loading...
ایران آناهیتا سایت تاریخی فرهنگی
Gunner بازدید : 563 سه شنبه 19 فروردین 1393 نظرات (1)

آيا ميدانيد چرا ايرانيان ازديرباز پشت سر مسافر آب برزمين مي ريزند؟


گفته اند که هرمزان در سمت فرمانداری خوزستان انجام وظیفه می کرد. هرمزان که یکی از فرمانداران جنگ قادسیه بود. بعد از نبردی در شهر شوشتر در نتیجه خیانت یک نفر با وضعی ناامید کننده روبرو شد، نخست در قلعه ای پناه گرفت و به ابوموسی اشعری، فرمانده عربها آگاهی داد که هر گاه او را امان دهد، خود را تسلیم وی خواهد کرد.
ابوموسی اشعری نیز موافقت کرد از کشتن او بگذرد و وی را به مدینه نزد عمربن الخطاب بفرستد تا خلیفه درباره او تصمیم بگیرد. با این وجود، ابوموسی اشعری دستور داد، تمام 900 نفر سربازان هرمزان را که در آن قلعه اسیر شده بودند، گردن بزنند.
پس از اینکه عربها هرمزان را وارد مدینه کردند، ...لباس رسمی هرمزان را که ردائی از دیبای زربفت بود که تازیها تا آن زمان به چشم ندیده بودند، به او پوشاندند و تاج جواهرنشان او را که «آذین» نام داشت بر سرش گذاشتند و وی را به مسجدی که عمر در آن خفته بود، بردند تا عمر تکلیف هرمزان را تعیین سازد.
عمر در گوشه ای از مسجد خفته و تازیانه ای زیر سر خود گذاشته بود. هرمزان، پس از ورود به مسجد، نگاهی به اطراف انداخت و پرسش کرد: «پس امیرالمؤمنین کجاست؟»
تازیهای نگهبان به عمر اشاره ای کردند و پاسخ دادند: «مگر نمی بینی، آن امیرالمؤمنین است.»
سپس عمر از خواب برخاست. عمر نخست کمی با هرمزان گفتگو کرد و سپس فرمان داد، او را بکشند.
هرمزان درخواست کرد، پیش از کشته شدن به او کمی آب آشامیدنی بدهند. عمر با درخواست هرمزان موافقت کرد و هنگامی که ظرف آب را به دست هرمزان دادند، او در آشامیدن آب درنگ کرد.
عمر سبب این کار را پرسش نمود. هرمزان پاسخ داد، بیم دارد، در هنگام نوشیدن آب، او را بکشند.
عمر قول داد تا آن آب را ننوشد، کشته نخواهد شد. پس از اینکه هرمزان از عمر این قول را گرفت، آب را بر زمین ریخت.

عمر نیز ناچار به قول خود وفا کرد و از کشتن او درگذشت.


این باعث بوجود آمدن فلسفه ای شد که با ریختن آب بر زمین، یعنی زندگی دوباره به شخصی داده میشود تا مسافر برود و سالم بماند.

Gunner بازدید : 276 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (0)

تصویر:: زن نوازنده٬‌ ۲۶۰ پیش از میلاد٬‌ کاخ شاپور در بیشاپور


ساز چنگ٬ کهن‌ترین ساز سیمی جهان٬ بیش از شش‌هزار سال پیش در ایران ساخته و نواخته می‌شد.

