به گزارش ایسنا، کتاب «فرزند ایران» نوشته میرجلالالدین کزازی از سوی نشر معین به چاپ رسیده است.
کزازی با بیان اینکه این رمان داستانی بر پایه سرگذشت فردوسی است. میگوید: من این داستان را بر سه بنیاد نوشتهام. یک بخش شاهنامه است؛ پیکره کتاب را بر پایه آنچه فردوسی در شاهنامه درباره خویش - هرچند بسیار اندک گفته است - نوشتهام. بخش دیگر افسانههایی است که از دیرباز درباره فردوسی و شاهنامه پدیده آمده و در آبشخورهای کهن مانند «تاریخ شبستان» یا «چهار مقاله» آمده است. همچنین بخش دیگر را هم خودم به داستان افزودهام که یکسره پندارینه است و به یاری آنها، داستان را پیکرهای استوار بخشیدهام و کاستیهای آن را از میان بردهام.
این نویسنده با اشاره به ویژگیهای این کتاب، میافزاید: زبانی که در نگارش این داستان به کار گرفتهام، زبانی ادبی و هنرورانه است که بیشتر به زبانی میماند که در نمایشنامههای کلاسیک اروپایی به کار گرفته میشود. از دیگر سو، این زبانی است که کمابیش به یکبارگی پارسی است و از واژههای بیگانه یا وامواژهها بسیار اندک در آن بهره برده شده است
برگرفته از امرداد
منيژه و رودابه ، سهراب و گردآفريد ، بيژن و كيخسرو و سياوش ، زال و سام و سرانجام رستم.
هر روز كه از خيابانهاي اين شهر ميگذرم، چشم در چشم ميشويم با هم. از كنارشان ميگذرم و پشت سر ميگذارمشان . شايد كه مال ديروز باشند. اما هميشه هستند .
خسته كه ميشوند از خيابانهاي روحم ميروند و بر ميگردند لاي برگهاي كتاب . كتاب كه نه. لاي برگهاي تاريخ، لاي برگهاي فرهنگ .
كاري به كار نوشتهها و گفتهها و سخنرانيها كه در بزرگداشت حكيم فردوسي و شاهكار جاودانهاش بر پا ميشود ندارم. نه به روزنامهها نگاه ميكنم و نه به اخبار سر ميزنم كه هر از چند گاهي يادشان ميافتد كه شاهنامهاي هم هست.
روز شاهنامه و فردوسي تنها ٢٥ ارديبهشت هر سال نيست.
شاهنامه هميشگي است. شاهنامه براي هميشهي ايران است.
هميشه با وقارترين كتاب پشت ويترين است. چشمك ميزند پشت ويترين و تلنگر ميزند تمام حسهاي ميهندوستيات را.
هر جا كه كتاب باشد. بي بروبرگرد هر جا كه كتاب باشد و صد البته فروشندهاش كتابدان باشد. افتخار مغازهاش ميشود همين شاهنامه.
همين شاهنامهاي كه آدمهايش هميشگياند. آدمهايش از هزارههاي دور تا به امروز زندهاند. و حال و روز هميشهي ايران است.
راستي دقت كردهاي كه هر گاه شاهنامه، اين گنج ايران را ميخواني تازه است.
انگار كه تو با ايشان به جنگ ميروي به رزم و بزم ميروي و عاشق ميشوي و هر وقت شاهنامه را كه ميبيني دلت ميلرزد و ياد ايران ميافتي.
هر جاي جهان كه باشي با نامش انگار كه نقشهي ايران در برابر ديدگانت زنده ميشود و اين جادوي شاهنامه است.
شاهنامه ايران است و ايران لاي برگ برگهاي شاهنامه است. شايد كه نه بيشك جاودانگيش را از ايران و از عشق به ايران دارد.
