loading...
ایران آناهیتا سایت تاریخی فرهنگی
Gunner بازدید : 299 یکشنبه 13 اسفند 1391 نظرات (0)

              

 

هفته نامه اشپیگل(ماتیاس شولتس) در یک مقاله تند تمام دستاوردهای کورش هخامنشی را زیر سئوال برد،و به صورت کلی کورش را زورگوی تاریخ دانست که تلاش می کند زورگویی های خود را در کنار کارهای نمادین مانند منشور حقوق بشر بپوشاند...

شما در این نوشتار ترجمه شده ی مقاله را می خوانید...

البته می توان گفت این مقاله جهت گیری ویژه ای دارد،و هیچ گونه ارزشی ندارد...

و البته باز باید گفت در پایان این نوشتار،پاسخ این مقاله از طرف یکی از استادان ایرانی قرار گرفته شده است.

در سازمان ملل متحد در نیویورک در ویترینی شیشه ای لوح 2500 ساله به خط میخی نام “منشور باستانی حقوق بشر” وجود دارد که به آن احترام فراوان می گذارند. اکنون آشکار می گردد: این لوح را یک دیکتاتور باستانی نوشته است که مخالفان خود را شکنجه می کرده است.

 

قرار بود آن چه که محمد رضا شاه پهلوی در نظر داشت، جشن رکوردها گردد. او نخست “انقلاب سفید” (اصلاحات ارضی) را اعلام کرد و خود را “آریامهر” خواند. حال، در سال 1971 نیاز آن را حس کرد که “2500 سال پادشاهی ایران” را جشن بگیرد و این گونه بود که اجرای “بزرگترین نمایش جهان” اعلام گشت.

او دستور داد که پنجاه خیمه باشکوه بر ویرانه های تخت جمشید (پرسپولیس) برپا سازند. 69 نفر از سران کشورها و پادشاهان و در میان انها پادشاه ژاپن به آنجا رفتند. در آنجا 20،000 لیتر شراب نوشیده شد به همراه خوراک بلدرچین، طاووس و خاویار در ظرف طلا. بر روی میزها نیز بطری های شراب “شاتو لافیت” Château Lafite گردانده می شد.

 

در نقطه اوج جشن شاه به سوی آرامگاه کوروش دوم گام نهاد که در سده ششم پیش از میلاد در یک جنگ درازمدت خونین بیش از پنج میلیون کیلومتر مربع را تسخیر کرده بود.

“منشور باستانی حقوق بشر ” مورد ستایش همگان

با بیش از صد میلیون دلار هزینه، ستایش از پادشاه باستانی ایرانیان امری پرهزینه و مورد انتقاد بود. شاه در پاسخ با این انتقادها گلایه وار گفته بود: “یعنی با نان و تربچه از سران کشورها پذیرایی کنم؟”

حتی رهبر مذهبی آیت الله خمینی نیز از تبعیدگاه خود نفرت خود را از این کار ابراز داشت: “جنایت های شاهان ایرانی صفحات تاریخ را سیاه ساخته است.” با این وجود شاه معتقد بود که بهتر می داند. او بیان داشت که کوروش انسانی ویژه بوده است با اندیشه انسانی، سرشار از محبت و مهربانی. او نخستین انسانی بوده است که حق “آزادی اندیشه” را بنیان نهاده است. شاه این دید خود را به اطلاع سازمان ملل متحد نیز رسانید. در روز 14 اکتبر که جشن در تخت جمشید در اوج خود بود، خواهر دوقلوی او (اشرف پهلوی) گام به بنای سازمان ملل متحد در نیویورک نهاد. در آنجا او کپی لوح منشور حقوق بشر را به “سیتو اوتانت”، دبیر کل سازمان ملل هدیه داد. او نیز برای این هدیه تشکر کرد و آن را به عنوان “منشور باستانی حقوق بشر” مورد ستایش قرار داد.

 

 

اکنون این دبیر کل سازمان ملل بود که می گفت: پادشاه پارسی این “هوشمندی را در احترام به تمدن های دیگر نشان داد.” سپس اوتانت دستور داد این لوح گلی را که بیانیه این کوروش دوم به اصطلاح انسان دوست سال 539 پیش از میلاد را در بر دارد، در یک ویترین شیشه ای در بنای اصلی سازمان ملل به نمایش بگذارند. این لوح هنوز آنجاست، در کنار قدیمی ترین قرارداد صلح جهان.