آثاری از خنیاگران در «ایلام» مربوط به ۴۷۰۰ سال پیش وجود دارد، از همین گاه، مُهر و نشانه‌هایی در دست است که نشان می‌دهند، خنیاگران بسیاری در ایران می‌زیستند.
در کنار چنگ٬ ساز عود و دف و زنگ و تنبور نیز در موسیقی باستانی و آیینی ایران بسیار کاربرد داشتند.
در عهد ساسانی رامشگران و خنیاگران در بارگاه شاهان ساسانی مقام بالایی داشتند که از نام‌آورترین این رامشگران و خنیاگران می توان از "باربد"٬ "سرکش" و "نگیسا" نام برد.
آیین "مزدک" که از آیین‌های فراگیر در همان دوره بود با بنیان موسیقایی بوجود آمد.
درباره "باربد"٬ خنیاگر افسانه‌ای ایران می‌گویند:
"خسروپرویز" اسبی تکتاز به نام «شبديز» داشت و علاقه ای بسيار به این اسب داشت و سوگند خورده بود هرکس خبر مرگش را بدهد، او را می‌کشد.
روزی که "شبديز" مرد، مير آخور از ترس خشم "خسروپرویز" هراسان شد و به "باربد" پناه برد.
"باربد" آواز و نوایی زیبا ساخت و در آن آواز با ايهام و کنایه داستان مرگ «شبدیز» را خواند و نواخت.
"شاه" فرياد برآورد که «مگر شبديز مرده؟ تورا خواهم کشت»
"باربد" در پاسخ گفت: «شاه خود چنين فرمايد»
"خسرو" که پاسخی برای این رندی نداشت، گفت: «بسيار خوب ، هم خود را نجات دادی و هم ديگری را »
Gunner بازدید : 357 دوشنبه 02 دی 1392 نظرات (0)

رویدادی در ایران ساسانی

موسونیانوس سردار رومی در خواست صلح کرد. شاپور اوّل برای او چنین نوشت:
منم شاپور، شاهنشاه ایران و انیران(غیر ایران)، برادر مهر و ماه و همتای ستارگان به برادر خود کنستانتیوس درود میفرستم و خوشحالم از این که امپراتور در اثر کسب تجربه به راه راست باز گشته‌است. نیاکان من قلمرو خود را تا رود استریمونو حدود مقدونیه گسترش داده بودند. من در جلال و عظمت بر همهٔ نیاکانم برتری داشتم و وظیفهٔ خود می‌دانم که ارمنستان و بین النهرین را که به حیله و تزویر از نیاکانم به در کردند، باز ستانم. این سرزمین‌ها را که تنها موجب نفاق و خونریزی است، به من باز پس دهید؛ و به شما می‌گویم که اگر سفیر من بدون پاسخ مثبت باز گردد، پس از پایان زمستان با تمام نیروی خویش به جنگ شما خواهم آمد.



پاسخ نامه:امپراتور روم کنستانتیوس «گشایندهٔ دریاها و خشکی‌ها و خداوند فر و شکوه جاودانی» در پاسخ به «برادرش شاپور» می‌نویسد:
اگر رومیان گاهی دفاع را بر حمله رجحان می‌نهند از بیم و ترس نیست، بلکه از راه مداراست. گر چه رومیان گاهی پیروز نشده‌اند، ولی هرگز نتیجهٔ قطعی جنگ به زیان آنان نبوده‌است.ما هرگز سرزمینهای نامبرده را به شما نخواهیم داد.

نتیجه :امپراتور روم با این پاسخ سبکسرانه نتوانست از وقوع جنگ جلوگیری کند و شاپور تمام سرزمین‌های ذکر شده در نامه را تسخیر کرد و روم را به سختی شکست داد و پادشاه روم سزای پاسخ بیخردانهٔ خود را یافت.
Gunner بازدید : 273 سه شنبه 21 آبان 1392 نظرات (0)

میترادات دختر مهرداد پادشاه اشکانی خواب دید ماری سیاه به شهر حمله نموده سربازان مار را به بند کشیدند و چون پدرش آن مار زشت را بدید دست او را گرفته و به مار پیشکش کرد مار بدورش پیچید و او را با خود از شهر ببرد چون از شهر دور شدند ماری دیگر بر سر راه آنها سبز شد و بدین طریق میترادات از مهلکه گریخت به سوی شهر خویش باز گشت مردم شادی می کردند و نوازندگان می نواختند او هم شاد شد اما همه چیز برایش غریبه و نا آشنا بود چون بر لب جوی آبی نشست موهای خویش را خاکستری دید زنی کامل در آب دیده می شد از ترس از خواب پرید و ساعتها بر خود لرزید . میترادات در آن هنگام تنها 14 سال داشت . چند سال گذشت در پایان جنگ ایران سلوکیان (جانشینان اسکندر) فرمانروای آنها اسیر شده و به ایران آوردنش .