اكنون كه از پس ساليان دراز نزد ما هستند، اكنون كه از كولاك زمان جان به در بردهاند و اين فرهنگ را به دستان ما سپردهاند، يادمان باشد كه ما اين زبان را، نوروز را، يلدا را از اين گنج داريم كه اگر شاهنامه نبود امروز شايد ايران هم اينگونه نبود، كه رستم چه جنگها كرد كه ايران پاينده بماند و سياوش از چه آتشها گذشت كه نام ايران سربلند باشد.
يادمان باشد كه اينان با چه زحمت، ايران را از سد دشمنان رهانيدند و با چه سختي ايران را برايمان نگاه داشتند. بگذاريم كمي آسوده بياسايند وپاس بداريمش و بزرگ بشماريمش هميشه.
شاید برای بسیاری از شما پیش آمده باشد وقتی از شعر و شاعران در قرون مختلف تاریخ ادبیات سخن به میان میآید ناخودآگاه در ذهنتان دربار پادشاهی را تجسم كنید كه شاعری در مدح و ثنای سلطان در حال شعرخوانی و سُرایش اثری ادبی، فاخر، موزون و مقفی است، همانطور كه در برخی سریالها و فیلمهای تاریخی و حتی طنز این صحنه بارها به تصویر كشیده شده است.
به بیان دیگر، در میان هنرها همواره این شاعران بوده اند كه نام و اثرشان با سكه، درم، دینار و صله پیوند خورده است كه البته برخی گزارش ها و مستندات تاریخی وجود چنین پدیده ای در میان شاعران را رایج دانسته است، اما گاهی این موضوع در مورد بزرگان تاریخ ادبیات و خالقان میراث فرهنگی ما به كار برده می شود و در ذهن مردم هم جای می گیرد.
یكی از این مفاخركه امروز را در تقویم ها به نام او نامگذاری كرده اند ، فردوسی است كه داستان گرفتن صله و یك سكه به ازای هر بیت از سرودن شاهنامه توسط او را دیگر كمتر كسی است كه نشنیده باشد؛ داستانی كه برای نخستین بار توسط نظامی عروضی سمرقندی در كتاب چهار مقاله در قرن ششم مطرح شد.
خلاصه آنچه عروضی سمرقندی در كتابش درباره فردوسی گفته به زبان امروز این است: آقای فردوسی، دهقانی اهل طوس بوده است و به این امید كه از صله سرودن شاهنامه جهاز دخترش را تهیه كند، این اثر را در مدت 25 سال می سراید و بعد به نزد سلطان محمود غزنوی می برد و مورد قبول شاه می افتد و ابتدا قرار می گذارند حدود 50 هزار سكه به او پاداش دهند و سپس پادشاه زیر قولش می زند و 20 هزار سكه به فردوسی می دهد و او این سكه ها را در حالی كه بسیار دلشكسته و ناامید بوده وكنار یك گرمابه نشسته بود به یك حمامی می دهد و سپس به طبرستان می رود و به شاه آنجا كه شهریار نامی بوده است می گوید من سلطان محمود را هجو می كنم و این شاهنامه را به نام تو می زنم و الی آخر...
كارشناسان و شاهنامه پژوهان به این داستان كه متاسفانه در میان مردم و عوام بسیار شایع شده است انتقادهای فراوانی وارد دانسته اند. از جمله مرحوم دكتر احمدعلی رجایی در كتابی مفصل به این موضوع پرداخته و بر اساس مستندات تاریخی به موارد مبهم تا حدود زیادی پاسخ داده كه مهم ترین آن دلایل سروده شدن شاهنامه است.
دكتر رجایی معتقد است ادعای نظامی عروضی از همان آغاز مشكوك و نادرست است چراكه وقتی می گوید فردوسی از دهقان های طوس بوده است، در آن زمان دهقان به كسی می گفته اند كه در منطقه ای برای خودش به اصطلاح امروز دَم و دستگاهی داشته است و نه كسی كه در كار كشاورزی و شخم و درو بوده است و مثلا نیازمند تهیه جهاز برای دخترش باشد و برای این كار نه یك سال و دو سال كه 25 سال از عمرش را به سرودن یك كتاب اختصاص دهد، وانگهی دختر را در جوانی به خانه بخت و شوهر می فرستند نه سر پیری، آن هم در روزگاری كه دختر ده ساله بسرعت رخت عروسی بر تن می كرد و بانوی بیست و پنج ساله برای خودش چند بچه داشت.