تعارفات بزرگ، سخنان بزرگ، یاوه بزرگ

به نظر می رسد که سازمان ملل متحد قربانی یک حقه بازی شده است. بر خلاف ادعای شاه، جوزف ویزهوفر (Josef Wiesehofer) شرق شناس پرسابقه از شهر کیل می گوید که این لوح خط میخی بیش از یک “پروپاگاند” (تبلیغ) نیست. او می گوید: “این که نخستین بار کوروش اندیشه های حقوق بشر را طرح کرده است، سخنی پوچ است.”

هانس پتر شاودیگ (Hanspeter Schaudig)، آشورشناس از هایدلبرگ نیز در این فرمانروای باستانی، مبارز پیشاهنگ برابری و احترام نمی بیند. زیردستان او باید پاهای او را می بوسیدند.

نزدیک به سی سال این فرمانروا شرق را به جنگ کشید و میلیون ها انسان را در بند مالیاتی خود اسیر ساخت. به دستور او بینی و گوش نافرمایان را می بریدند. محکومان به مرگ را تا سر در خاک می کردند و خورشید کار را به پایان می رساند.

آیا سازمان ملل این دروغ تاریخی ساخته و پرداخته شده توسط شاه را بدون تحقیق پذیرفته است؟

“سازمان ملل یک خطای بزرگ مرتکب شده است.”

این کلاوس گالاس (Klaus Gallas) متخصص تاریخ هنر که در شهر وایمار گرم تدارک فستیوال فرهنگی آلمان و ایران (”دیوان غربی-شرقی، تابستان 2009″) است، بود که این بحث را به افکار عمومی کشاند. در تدارک این فستیوال بود که او متوجه ناهمخوانی هایی در این منشور شد. او می گوید: “سازمان ملل یک خطای بزرگ مرتکب شده است.”

با وجود درخواست های فراوان “اشپیگل” سازمان ملل حاضر به ابراز نظر در این مورد نیست. “سرویس اطلاعات سازمان ملل” در وین کماکان بیان می دارد که این سنگ نبشته شرقی توسط بسیاری به عنوان “نخستین سند حقوق بشر” پذیرفته شده است.

پیامد های این کار بسیار سنگین است. در این میان حتی در کتاب های درسی مدرسه های آلمان نیز این ایرانی باستانی (کوروش) به عنوان پیشاهنگ سیاست بشردوستی تدریس می شود. در اینتر نت نیز یک ترجمه جعلی پخش شده است که در آن کوروش حتی حداقل دستمزد و حق پناهندگی را نیز تدوین کرده است. “برده داری باید در تمام جهان برچیده شود. هر کشوری می تواند آزادانه تصمیم بگیرد که آیا رهبری مرا می خواهد یا نه.” اینها سخنانی هستند که در آنجا گفته شده اند.

حتی شیرین عبادی، برنده جایزه صلح نوبل در سال 2003 نیز در این دام افتاده است. او در سخنرانی خود در اسلو گفت: “من یک زن ایرانی هستم، از نواده کوروش بزرگ، همان فرمانروایی که بیان داشت که نمی خواهد بر مردمی حکومت کند که او را نمی خواهند.”

دانشمندان حیرت زده مانده اند که یک شایعه چگونه خود به خود گسترش می یابد. تا این میزان روشن است که در مرکز این بلوف بزرگ چهره ای ایستاده است که شرق باستان را بیش ار هر

کس دیگری به لرزه درآورد. “نبوغ نظامی” (ویزهوفر) کوروش او را تا هند و به مرزهای مصر رساند. او آفریننده کشوری با ابعاد عظیم نوین بود. در اوج قدرت خویش، او صاحب امپراطوری افسانه ای بود که به ثروت خود می بالید. اگرچه در ابتدا همه چیز بسیار ناچیز آغاز گشت. این مرد جوان که فرزند یک پادشاه کوچک بی اهمیت در پارس در جنوب غربی ایران بود، در سال 599 پیش از میلاد بر تخت سلطنت نشست.

یک عمل گرا با شلاق و شیرینی و نه یک بشردوست

حتی در دوران باستان نیز حماسه های عجیب و غریب پیرامون سلسله های حکومتی ساخته و پرداخته می شدند. یکی از آنها می گوید که کوروش در بیابان بزرگ شد و یک سگ به او شیر می داد. از او هیچ تصویر یا تندیس واقعی وجود ندارد.