آن شب در زیر نور مهتاب مهرداد به دخترش میترادات گفت ای عزیزتر از جان می خواهم همسر دمتریوس فرمانروای اسیر شده سلوکیان شوی . رایزاننم می گویند اگر دمتریوس را عزیز داریم در آینده او دودمان سلوکیان را تضعیف خواهد کرد و در نهایت ما می توانیم برای همیشه آنها را نابود کنیم و تو می دانی آنها چقدر از ایرانیان را کشته اند آیا قبول می کنی همسر او شوی ؟ دختر به پدر نگاهی کرد و خوابش را بیاد آورد .
در دل گفت آه ای پدر ، آه ای پدر من این مار را قبلا در خواب دیده ام و می دانم کی باز خواهم گشت زمانی که دیگر نیمی از موهایم سفید شده اما بخاطر ایران و شادی مردمم خواهم رفت .

سرش را پایین انداخت و گفت پدر هر چه شما تصمیم بگیرید همان می کنم پادشاه ایران دخترش را در آغوش گرفته موی سر او را بوسید و گفت دخترم می دانی که چقدر دوستت دارم .
میترادات در دل می دانست آغوش مار در انتظار اوست اما صدای شادی ایرانیان آرام ش می کرد همچون آرامش آغوش پدر ، و آرام گریست .
اندیشمند میهن دوست کشورمان ارد بزرگ می گوید : گل های زیبایی که در سرزمین ایران می بینید بوی خوش فرزندانی را می دهند که عاشقانه برای رهایی و سرفرازی نام ایران فدا شدند .
سالها گذشت میترادات که به ایران باز گشت همه چیز همانگونه بود که در خواب دیده بود بر لب همان جوی آب نشست خود را در آن دید اشکهایش با آب جوی در هم آمیخت و طعم میهن پرستی را برای روح و جان ایرانیان به

Gunner بازدید : 756 سه شنبه 30 مهر 1392 نظرات (0)

اعراب با ورود به کسری و غنایم آن شروع به غارت کردن گویند فرق بین نمک و کافور راهم نمی دانستند حتی بعضی فکر میکردند که نقره از طلا با ارزش تر است. گفته اند عربی یاقوتی به هزار دینار فروخت گفتند چرا ارزان فروختی گفت  از هزار بیشتر اگر میدانستم  همان می گفتم. یا فرش مهستان را به مدینه فرستادند و از بزرگی فرش در مدینه مکانی یافت نشد که فرش را در آنجا بیندازند و در آخر فرش را پاره پاره کردند و بین سران قوم تقسیم کردند. گویند قسمتی را بیست هزار دینار فروختند.گویند اعراب به عمر نامه نوشتند که با کتاب های کتابخانه ها چه کنیم عمر گفت: آن ها را به آب افکن که اگر آنچه در آن کتابها هست سبب راهنمایی است خداوند برای ما قرآن فرستاده است که از آنها راه نماینده تر است و اگر در آن کتاب ها جز مایه گمراهی نیست ،خداوند ما را از شر آنها در امان داشته است.از این سبب کتاب ها در آب یا اتش افکندند.(ابن خلدون )

 


Gunner بازدید : 369 دوشنبه 24 تیر 1392 نظرات (0)

زمانی کرزوس به کوروش بزرگ گفت: چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی؟
کوروش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟
كرزوس عددی را با معیار آن زمان گفت؛ سپس کوروش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کوروش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد.
سرباز در بین مردم جار زد و سخن کوروش را به گوششان رسانید. مردم هرچه در توان داشتند برای کوروش فرستادند.
وقتی که مال های گرد آوری شده را حساب کردند، از آنچه کرزوس انتظار داشت بسیار بیشتر بود!
کورش رو به کرزوس کرد و گفت:

ثروت من اینجاست. اگر آنها را پیش خود نگه داشته بودم، همیشه باید نگران آنها بودم. زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهره اند مثل این می ماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد و بخششی که پاداشش اعتماد است بزرگترین گنج هاست.