دیگر انتقادی كه دكتر فریدون جنیدی از شاهنامه پژوهان بزرگ كشورمان به این داستان وارد دانسته، این كه اگر هم فردوسی مال و اموالی نداشته است و می خواسته با سرودن شاهنامه به پول و ثروتی برسد خیلی باید انسان موقعیت نشناسی باشد كه برای سرودن یك شاهنامه و احیای اسطوره ها و افسانه های ملی و ایرانی آستین با لا بزند، چراكه زمان حیات او زمان حاكمان تازی و ترك بوده است و كالای شاهنامه خریداری نداشته است و كسی عزیز دل بود كه به قول دكتر رجایی: « تازی بنویسد و تركان را گرامی بدارد.»
حال شما در نظر بگیرید فردوسی نه تنها این كار را نكرده است كه فارسی را پاس داشته و عجم را به واسطه سرودن آن زنده كرده است آن هم در روزگار حاكمانی غیرایرانی!
اگر اندك عقل سلیمی برای كسی كه چنین توانایی در نظم كشیدن رویدادها داشته است در نظر بگیریم پس نمی توان چنین هدف عجیب و غریبی را برای او متصور بود.
اگر از این مسائل هم بگذریم نكته جالب دیگر اعتقادات مذهبی فردوسی است كه او در چند مورد در شاهنامه اش آشكارا از مذهب تشیع و آل علی ذكر خیر و دفاع می كند حال آن كه دقیقا به همین دلیل حاكمان او را رافضی و مرتد می دانستند.
در چنین شرایطی، كم نبوده اند شاعرانی كه در مقایسه با فردوسی -كه خداوندگار زبان فارسی است- شاگردانی كوچك بیش نبوده اند و براساس قول های مستند مانند تاریخ بیهقی كسی مانند «زینتی» در یك شب و برای سرودن یك مدح، 50 هزار درم دریافت كرده است یا به قول همین نظامی عروضی، عنصری تنها برای سرودن دو بیت درباره زلف ایاز (غلام مورد علاقه سلطان محمود) پادشاه فرمان داد تا سه بار دهانش را پر از جواهر كنند.
حال در نظر بگیرید فردوسی واقعا نمی توانسته است دو بیت بگوید و چنین پاداش و سكه و صله ای بگیرد و برود دخترش را شوهر دهد؟ برعكس حتی در كتابی مانند «تاریخ سیستان» روایتی داریم كه فردوسی در محضر شاه غزنوی درشت گویی كرده و وقتی سلطان گفته است در سپاه من همچون رستم شاهنامه تو هزار مرد وجود دارد، فردوسی بی درنگ پاسخ داده است عمر سلطان دراز باد من ندانم كه در سپاه تو چند مرد چون رستم باشد، اما این دانم كه خدای تعالی هیچ بنده چون رستمی كه من گفته ام دیگر نیافریده است. با همه این حرف ها و سخن ها شاید برای شما هم سوال پیش بیاید پس چرا فردوسی شاهنامه را می خواسته است به سلطان محمود تقدیم كند؟ پرسشی كه اصل و صحت آن انكارناپذیر است و نمی توان آن را نفی كرد.
برای پاسخ به این پرسش نخست باید یادآور شد بر مبنای پژوهش های متعدد شاهنامه پژوهان ایرانی، سال آغاز سرایش شاهنامه حدود 370 هجری قمری بوده است، زمانی كه اصلا محمود غزنوی هنوز به سلطنت نرسیده بود، اما آن طور كه دكتر جعفر یاحقی دراین باره سخن گفته است فردوسی درشصت و پنج سالگی آن هنگام كه تمام ثروت و جوانی و مال خود را برای سرودن شاهنامه و احیای ایران و زبان فارسی از دست داده به فكر می افتد با وجود تمام مسائل، شاهنامه را به نام محمود غزنوی كند چرا ؟ در این تصمیم دو نكته مورد توجه او بوده است.