غرب بسیار زود اراده نیرومند او را حس کرد. او نخست بر ایلامی ها، ملت همسایه خود چیره شد. سپس در سال 550 پیش از میلاد با ماشین جنگی سریع و سربازان خود در زره های برنز بر مادها حمله برد. پس از آن بر آسیای کوچک پیروز شد که در آن صدها هزار یونانی در جوامع کوچک می زیستند. اشراف زاده های “پرینه” به بردگی گرفته شدند.

سردار جنگی برای استراحت از جنگ، به کاخ خود در پاسارگاد باز می گشت، جایی که گرداگرد از باغ های آبیاری شده “پارادایسوس” (پردیس-مترجم) بود. در کاخ نیز او حرم بزرگی داشت. البته او زمان زیادی در آنجا نماند و به زودی دوباره روانه جبهه شد، این بار در افغانستان. در 71 سالگی بود که کارش در جایی در ازبکستان به پایان رسید. نیزه ای به ران او خورد و او سه روز پس از آن درگذشت.

“ویزهوفر” این پادشاه را “عمل گرا” (پراگماتیست) و زیرک در جنگ و هوشمند در سیاست داخلی می خواند که با “سیاست شلاق و شیرینی” به هدف های خود می رسید. او بشردوست (اومانیست) نبود.

البته برخی از هلنی ها از این سردار پیروز خوششان می آمد. هرودوت و اشولس (که هر دو در سال های بعد می زیستند) این رهبر شرقی را به عنوان بخشنده و مهربان می ستودند. در کتاب مقدس نیز او قدیس نام برده می شود چون او گویا به یهودیان اسیر اجازه داده است که به اسراییل بازگردند.

اما تاریخ شناسان مدرن گزارش های این گونه را به عنوان تملق و چاپلوسی افشا ساخته اند. “ویزهوفر” می گوید: “در دوران باستان یک تصویر درخشان از کوروش ساخته شد.” اما در حقیقت او یک حاکم خشن چون دیگران بوده است. ارتش او مناطق مسکونی و مکان های مقدس را غارت می کرد و اشراف شهری را به اسارت می برد.

این که این مرد را بنیان گذار حقوق بشر جا بزنند، تنها می توانست به فکر شاه برسد که خود در سال های 60 دچار دشواری بود. با وجودی که ساواک، پلیس مخفی او، وحشیانه شکنجه می کرد، همه جا در کشور مقاومت شکل می گرفت. گروه های مارکسیستی بمب پرتاب می کردند و ملاها مردم را به مقاومت فرا می خواندند.

 

این لوح گلی یک خیانت سیاسی فرومایه را جاودانه کرده است

از این رو فرمانروا (شاه) تلاش داشت که خود را به گذشتگان باستانی بچسباند. آن گونه که کوروش در آن زمان پدر ملت بود، “من نیز امروز هستم.” شاه ادعا می کند که “تاریخ پادشاهی ما با بیانیه مشهور کوروش آغاز می شود. این یکی از درخشانی ترین سندهایی است که در باره روح آزادی و برابری در تاریخ بشری یافت می شود.”

اما حقیقت این است: این لوح گلی یک خیانت سیاسی فرومایه را جاودانه ساخته است. آن زمانی که این نوشته در سال 539 پیش از میلاد تدوین می شد، کوروش درگیر دراماتیک ترین بخش زندگی خود بود. او جرات آن را یافته بود که بر امپراطوری جدید بابل، رقیب نیرومند برای تسلط بر خاورمیانه، حمله برد. گستره این دولت تا فلسطین بود و مرکز آن بابل باشکوه بود با برج 91 متری، که تاج آن بود و مرکز دانش و هنر. افزون بر آن این سرزمین پر از سلاح نیز بود. با این وجود این پارسی جرات حمله را یافت. نیروهای او مسیر دجله را پیمودند و نخست اوپیس (Opis) را تسخیر کرده و تمام اسیران را کشتند. سپس به سوی بابل سرازیر شدند. آنجا نبونید، پادشاه پیر 80 ساله پشت دیوار 18 کیلومتری پیرامون شهر سنگر گرفته بود.

در همین زمان روحانیون خدای مردوک در بابل طرح خیانت به سرزمین خود را می ریزند. آنها که از این که پادشاه شان قدرت روحانیون را محدود ساخته بود، عصبانی بودند، به گونه ای نهانی دروازه های شهر را گشودند و نمایندگان پارسیان دشمن را به شهر راه دادند. نبونید به تبعید فرستاده شد و پسرش کشته شد.