زمانی کرزوس به کوروش بزرگ گفت

 

Gunner بازدید : 372 شنبه 18 خرداد 1392 نظرات (0)

شاهزاده ساسانی در چین و تلاش او برای کمک به ایران در برابر جنگ با اعراب


اگر روزی حوصله کنید و تاریخ سلسله تانگ چین را بخوانید در آن به یک شاهزاده ساسانی به نام پیروز بر خواهید خورد. پیروز به خواست پدرش یزدگرد سوم شاه ایران، برای جلب کمک نظامی تایزونگ، امپراتور چین از دودمان تانگ، از طریق کوه‌های پامیر به چانگ آن پایتخت آن زمان چین رفته بود که در آن زمان بزرگ‌ترین شهر جهان بشمار می‌آمد. چین که در شمال شرقی فرارود با امپراتوری ایران همسایه بود، همواره با ایرانیان مناسبات حسنه داشت.

پیروز به خواست پدرش یزدگرد سوم، برای جلب کمک نظامی تایزونگ امپراتور چین، به چین رفت اما تایزونگ پیش از رسیدن پیروز به چانگ آن درگذشته بود و پسرش گائوزونگ امپراتور تازه و سومین رئیس کشورچین از دودمان تانگ به پیروز مقام درباری داد و احترام بسیار کرد و در سال ۶۶۲ میلادی او را با یکی از ژنرال‌های خود به نام «پی شینگ جیان» با لشکری کامل روانه ایران کرد. پیروز پیشنهاد کرده بود که این لشکر تا سیستان با او باشد زیرا که اطمینان دارد، ایرانیان پس از شنیدن خبر بازگشت وی، دسته‌های مقاومت تشکیل می‌دهند و به یاری‌اش می‌شتابند. ژنرال «پی» تنها تا شهر باستانی سغدیانا (تاجیک‌ها) به نام بالا سگون ( امروزه: توک ماک = توقماق واقع در قرقیزستان) با پیروز همراه بود و در اینجا دست به بهانه آوردن و تعلل زد و پیروز پس از نومید شدن از حمایت نظامیان چینی، تنها با ایرانیانی که با وی بودند به منتهی‌الیه شمال شرقی ایران (سرزمینی که امروز تاجیکستان و شمالشرقی افغانستان را تشکیل می‌دهد) بازگشته و دست به جمع آوری نیرو برای جنگ با متجاوزان تازی زده بود و مردم هرات با شنیدن خبر بازگشت پیروز، بر ضد حکمران عرب شورش کرده و باعث نگرانی اعراب حاکم بر ایران شده بودند.

چند واحد مسلح عرب که مأمور جلوگیری از بازگشت پیروز از چین به ایران شده بودند در سال ۶۶۳ میلادی در سر راه خود، شهر بلخ یکی از چهار شهر بزرگ خراسان را تصرف کردند. پیروز تا تخارستان (افغانستان شمال شرقی) پیش آمد و بیست سال در آن مناطق بود، در همانجا فوت شد و طبق وصیتش، جسد او را در کوههای پامیر به گونه‌ای که صورتش به سوی ایران باشد دفن کردند.

پیروز درخواست یک مراسم تشییع خیلی ساده را داشت، هنگام مرگ امپراتور بالای سر وی بود و دستان لرزانش را در دست گرفته بود ، پیروز به سوی غرب نگاه کرد و گفت " هر آنچه که میتوانستم برای میهنم انجام دادم، و از هیچ چیز پشیمان نیستم " سپس به سوی شرق نگریست و گفت "من از سرزمین چین که وطن جدیدم است به خاطر همه چیز ممنونم" سپس نگاهی به خانواده و دیگر ایرانیان افکند و گفت " تمامی استعداد ها و هنر خود را برای سرزمینتان چین به کار بگیرید که شما دیگر پارسی نیستید، بلکه چینی هستید، و به امپراتور خدمت کنید"
پیروز از بزرگترین ژنرال های ارتش چین بود و در منچوری و کره خدمات نظامی زیادی به امپراتور چین کرد. او همیشه نسبت به هم میهنانش وفا داشت.