نخست آن كه حدود سال های 395 هجری وزیری خراسانی تبار به دربار محمود راه می یابد كه به ایران دوستی و فارسی نویسی مشهور بود و او فردوسی را به این تقدیم نامه تشویق می كند و حتی دستور می دهد تمام امور دیوانی دربار به زبان پارسی برگردانده شود.
دوم آن كه تهیدستی و پیری در كنار اوج گرفتن قدرت غزنویان و سلطان محمود، تقریبا فردوسی را از هر گونه تغییر در حكومت ناامید می كند و اگر این اثر با این حجم به سلطان تقدیم نمی شد زمینه های حفظ و نسخه نویسی و انتشار آن هم هیچ گاه فراهم نمی شد و در گذر تاریخ از دست می رفت.
بنابراین فردوسی به فكر می افتد لابه لای بخش هایی از شاهنامه، بیت هایی را به مدح و ستایش محمود غزنوی اختصاص دهد (به قول امروزی ها بچپاند) و به این ترتیب و به قول معروف عدو شود سبب خیر تا این شاهنامه كه سند هویت ملی ماست توسط شاهی حفظ و منتشر شود كه چندان علاقه ای به این هویت ندارد. اما در این میان ، اوضاع چندان بر وفق مراد فردوسی نمی گذرد و آن وزیری كه حامی او در دربار بود ناگهان مغضوب پادشاه می شود و معزول می گردد و به دنبال آن هركسی هم كه از دوستان آن وزیر بود مورد بی احترامی و نامهربانی درباریان قرار می گیرد كه این موضوع گریبانگیر فردوسی هم می شود و درشت گویی های او در دربار و خطاب به شاه و همچنین به قول عروضی، بخشیدن هدیه شاه به یك حمامی، باعث می شود تا پای چوبه دار پیش برود و مدتی فراری شود و دست آخر برای تقدیم و ماندگار شدن شاهنامه اش به طبرستان پناه ببرد و دست به دامان شهریار نامی در طبرستان شود.
اما پایان كار را هم به نظرم بهتر است با هم به روایت كتاب «رازهای شاهنامه» بخوانیم: «اكنون فردوسی را می بینیم كه از طبرستان به زادگاه خود بازمی گردد مردی محروم و مطرود و تحت تعقیب گماشتگان محمود و بر لب پرتگاه اعدام... اما این مرد با موی سپید و پشت دوتا و گوش سنگین و تهیدست و نومید در فشار فقهای متعصب حنفی تا پایان عمر نومید نمی شود و سرفرود نمی آورد و از عقیده خویش دست نمی كشد چراكه 50 هزار بیت سروده او، 50 هزار سرباز شكست ناپذیر را تقدیم هر ایرانی كرده است».
سینا علی محمدی
.jamejamonline.ir
روزنامه نگار پُرآوازهی مصری «حسنین هیکل»: اگر این شاعر بزرگ (فردوسی) را نداشتید شما هم مانند ما اکنون عرب بودید.
زندگي فردوسي واهميت شاهنامه
حكيم ابوالقاسم منصور بن حسن بن شرفشاه مشهور به فردوسي در۳۲۹هجري قمري (۹۴۰ ميلادي) همزمان با سلطنت نصر دوم پادشاه ساماني در «قريه باژ» نزديك طابران طوس به دنيا آمد. قريه باژ همان روستاي كنوني فاز است كه در بيستكيلومتري شمال شرقي مشهد است. او از خانواده دهقانان بود. درباره دهقانان بايدتوضيح داد كه آنان رعاياي بى سواد نبوده اند، بلكه دهقانان طبقه اي باسواد، ممتاز وشريف بودند كه در زمره خرده مالكان پاك نيت و ضمناً در رده نگهبانان سنن و فرهنگملي ايران شمرده مى شدند. آنان فرزندانشان را با آداب و رسوم ايراني پرورش مىدادند. فردوسي در چنين محيطي پرورش يافت و دل بسته فرهنگ و آداب ايراني شد. او درروستاي زادگاهش و شهرهاي خراسان زبان هاي عربي، پهلوي، علم كلام و فلسفه را به خوبيفراگرفت.