سپس تبانی بر سر تسلیم بدون جنگ شهر صورت گرفت. کوروش آزادی همه هموطنان خود را که در جنگ های پیشین به اسارت گرفته شده بودند را خواستار شد . او همچنین تندیس های خدایان را که دزدیده شده بودند را بازپس گرفت.

این بخش ها بودند که از سوی شاه به گونه ای دیگر به عنوان رد عمومی برده داری بازتفسیر شدند. اما در حقیقت کوروش تنها زنجیرهای هم وطنان خود را گشوده بود.

روحانیون برای این خدمت خیانت کارانه پول و زمین دریافت کردند. در پاسخ آنها کوروش را “کبیر” و “عادل” و در اساس او به عنوان کسی که همه جهان را “از نیاز و دشواری رها می سازد”، خواندند.

 

تنها پس از آن که همه چیز روشن گشته بود، کوروش خود وارد شهر شد. او با اسب خویش از میان دروازه درخشان آبی رنگ “ایشتار” گذشت. زیر پای او شاخه های نی گسترده بودند. سرانجام، آن گونه که در سطر 19 نوشته شده است، مردم اجازه یافتند که “پای او را ببوسند.”

در این لوح به خط میخی هیچ چیز در باره رفرم های عمومی، اخلاقی یا توصیه های بشردوستانه وجود ندارد. “شاودیگ” محقق آن را “قطعه ای پروپاگاند درخشان” می نامد.

اما این شایعه فرمانروای صلح طلب به برکت روحانیون حقه باز ایجاد شد و اکنون پس از ستایش از سوی سازمان ملل متحد این حباب کماکان بزرگتر می شود.

ملاها نیز در این آیین کوروشی همیاری دارند

تازگی ها ملایان نیز در این آیین کوروشی همراهی می کنند. در ماه زوئن موزه بریتانیا (British Museum) در لندن خبر داد که لوح گران بهای اصلی را به تهران امانت می دهد. این لوح اکنون نماد غرور ملی ایرانیان شده اشت.

“گالاس” فاش ساخت که: “حتی چندی پیش از پارلمان آلمان درخواست شده بود که نمونه این لوح را در یک ویترین شیشه ای در پارلمان به نمایش گذارند. این درخواست البته بازپس گرفته شده است. اما خدشه سازی تاریخ متوقف نشده است. با این ستایش منحوس از سوی سازمان ملل متحد، شایعه ای متولد شده است که کماکان تغذیه جدید می یابد.

یک ضرب المثل شرقی می گوید: “یک نادان سنگی را در چاه می اندازد که ده عاقل نمی توانند آن را بیرون آورند.”

  

******

اگر گزارش فوق به وسيله ی ايدئولوگ ها نوشته شده بود جای تعجبی نداشت. چرا که معمولا تجديدنظر طلبی تاريخی و اغراض سياسی دوشادوش هم حرکت می کند. اما از آنجا که يک نشريه معتبر جهانی همچون اشپيگل تصميم گرفته است که به سلسله ای از واقعيت های مخدوش شده که به نوشته های معتقدان به نظريه ی توطئه شباهت دارند اعتبار ببخشد جای تاسف است. من البته در پاراگراف شماره هفت نامه خود به اين گونه تحريف هایِ در واقعيت خواهم پرداخت اما نخست اجازه می خواهم که به برخی از اظهارات آقای شولتز در پاراگراف های يک تا شش نامه خود بپردارم.

1.       آقای شولتز می نويسد: «برخی از يونانيان فاتح را تحسين کرده اند. هرودوت و آشيلوس که پس از مرگ کورش زندگی می کردند او را انسانی مهربان ناميده اند»

شايد آقای شولتز از اين واقعيت با خبر نباشند که اين تنها «برخی از يونانيان» نيستند که به تحسين کورش پرداخته اند اين واقعيتی است که، عليرغم جنگ های متعدد تلخ و خونين مابين يونان و امپراتوری هخامنشی به خصوص جنگ ماراتن (490 پيش از ميلاد) و جنگ های ترموپيل و سالاميس (480 پيش از ميلاد)، وجود داشته است. همچنين اين نکته حقيقت دارد که يونانی های ساکن سرزمين اصلی يونان (واقع در اروپا) برای حفظ استقلال خود به سختی با امپراتوری هخامنشی جنگيده اند. اما چرا بايد ملتی که اين گونه با امپراتوری هخامنشی به مبارزه برخاسته در مورد کورش بزرگ به صورتی استثنايي به «دلبری» بپردازند. علت را بايد در اين واقعيت جست که يونانی هايي که در اصول انديشه متوازن و منطقی گوی سبقت را از همگان ربوده بودند اين واقعيت را تشخيص می دادند که در جنگ بودن با امپراتوری هخامنشی به اين معنا نمی تواند باشد که همه ی اعضا و حاکمان اين امپراتوری «شيطانی هستند» به طور ساده می توان گفت که آن ها اجازه نمی دادند که عواطف سياسی شان به ديگرِی» به پيش داوری بيالايد هر چند که آن ديگری رقيب نظامی آن ها باشد. در واقع کسی يونانيان باستان را وانداشته است که کورش بزرگ را با کلماتی موافق توصيف کند. آن ها دائرالمعارفی در مورد کورش به قلم گزنفون و به نام «تربيت کورش» نگاشته بودند.