Gunner بازدید : 272 جمعه 17 خرداد 1392 نظرات (0)

 

بلاش چهارم پادشاه اشکانی قصد شکار داشت به نزدیکان خویش گفت برای شکار آماده شوند چند تن از فرماندهان سراسیمه نزدیکش شدند و از پادشاه ایران خواستند که از کاخ خارج نگردد بلاش پرسید مگر چه شده است فرماندهان گفتند در نزدیکی جنگل ، مزارع گندم روستاییان دچار آتش سوزی شده و بیم آن می رود که آتش به جنگل سرایت کند . بلاش گفت شما چه کردید؟ فرماندهان سر به زیر آورده و گفتند با آتش نتوان جنگیدن !
بلاش دستور داد همه فرماندهان و سربازان به کمک روستائیان بروند خود او نیز همراه آنها شد .
ارد بزرگ اندیشمند نامدار ایرانی می گوید : فریادرس پاکزاد است ، او گوشش پیش از دیگران تیز شده و آماده کمک رسانی ست .
پس از دو روز آتش فرو نشست جنگل بزرگی از آتش در امان ماند . بلاش پادشاه ایران ، آخرین سرباز ایرانی بود که از میان خاکسترها به سوی کاخ فرمانروایی باز می گشت . مردم روستا هنوز چشمشان را از پادشاه ایران بر نداشته بودند که کیسه های گندم توسط سربازان در میان آنها پخش می شد .

 

آتش

 

http://atousahakhamaneshi.mihanblog.com/

Gunner بازدید : 374 جمعه 10 خرداد 1392 نظرات (0)

تمیستوکل پادشاه یونان در آرزوی کاخی به زیبایی تخت جمشید بود یکی از سرداران خویش که زبان ایرانیان را می دانست فرا خواند و به او گفت شنیده ام سنگ تراشی بنام مازیار و شاگردش بانو گلدیس پرسپولیس را همچون جواهرات تراش داده اند آنهم به گونه ای که پیک های سرزمینهای دیگر از این همه زیبایی در شگفت شده اند به ایران رو و به هر گونه که امکان دارد این دو را به یونان بیاور می خواهم آنها پرسپولیس زیباتری در آتن بسازند . آن فرمانده یونانی با چند سرباز دیگر با تن پوشی ایرانی به سرزمین ما آمده و پس از چندی با دو هنرمند ایرانی بازگشتند . در حالی که دست های آنها بسته ، رویشان زرد و بسیار نحیف و لاغر شده بودند . تمیستوکل دستور داد دست های آنها را باز کنند و به آنها گفت می خواهم هنرمندان یونانی را آموزش دهید و با کمک آنها کاخی باشکوه تر از پرسپولیس برایم بسازید . 
مازیار سالخورده گفت نقشی که بر دیوارهای تخت جمشید می تراشیم همه عشق است ما نمی توانیم خواسته شما را انجام دهیم پادشاه یونان تمیستوکل برافروخت و آن دو را به زندان افکند . مازیار و بانو گلدیس یک سال در بدترین شرایط شکنجه شدند اما برای اجنبی خدمتی نکردند تا اینکه خشایارشاه پس از شکست دادن یونان و فتح آتن آن دو هنرمند دلیر و میهن پرست ایرانزمین را آزاد و به همراه خود به ایران بازگرداند و به هر دوی آنها هدیه های ارزشمندی داد . 
آن هنرمندان نسبت به سرزمین خویش وفادار بودند چرا که پی به قدرت هنر برده بودند به سخن ارد بزرگ اندیشمند برجسته ایرانزمین : در بلند هنگام هیچ نیرویی نمی تواند در برابر فرهنگ و هنر ایستادگی کند .
مازیار و بانو گلدیس مایه فر و شکوه سرزمین ما هستند و از این روست که این نخستین نام های تاریخ هنر ایران بسیار دوست داشتنی هستند . 
پادشاه ایران خشایارشا پس از بازگشت از آتن در تخت جمشید نوشت : داریوش را پسران دیگری بودند٬ ولی چنان که اهورامزدا را کام بود٬ داریوش٬ پدر من٬ پس از خود٬ مرا بزرگ‌ترین کرد. هنگامی که پدر من داریوش از تخت کنار رفت٬ به خواست اهورامزدا من بر جای‌گاه پدر شاه شدم. هنگامی که من شاه شدم٬ بسیار ساختمان‌های والا ساختم. آن چه را که به دست پدرم ساخته شده بود٬ من آن را پاییدم و ساختمان دیگری افزودم. آن چه را که من ساختم و آن چه که پدرم ساخت آن همه را به خواست اهورامزدا ساختیم.