در ۳۷۰ هجري قمري (۹۸۱ ميلادي) فردوسي وقتي به تنظيم شاهنامه پرداخت كهدر بلاد اسلامي در دو كانون، ايرانيان آزاده درصدد احياي فرهنگ ايران بودند: اولمنطقه خراسان (خورآيان) كه امراي ساماني بر آن حكومت مى كردند و مدعي بودند كه ازنسل ساسانيان هستند. آنها تمام جشن هاي ايرانيان باستان را دوباره بر پاي داشتند. دوم: بيت الحكمه در بغداد كه تمام نويسندگان و دانشمندان بزرگ ايراني كه از جندىشاپور(گندی شاپور) خوزستان به آنجا مهاجرت كرده بودند، همان اهداف را تعقيب مى كردند كهاحياگران فرهنگ و تمدن باستاني ايران در خراسان بزرگ به ويژه بلخ، سمرقند و بخارا. در اين ميان طوس به خاطر خيزش فردوسي در احياي فرهنگ باستاني ايران مقامي والا پيداكرد.
منبعهاي شاهنامه
منابعي كه براي تنظيم شاهنامه توسط فردوسيطوسي از آن بهره گرفته شد، بسيارند ولي آن طور كه فردوسى شناسان نوشته اند از منابعمكتوب زير بيشتر استفاده شده:
1_ خداى نامه كه در دوره ساساني نوشته شدهاست.
۲ _ شاهنامه ابومنصوري كه به تشويق يكي از سپهسالاران خراسان تنظيم گرديدهاست.
۳ _ يادگار زريران (اياتكار زريران) كه رساله اي است در باب شرح جنگ هايزرير برادر گشتاسب با دشمنان دين زرتشت.
4-كارنامه اردشير بابكان.
۵ _ گشتاسب نامه دقيقي طوسى.
اما مطلبي كه بيش از همه قابل توجه است، رواياتي است كهاز ديرترين زمان تا زمان فردوسي سينه به سينه منتقل گرديده و عامل اين انتقالدهقانان و موبدان بودند. زيرا اوستاهاي موجود بسيار ناقص بود و فردوسي مجبور بود كهاز موبدان و دهقانان اشكالات تاريخي خود را بپرسد. همان طور كه انجيل، تورات و كتابمقدس حاوي داستان ها و قصه هاي پيامبران از آدم تا زمان عيسي (ع) است و همچنين قرآنمجيد كه در بردارنده قصه هاي حكيمانه از آدم تا صفوت آدميان حضرت محمد(ص) است،اوستاي اصلي كه در ايران باستان وجود داشت در بردارنده حوادث جهان از زمان كيومرث (آدم ابوالبشر) تا زمان هجوم اسكندر را دربرداشت. اگر آن اوستا موجود بود و بهدستور اسكندر نمى سوخت ديگر حلقه هاي مفقود شده در تاريخ ايران ايجاد نمى شد كهمردم اين كشور از ماد، هخامنشي اصلاً اطلاع نداشته باشند و فردوسي به مدت سي سال بهغير از چند اثر مكتوب در تنظيم شاهنامه، از گفته هاي دهقانان خراسان استفاده كند. «پولينوس» (Polinus) مورخ رومي قرن اول ميلادي به عظمت آن اوستا اشاره كردهاست.
استاد فرزانه و فقيد دكتر ذبيح الله صفا در ص ۳۱ كتاب حماسه سرايي در ايرانمى نويسد: «در نامه تنسر كه يكي از روحانيون معروف دوره اردشير بابكان بود، به يكياز امراي طبرستان اين مطلب را نوشت كه اسكندر از كتاب اوستا، دوازده هزار پوست گاودر اسطخر فارسي سوزانيد و يك سوم آن كه باقي ماند از ياد خلايق رفت.» همين مطلب رامسعودي مورخ دوره اسلامي نيز تاييد مى كند. از اين جهت فردوسي به صراحت مى گويد كهروايتگرشاهنامه اكثراً دهقانان و موبدان بوده اند. به همين جهت مى گويد:
يكينامه بود از گه باستان / فراوان بدو اندرون داستان
پراكنده دردست هر موبدي / ازاو بهره اي نزد هر بخردى.