مسلما نظرات موافق با کورش به اقليتی از يونانيان باستان تعلق نداشت. و اين نکته را می توان به روشنی در کتاب تربيت کورش به قلم گزنفون (431 تا 355 پيش از ميلاد) نوشته شده است.

از اين جالب توجه تر اما سکوت آقای شولتز در مورد اسکندر کبير است. اسکندر فاتح امپراتوری هخامنشی و عامل اصلی آتش زدن تخت جمشيد به تلافی حمله خشايارشاه به يونان و آتش زدن آتن در 480 پيش از ميلاد بود. اما همين اسکندر بالاترين احترامات را نسبت به کورش بزرگ به جای آورد. او نه تنها احترام و تحسينی عميق برای کورش قائل بود بلکه او را قهرمان شخصی خود می دانست. اين يک واقعيت است که اسکندر همواره آرزوی ديدار آرامگاه کورش در پاسارگاد را داشت. يکی از منابع بسيار خوب تاريخ اين حوادث کتاب آريان (جلد 24 صفحات 1 تا 11) است. که در آن آريان به شرح اين جنبه از فتح ايران باستان به دست اسکندر پرداخته است.

اسکندر کبير (356 تا 323 پيش از ميلاد) اسکندر احترام و تحسين عميقی برای کورش بزرگ قائل بود. او ردای «قهرمان جهان» را که به کورش تعلق داشت دريافت کرد و کوشيد که ايرانيان و يونايان را در يک قلمرو متحد کنار هم بنشاند.

هنگامی که اسکندر به آرامگاه کورش رسيد از اين که خبر شد دزدان به آرامگاه او تجاوز کرده اند به شدت ناراحت شد. بقايای پيکر کورش وقتی که دزدان ناموفق کوشيده بودند تا تابوت او را بربايند آسيب ديده بود. اسکندر بلافاصله دستور داد که تابوت کوروش تعمير شود و به آرامگاه او بازگردانده شود. خود آرامگاه نيز بر حسب دستورات صريح اسکندر تعمير شد. در ورودی آن را مهر و موم کردند او همچنين مقر مرزی کورتاش را که به وسيله ی کورش ساخته شده بود از آسيب مصون داشت و اين همان شهری است که يونانيان آن را سيروپوليس (يا شهر کورش ) می خواندند. (نگاه کنيد به کتاب کويين توس کورتيوس جلد هفتم، فصل ششم، صفحه 20)

آرامگاه کورش بزرگ در پاسارگاد که اسکندر در آنجا نسبت به کورش ادای احترام کرد.

اين آرامگاه اکنون جزيي از ميراث جهانی يونسکو است

آقای شولتز بايد مطمئن باشند که نظر يونانيان درباره کورش از نظر تاريخی هرگز محدود به «برخی از يوناني ها» نمی شود. فراموشی تاريخی انتخابی آقای شولتز به همان روشی است که در تجزيه و تحليل ها به عنوان «روش از هر چمن گلی» و به منظور اثبات يک سلسله از باورهای شخصی مشهور است.

1.       آقای شولتز می نويسد: «کتاب مقدس او را با لقب "فرد برگزيده" می خواند چرا که او ظاهرا اجازه داده بوده است که يهوديان اسير به اسرائیل برگردند. »

واقعا منظور آقای شولتز از «ظاهرا اجازه داده بود» چيست. آيا ايشان قصد دارد نشان دهد که اين بخش از تاريخ جز «تبليغات» محسوب می شود. اگرچنين باشد آيا پس از اين که کورش وارد بابل شد يهوديان مجبور بودند در بابل بمانند؟ و اگر آنچنان که آقای شولتز تلويحا می گويند اين يهوديان هرگز آزاد نشده اند چرا در هيچ يک از آثار يافته شده در منابع يهودی نکته ای که با آنچه در منابع کتاب مقدس تضاد داشته باشد ديده نمی شود. مسلما يهوديان که در دنيای باستان عالی ترين ثبت کنندگان حوادث تاريخی محسوب می شوند بايد تاريخ های «بديل» نيز در مورد کورش نوشته باشند. و به خصوص فروپاشی امپراتوری هخامنشی به دست اسکندر چنين فرصتی را برای آنان فراهم کرده بوده است حال آن که در هيچ کجا به چنين نمونه هايي برنمی خوريم.