 

http://atousahakhamaneshi.mihanblog.com/

Gunner بازدید : 313 جمعه 13 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

آرش کمانگیر

 

داستان اینگونه است:

که در زمان یکی از یورش های بزرگ تورانیان به ایران که تا البرز میانی(نزدیکی دماوند) پیش آمده بودند. آرش را که یک آزاده ایرانی بود، برانگیخت و او بر فراز دماوند رفت و تیری بر کمان نهاد و آن را با همه توان و انرژی خود کشید و آنگاه از چله رها ساخت. این تیر چنان پر گشود که در نزدیکی دریاچه خوارزم(آرال کنونی) فرود آمد! ولی خود برای آنکه همه توان خود در این کار بکار بسته بود، پس از این کار جان به جان آفرین سپرد! ولی تورانیان با دیدن این کار پهلوان ایران زمین با هراس بسیار پسروی کرده و به توران راه را بازگشتند!
و رمز این داستان: این است که در زمان پادشاهی منوچهر، تورانیان به ایران یورش آوردند و تا نزدیکی کاسپین(قزوین) که پایتخت ایران بود، پیش آمدند. ولی خیزش همگانی ایرانیان، که به تازگی تیر و کمان را برای جنگها بکار میبردند، آنان را واداشت تا بازبمانند و از ایرانیان شکست خورده به سر مرزهای پیشین خود که همان نزدیکی دریاچه خوارزم بود بازگشتند، ولی ایرانیانی که توانسته بود تورانیان را تا آنجا پس برانند، در زمان پایان این پیکار، خود دیگر توانی برایشان نمانده بوده است، ولی خوشبختانه تورانیان دیگر از ایران بیرون رفته بودند.

تعداد صفحات : 2

درباره ما
سایت فرهنگی تاریخی ایران آناهیتا نوشتاری در باره ایران باستان،تاریخ ایران،مشاهیر ایران(کورش داریوش...)،داستان های تاریخی،دانلود کتاب و فیلم های مرتبط،آیین ایرانی و مسائل مختلف فرهنگی...در این تارنما دیده می شود. به کوروش به آرش به جمشید قسم به نـقـش و نـگار تخت جمشید قسـم ایــــران همی قلب و خون مـن اســــت گـــرفــتـــه زجــان در وجـــود مــن اســت بـــخــوانـیــم ایــن جـــمـلـه در گــوش بــــاد چـــو ایــــــران مـــبــــاشــد تــن مـــن مــبــاد الو
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    پیشنهادها
    آمار سایت
  • کل مطالب : 347
  • کل نظرات : 27
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 50
  • آی پی امروز : 74
  • آی پی دیروز : 56
  • بازدید امروز : 87
  • باردید دیروز : 74
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 300
  • بازدید ماه : 213
  • بازدید سال : 9,368
  • بازدید کلی : 480,000
  • کدهای اختصاصی