يكي پهلوان بود دهقان نژاد / دلير و بزرگ و خردمند وراد.
زهر كشوري موبدي سالخورد / بياورد كاين نامه را گر كرد.
بپرسيدشان از نژاد كيان / وزان نامداران فرخ گوان.
چنين يادگاري شد اندر جهان/ برو آفرين از كهان ومهان
روش فردوسي در تدوين شاهنامه
فردوسي در ابتداي شاهنامه نشانمى دهد كه يك ايراني وطن دوست و مسلمان و دوستدار اهل بيت است. او به علت ظلم بنىاميه كه تازي را بر ايراني برتري مى دادند، ابتدا به ستايش از پيامبر اسلام مىپردازد و سپس در بيت دوم اعراب را سرزنش مى كند.
منم بنده اهل بيت نبي / ستايندهخاك پاي وصي
نه فر و نه نام و نه تخت و نژاد / همي داد خواهند ايران به باد (منظور اعراب است)
از اين جهت به او حكيم گويند كه سخنان حكيمانه مى گويد وشاهنامه او در واقع كتاب شاهان نيست بلكه پندنامه و اندرزنامه به شاهاناست.((برخی از فردوسی شناسان این بیت فردوسی را از خود فردوسی نمی دانند- در نوشته پسین این موضوع بررسی می شود.))
•نمونه اي اندرز به كيخسرو
به يزدان پناه و به يزدان گراي / كه اويست برنيكويي رهنماى.گر اين پند من سر به سر نشنوي / به اهريمن بدكنش بگروي
شاهنامهدر واقع در قالب داستان هاي سمبليك چون كليله و دمنه كه چه به ظاهر افسانه وباورنكردني مى نمايد ولي از حقايقي حكايت مى كند كه آن را در زندگي بشر نمى توانانكار كرد سروده شده است از اين جهت فردوسي مى گويد:
تو آن را دروغ و فسانهمخوان / به يك سان روش در زمانه مدان
داستان هاي شاهنامه در واقع در قالب ميت (ميث) كه به معني سخن رازآميز است بيان شده. «ميت» يك واژه فارسي قديم است كه درزبان هاي اروپايي به صورت «ميتولوژى» (Mythology) (علم الاساطير) درآمده. مجيديكتايي در گزيده اي از شاهنامه فردوسي مى گويد: «داستان جنگ رستم زورمند بااسفنديار رويين تن يكي از اين ميت ها است كه نبرد ميان زور و اميد است و چون اميداز ديدگان ناتوان است، تير رستم به چشم اسفنديار كه رويين تن بود كارگر مى افتد واو را از پاي مى اندازد.»
راز بزرگ در شاهنامه، ديوانمازندران
يكي از ميتولوژى هاي قابل توجه در شاهنامه حكيم فردوسي قضيه ديوانمازندران است. متون تاريخي حاكي از آن است كه آريايى ها كه اجداد ايرانى ها بودهاند به سهولت بر تمام ايران مسلط شدند و اقوام بومي فلات ايران را مطيع خود ساختند. ولي مازندران از اين قاعده مستثني بود. مردم مازندران بسيار شجاع و داراي علم وفضيلت و هنر بودند. در متون باستاني ايران هر آن كس كه انيراني (غيرايراني) (غيرآريايي) بود، ديو مى خواندند. ديوان چون در برابر هجوم ايرانى ها مقاومت مىكردند، از آنها در بعضي از آثار كلاسيك ايران به بدي ياد كرده اند، در صورتي كه دراكثر آثار شعرا و نويسندگان قديمي و كلاسيك از مازندران به خوبي ياد شده است. حكيمفردوسي از منطقه مازندران به خوبي ياد مى كند و مى گويد:
كه مازندران شهر ما يادباد /هميشه بر و بومش آباد باد.كه در بوستانش هميشه گل است / به كوي اندرون لاله وسنبل است.هوا خوشگوار و زمين پرنگار /نه گرم و نه سرد و هميشه بهار.گلابست گويي بهجويش روان / همي شاد گردد ز بويش روان.دي و بهمن و آذر و فرودين / هميشه پر از لالهبيني زمين
اهالي مازندران (ديوان) خواندن و نوشتن و خانه سازي و هنرهاي ديگر رابه شاهان ايران زمين آموختند.