به اين ترتيب در مورد آزاد کردن يهوديان از بند بردگی بابلی ها قدرت قلم خلاق آقای شولتز مخالف با همه ی مطالب تثبيت شده آکادميک است. و من از اعضای محترم هیئت تحريريه اشپيگل دعوت می کنم که پيوند زير را در مورد کورش بزرگ در دائرالمعارف بريتانيکا مطالعه کنند.

کورش بزرگ، به قلم ريچارد نلسون فرای

http://www.azargoshnasp.net/famous/Cyrus/cyrusfryebritannica.htm

اگرچه می توان فهرست بلندی از ديگر کتاب های مربوطه را توصيه کرد اما فکر می کنم کتاب زير به زبان آلمانی در اين مورد جالب توجه باشد

Darius und die Perser: E. Kulturgeschichte d. Achameniden (Holle vergangene Kulturen)

از: پروفسور والتر هينز

و بالاخره اشارات کتاب مقدس به کورش متعدد است مثلا:

- دهش کورش در جايي از عهد عتيق مورد اشاره قرار گرفته که او را «برگزيده يهوه» می خوانند (کتاب عزرا فصل اول بيشترين احترامات يهوديان نسبت به کورش را نشان می دهد) کورش در کتاب دوم ايسا به عنوان نجات دهنده ی يهوديان معرفی شده است

- کورش را يهوديان مسيح خود می دانستند. ايسا از کورش چنين ياد می کند: «او شبان من است و نيات مرا متحقق خواهد کرد»

کورش همچنين دستور داده است که اشيای مقدس عبريان که پيش از آن به وسيله پادشاه بابل ضبط شده بود به آنان عودت داده شود . در فصل يک از کتاب عزرا می خوانيم: «همچنين کورش پادشاه اشيای خانه خداوند را که نبودخادنزار از اورشليم آورده و در خانه خدايان خود قرار داده بود پيش کشيد. و آن ها را به وسيله گنجور ميتره دات شمارش کرده و تحويل ششبازار شهريار يهوديه داد.

همچنين کورش به يهوديان اجازه داد تا معبد خود در اورشليم را بازسازی کنند و برای انجام اين کار از خزانه سلطنتی بودجه ای را اختصاص داد.

در فصل سوم کتاب عزرا می خوانيم: «آن ها همچنين به بنايان و نجاران دستمزد پرداخته و گوشت و نوشابه و روغن به آنان که از زيدون و طاير آمده بودند دادند. و نيز اجازه دادند تا درختان چدار از لبنان و از طريق دريای جوپا آورده شوند. و اين همه از محل عطيه کورش، پادشاه پرشيا بود.

فرمان داريوش بزرگ (549 تا 486 قبل از ميلاد) که در سال 519 و 518 صادر شده و به يهوديان اجازه داده است که بازسازی معبد خود در اورشليم را تکميل کنند نشان دهنده آن است که حمايت امپراتوری هخامنشی از يهوديان همچنان ادامه داشته است.

در کتاب عزرا، فصل پنجم می خوانيم: «آنگاه همان ششبازار پيش آمده و شالوده خانه ی خداوند را که در اورشليم واقع است بگذاشت. و از آن زمان به بعد و حتی تا کنون ساختمان آن ادامه داشته و هنوز به پايان نرسيده است. لذا اکنون اگر خوشايند پادشاه باشد بد نيست تا در خزانه شاهی که در بابل واقع است جستجو شود تا فرمانی که از جانب کورش پادشاه برای ساختن خانه خداوند در اورشليم صادر شده يافت شود. و از اين طريق خشنودی پادشاه در اين مورد تامين گردد»

داريوش بزرگ (549 تا 486 پيش از ميلاد) او بنا بر سياست هايي که سلف او کورش بزرگ پايه نهاده بود

به حمايت از يهوديان ادامه داد.

داريوش همچنين به انتقال اشيايي، که بوسيله ی يونانيان ضبط شده بود، به يهوديان ادامه داد

در فصل شش کتاب عزرا می خوانيم: «همچنين اجازه داده شد که اشيای طلا ونقره خانه خداوند که نبودخادنزار آن ها را از معبد واقع در اورشليم برداشته و به بابل برده بود بار ديگر به معبدی که در اورشليم قرار دارد بازگردانده شود و هر يک در خانه خداوند در جاي خود مستقر گردد. »

اردشير اول که در 464 پيش از ميلاد به پادشاهی رسيد سياست حمايتی کورش از و بازسازی معبد اورشليم را ادامه داد. نام اردشير در متون نهميا و عزرا به خاطر حمايتش از يهوديان به نيکی ياد شده. منابع يونانی ـ رومی و به خصوص پلوتارک از اردشير به عنوان پادشاهی با «روحی آرام و شريف» ذکر کرده است.

شخصيت هايي که نام شان به صورت عزرا، دانيال، استر، و مردخای در کتاب عهد عتيق ذکر شده نقش های مهمی را در دربار ايران بازی کرده اند. يهوديان از وفادارترين مردمان امپراتوری هخامنشی بودند حتی در آنزمان که سوريه و مصر سر به شورش برداشتند. (نگاه کنيد به مقاله ريچارد فرای 1984، صفحه 114)

از نظر تاريخی يهوديان اغلب در جنگ های بين امپراتوری های ايران و روم و بيزانتين جانب ايرانيان را گرفته اند. در اين جا منظور امپراتوری ايران اشاره به امپراتوری دوم آن ها (اشکانيان از 247 پيش از ميلاد تا 226 پس از ميلاد ) و سومين آن ها (ساسانيان 224 تا 651 پس از ميلاد) است. اولين امپراتوری همان هخامنشيان است (550 تا 333 پيش از ميلاد) اگرچه شرح تفصيلی همه ی منابع تاريخی در اين جا امکان ندارد می توان نمونه هايي را متذکر شد که علاقه يهوديان به پادشاهان ايرانی را پيش از رسيدن ارتش های اسلامی از عربستان به ايران در سال های 637 تا 651 پس از ميلاد نشان می دهد. در دوران امپراتوری اشکانيان، يهوديان به همکاری با نيروهای پاکوروس عليه رومی ها در سال 40 قبل از ميلاد برخاستند. (کتاب که ری ون 1920 صفحه 53) همچنين در دوران ساسانی يهوديان به همکاری با شهربراز، ژنرال ارتش ايران که در 614 پس از ميلاد برای تسخير اورشليم آمده بود به پا خواستند. (کتاب سده اوس 115 و 116).

اين بحث کوتاه تنها به منظور نشاندادن اهميت نقش يهوديان در تاريخ ايران از دوران باستان است. و در پايان آن ديگرباره می پرسم که منظور آقای شولتز از اين که کورش ظاهرا به يهوديان اسير اجازه بازگشت به اسراييل را داده چيست؟

1.       آقای شولتز می نويسد: «مدت هاست که تاريخ دانان مدرن اين گونه گزارش ها را نوعی چابلوسی دانسته اند. يعنی در همان روزگار باستان تصوير درخشانی از کورش جعل شده است. »

اين نظر که «تاريخ دانان مدرن مدت هاست اين گونه گزارش ها را چابلوسی خوانده اند» خود سراپا غلط است. و تقريبا اکثريت محققين با نظراتی که آقای شولتز مطرح می کنند موافقت ندارند.

تنها روش علمی معتبر رد کردن گزارشات تاريخی قادر بودن به کشف منابع متعدد، مستقل و قابل اعتمادی هستند که با گزارشات آمده از گذشته (در حدود زمان وقوع رويدادها) تضاد داشته باشند. اعتماد انتقالی بر منابع اوليه در باستانشناسی مشابه استفاده از خط کش محاسبه و فورمول های فيزيک در مهندسی است

آن چه شولتز با عنوان تاريخ دانان مدرن مطرح کرده و به نظر می رسد که نکته مرکزی نظريه ايشان را تشکيل می دهند. همان چيزی است که منابع دست دوم خوانده می شود که عبارتند از کتاب ها و مقالاتی که تاريخ نويسان (و يا نويسندگان) برای رساندن نقطه نظر خاصی بوجود می آورند و يا می کوشند بر اساس منابع اوليه شرح وقايع را گزارش کنند.