ايرانيان چون آئين مزديسنا (پرستش اهورامزدا) داشتند با سحر و جادو مخالف بودند.
مهاجران آريايي به علت آن كه قادر نبودند ازجنگل ها و راه هاي صعب العبور مازندران عبور كنند و در دل جنگل ها راه خود را گم مىكردند، خيال مى كردند كه گرفتار جادو شده و از ره مردي خارج شده اند. از اين جهتفردوسي از قول ايرانيان آن زمان تفسيري به اين شرح دارد.
تو مر ديو را مردم بدشناس / كسي كو ندارد زيزدان سپاس.هر آنكو گذشت از ره مردمي / ز ديوان شمر، مشمرش زآدمي
در بيت دوم فردوسي حتي هر انساني را كه از راه مردمي خارج شود و به جادومتوسل شود ديو مى خواند، حتي اگر ايراني و يا پادشاه ايران باشد. چنانچه به كيخسرونصيحت مى كند كه اگر از پرستش يزدان روبگرداند به ديوسيرتي و اهريمني دچار خواهدشد.
او پادشاهان را به عقل و خرد رهنمون مى شود و در ضمن مى گويد كه در واقعپادشاهي كه خرد ندارد، فرمانرواي خوبي نيست. او در اين باره مى گويد
خرد افسرشهرياران بود / خرد زيور نامداران بود.خرد زنده جاوداني شناس/ خرد مايه زندگانىشناس.خرد رهنماي و خرد دلگشاي / خرد دست گير به هر دو سراي
فردوسي در آرزويزماني بود كه بشر به وسيله جام جهان بين (جام جهان نما) هر جاي دنيا را كه مىخواهد، ببيند. نخستين بار در شاهنامه در داستان بيژن و منيژه پس از ناپديد شدن بيژنكيخسرو با نگريستن در اين جام جاي زندان او را يافت. در كتاب خداى نامه اين جامطوري بود كه علاوه بر هفت اقليم (همه كره زمين) و همه سيارات را هم نمايانسازد.
بعد از هزار سال كه از روزگار فردوسي مى گذرد، تلويزيون، اينترنت وماهواره همان كار جام كيخسرو را انجام مى دهد كه گويند اين جام در زمان جمشيد ايجادشد. از اين جهت به سازمان تلويزيون جام جم گفتند تا اين نام باستاني زنده بماند. فردوسي در اين باب مى گويد
پس آن جام بركف نهاد و بديد / در او هفت كشور هميبنگريد.ز كار و نشان سپهر بلند / همه كرد پيدا چه و چون و چند
حكيم فردوسي بعداز آن كه پيروزي فريدون را بر ضحاك عرب شرح مى دهد، سخن حكمت آميز ديگري را به شرحزير بيان مى كند.
فريدون فرخ فرشته نبود / ز مشك و ز عنبر سرشته نبود.به داد ودهش يافت آن نكويي تو داد و دهش كن فريدون تويي
منظور استاد سخن فردوسي اين استكه اگر مردم عادي به عدل و بخشش رو آورند از فريدون بالاترند. زيرا فريدون را عدل وداد به فرمانروايي رسانيد نه آنكه با زور بازو فرمانروا گشت فردوسي بار ها اميران وپادشاهان را پند مى دهد كه در عين نيرومندي صلح طلب و بى آزار باشند و كينه توزي راكنار بگذارند. در اين باره مى گويد:
همي خواهم از كردگار جهان/ كه نيرو دهدآشكار و نهان.ستيزه به جايي رساند سخن / كه ويران كند خاندان كهن.تو را آشتي بهترآيد ز جنگ/ نبايد گرفتن چنين كار تنگ.چو خواهيد يزدان بود يارتان / كند روشن اينتيره بازارتان.كم آزار باشيد و هم كم زيان / بدي را مبنديد هرگز ميان.دگر باز نايدشده روزگار / به گيتي درون تخم كينه مكار.به دل كار هاي گذشته مگير / كه يزدانزبنده است پوزش پذير
فردوسي چون داستان هرزگي سودابه را شرح داد، به همه توصيهمى كند كه با زن پارسا وصلت كنند. لذا مى گويد: به گيتي به جز پارسازن مجوي زنبدكنش خاري آرد به روي
وقتي كه برادران ايرج او را مى كشند در سرزنش آنان مىگويد كسي كو برادر فروشد به خاك/ سزدگر نخوانندش از آب پاك
زماني كه سلم ايرج رامى كشد، فردوسي عاقبت او را به گور حواله مى دهد و مى گويد چو در گور تنگ استوارتكنند / همه نيك و بد در كنارت كنند.
درباره اكثر شاهاني كه از دستور يزدانسرپيچي مى كنند و از راه عدل و داد منحرف مى شوند اشعاري مى سرايد. در اين چند بيتاز عاقبت كار جمشيد چنين مى گويد: چه گفت آن سخنگوي با فر و هوش / چو خسرو شويبندگي را بكوش.به يزدان هر آنكس كه شد ناسپاس / بدش اندر آيد ز هر سو هراس.كه آزردهشد پاك يزدان از اوي / بدان درد درمان نديدند روى. از گفتار حكيمانه فردوسي و پندها و اندرز هاي او در شاهنامه كه سي سال در تنظيم آن رنج برد به اين نتيجه مى رسيمكه او نمونه بارز يك فرد كامل ايراني و داراي عزت نفس و علو طبع، رحمت و شفقت وشهامت بى حد بوده است. او در اشعارش نشان مى دهد كه از رنج هاي دوست و دشمن هر دومتاثر مى شود و اين خود نشانه خوي پاك او است.
نام ايران به وسيله فردوسي درزماني بلندآوازه شد كه محمود غزنوي ترك نژاد بر خراسان مسلط شد و مصادف بود بازماني كه او شاهنامه را تمام كرد و از او بى مهري ديد. فردوسي فردي وطن پرست بود. در جايي كه خليفه عباسي از غرب و تركان از ماوراءالنهر كشور ما را تهديد مى كردند،گفت:
جهان پر ز بدخواه و پر دشمن است/ همه مرز ها جاي اهريمن است .نه هنگام آرامو آسايش است/ نه روز درنگ است و آرايش است.دريغ است ايران كه ويران شود/ كنامپلنگان و شيران شود.چو ايران نباشد تن من مباد/ بر اين بوم و بر زنده يك تنمباد.همه سر به سر تن به كشتن دهيم / از آن به كه كشور به دشمن دهيم
فردوسي بعداز آن كه شاهنامه را به نام خدا آغاز كرد از داستان كيومرث گرفته تا پايان دورهساساني را شرح داد. او در اشعارش تا توانسته ، لغات فارسي به كار برده است و ثابتكرد كه زبان فارسي بسيار غني است و احتياج به زبان هاي بيگانه ندارد چنانچه در شعريگويد: اگر پهلواني نداني زبان / به تازي تو اروند را دجله خوان . او در مدت ۳۰ سالبزرگترين منظومه حماسي جهان را در شصت هزار بيت سرود و چون از بى مهري محمود رنجيداز خراسان بيرون رفت و رو به طبرستان كرد و به اسپهبد شهريار از آل باوند پناه بردو محمود را هجو كرد.
تعداد صفحات : 2