بله درست است که مورد پرسش قرار دادن منابع اوليه در کار تاريخ دانان ضروری است اما دعوت کردن به بازبينی کامل دراماتيک تاريخ (آن گونه که آقای شولتز خواستار آنند (تنها زمانی ممکن است که شواهد قطعی برای پشتيبانی از اظهارات دعوت کننده وجود داشته باشد. در نتيجه نمی توان منابع دست دوم را بدون هر گونه رجوع به منابع اول و يا رجوع اندک به آن منابع همچون منابع قطعی دانست چرا که در اين صورت شخص مشغول نقل نظرات و خيالپردازی ها می شود. هنگامی که شخص تصميم می گيرد که از آنچه که به شکل وسيع به وسيله يک سلسله منابع متفق القول تثبيت شده منحرف شود و در عين حال از ارائه دلايل قطعی برای رد کردن آن منابع عاجز باشد آنگاه می توان گفت که شخص مزبور دست به تجديدنظر طلبی زده است. اين همان روشی است که تاريخ نويسان جماهير شوروی در دوران استالين اعمال می کردند. آقای شولتز هم با رد کردن منابع اوليه به عنوان مشتی چابلوسی صرف در واقع يک تنه به انکار نياز تاريخ دانان به يادگيری زبان های کهن همچون آکادی، آرامی، بابلی، فارسی کهن و غيره و دخيل بودن در تحقيقات باستانشناسی زده است.

اگر ما منطق آقای شولتز را دقيقا تعقيب کنيم به زودی می توانيم همه ی منابع اوليه را بی آن که نياز به اثبات نظر خود داشته باشيم به عنوان تبليغات و مشتی چابلوسی رد کنيم. در واقع با اجرای اين گونه روش های ناقص برج عاج نشين ها، در واقع ما می توانيم کل تاريخ اصيل بشری را به عنوان مشتی جعليات مورد ترديد قرار دهيم.

1.       آقای شولتز می نويسد: «جوزف ويزفر می گويد که در واقع امر کورش همچون بقيه حاکمی بسيار خشن بوده، لشکريان او مناطق مسکونی، محوطه های مقدس را غارت کرده و نخبگان شهری را به تبعيد می فرستند.»

پروفسور ويزفر مسلما حق دارد نظرات خود را داشته باشد. و بسيار از تحقيقاتی که بوسيله ايشان انجام شده دارای ارزش فوق العاده است. ايشان تصميم گرفته اند به نتايجی منفی در مورد کورش برسند. اما (الف) نظرات ايشان مورد قبول عموم نيست. (ب) ايشان دارای منابع و شواهد دست اولی برای اثبات نظرات خود نيستند. (همانگونه که در بند سه نشان داده شد) در نتيجه نمی توان پذيرفت که نظرات پروفسور ويزفر (الف) به خودی خود آنچنان شمولی دارند که می توانند تاريخی را که منابع اصلی بر آن گواهی داده اند نفی کنند. و (ب) نمی توان از نظرات ايشان برای رد نظر اکثريت محققان استفاده کرد.

----------------------برای خواندن ادامه نوشتار فایل پی دی اف را دانلود کنید-------------------

به خاطر طولانی بودن متن این نوشته،و مشکلات بازتاب نوشتار با تعداد واژگان زیاد-از ادامه نوشتار ناتوان هستم......پسبرای دانلود این نوشته کلیک کنید


مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
سایت فرهنگی تاریخی ایران آناهیتا نوشتاری در باره ایران باستان،تاریخ ایران،مشاهیر ایران(کورش داریوش...)،داستان های تاریخی،دانلود کتاب و فیلم های مرتبط،آیین ایرانی و مسائل مختلف فرهنگی...در این تارنما دیده می شود. به کوروش به آرش به جمشید قسم به نـقـش و نـگار تخت جمشید قسـم ایــــران همی قلب و خون مـن اســــت گـــرفــتـــه زجــان در وجـــود مــن اســت بـــخــوانـیــم ایــن جـــمـلـه در گــوش بــــاد چـــو ایــــــران مـــبــــاشــد تــن مـــن مــبــاد الو
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    پیشنهادها
    آمار سایت
  • کل مطالب : 347
  • کل نظرات : 27
  • افراد آنلاین : 18
  • تعداد اعضا : 50
  • آی پی امروز : 80
  • آی پی دیروز : 19
  • بازدید امروز : 111
  • باردید دیروز : 31
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 329
  • بازدید ماه : 329
  • بازدید سال : 13,044
  • بازدید کلی : 483,676
  • کدهای اختصاصی