loading...
ایران آناهیتا سایت تاریخی فرهنگی
Gunner بازدید : 263 یکشنبه 13 اسفند 1391 نظرات (0)

چیزی هویدا نیست!خبرهای زیادی در مورد لوح ویران شده می آید،گروهی می گویند فقط10-15%ویران شده است،و گروهی می گویند تا70%ویران شده است.

پاره ای از نوشتار این لوح: "در اين سرزمين بي آب و خشک شادي آورده ام و چاه هاي آب حفر کرده ام(از طرف نماینده هخامنشی در آنجا)

 

 

به گزارش روز دوشنبه اداره کل روابط عمومي سازمان ميراث فرهنگي، صنايع دستي و گردشگري،‌ "احمد دشتي" : از آنجايي که کتيبه آسيب جدي نديده به زودي مرمت آن از سوي باستان شناسان آغاز و ظرف مدت 10 تا 15 روز به پايان مي رسد.
وي با اشاره به اينکه کتيبه 10 تا 15 درصد آسيب ديده است، اظهار داشت: 3 سطر به خط ميخي بر روي کتيبه حکاکي شده که روي بخش هاي کوچکي از سطر دوم آن خط کشيده شده است.
دشتي تصريح کرد: چون کتيبه از جنس سنگ صخره اي است و آثار سطر سوم آن کاملا مخدوش نشده، امکان مرمت وجود دارد.
رييس سازمان ميراث فرهنگي بوشهر در خصوص جعلي خواندن کتيبه ازسوي برخي رسانه هاي خارجي گفت: زبده ترين باستان شناسان داخلي قدمت و اصالت کتيبه را تاييد کرده اند و ترديدي نيست که کتيبه خارک متعلق به زمان هخامنشيان است.
وي افزود: باستان شناسان خارجي مي توانند از نزديک کتيبه را مشاهده و از اصالت آن آگاهي يابند.
دشتي کتيبه خارک را سند محکمي دال بر هويت خليج فارس دانست و گفت: پايان اين نوشته نام "بهنه" حک شده که به اعتقاد باستانشناسان حاکم منطقه و يا نماينده هخامنشيان در خارک بوده است.
کتيبه دوره هخامنشيان در جريان احداث جاده اي در جزيره خارک از زير خاک نمايان و پس از برررسي کارشناسان قدمت آن به 2 هزار و 400 سال پيش تخمين زده شد.
متن اين کتيبه به اين مفهوم است: "در اين سرزمين بي آب و خشک شادي آورده ام و چاه هاي آب حفر کرده ام . بهنه"

             کتیبه هخامنشی در خارک-ویرانی این کتیبه پر ارزش

امير ضيائيان" روز دوشنبه در گفت و گو با خبرنگار گروه فرهنگي ايرنا گفت: اين فرد هنوز دستگير نشده اما همکاران ما در بوشهر در حال پيگيري موضوع هستند.
وي در مورد اينکه آيا اقدامي براي جلوگيري از وارد شدن آسيب هاي بيشتر به اين کتيبه صورت گرفته است يا نه، ابراز بي اطلاعي کرد.
ضيائيان ،‌ در پاسخ به اين سوال که آيا ميزان دقيق آسيب وارده به کتيبه تعيين شده است، گفت: کارشناسان ميراث فرهنگي بايد ميزان تخريب را مشخص کنند و ما تنها اقدامات حفاظتي را انجام مي دهيم.
وي روز گذشته در گفت و گو با خبرنگار ايرنا ميزان تخريب وارد را 10 تا 20 درصد عنوان کرده بود.
کتيبه هخامنشي اواخر سال 1386 در جريان احداث جاده اي توسط وزارت نفت در جزيره خارک کشف شده بود. بر روي اين کتيبه به شکل نا منظم در پنج سطر نوشته هايي به زبان فارسي باستان نوشته شده است.
به گفته برخي منابع بيش از 70 درصد اين کتيبه تخريب و تنها چند حرف از اين کتيبه باقي مانده و فاصله ميان خطوط نيز با استفاده از يک شيء نوک تيز از بين رفته است
..

 

پس پیدا شدن این کتیبه گروهی،هشدار به ویرانی این کتیبه داده بودند:

http://www.chn.ir/News/?section=2&id=45070

 

Gunner بازدید : 224 یکشنبه 13 اسفند 1391 نظرات (0)

باز هم یک خبر تکان دهنده دیگر...

این جمهوری اسلامی ایران اینجا چه کاره است؟چه می کند!!!فقط می تونن..

این رفسنجانی هم که رفته عربستان

آخه-سخته دوست و دشمن رو پیدا کردن؟

بازهم یکی دیگر از آثار باستانی ما به عمد به دست بیگانگان ویران شده است...

مسئولان(بگم نا محترم)هم بازم هیچگونه مسئولیتی رو بر عهده نمی گیرند...

خنده دار است-می گویند این به دست یک فرد محلی ویران شده است...(آخه یک محلی می تونه چنین درکی رو نسبت به اون اثر داشته باشه؟)

البته بی گمان-این کار به دستور اعراب بی هویت انجام شده؛و مسئولان جمهوری اسلامی ایران به خاطر اینکه رابطشون با اعراب بی خاصیت تغییر نکنه؛در برابر این گستاخی ها سکوت می کنند.

یکی به من بگه باید با اینا چه کرد!؟


 

نوشته پایین خبرگذاری جمهوری اسلامی ایران گرفته شده است...(البته خودتون می دونید که...)

 

برای پی گیری بیشتر و به دست آوردن اطلاعات بیشتر=ادامه مطالب

 

Gunner بازدید : 287 شنبه 12 اسفند 1391 نظرات (0)

 

 

 

محققان باستان شناس انگلیسی پس از ده سال کار و تحقیق مداوم، کانال خشایارشا پادشاه، ایران را در یکی از شبه جزایر دریای اژه کشف کردند. خشایارشا پادشاه سلسله ایرانی هخامنشی در سال 480 قبل از میلاد در جریان تلاش ایرانی ها برای فتح یونان، دستور حفر این کانال شگفت انگیز را که داستان این جنبه افسانه ای پیدا کرده بود، صادر کرد.

به گزارش روزنامه نیویورک تایمز که این خبر مهم را در بخش علمی 13 نوامبر 2001 خود انتشار داد، کشف این کانال حیرت انگیز محصول تلاش بی امان تیم های کار آزموده باستانشناسی دانشگاه های گلاسکو و لیدز بود، که از آوریل 1990 کار روی پروژه کشف کانال شروع کرده بودند. علاوه بر این، یک تیم باستانشناسی یونانی نیز باستانشناسان انگلیسی را همراه می کرده اند.

 

دکتر ریچارد جونز سرپرست تیم تحقیقاتی پروژه و باستان شناس دانشگاه گلاسکو پس از کشف کانال اعلام کرد، این کانال در سطح زمین 100 فوت (30متر) عرض داشته و برای عبور دو کشتی بادبانی جنگی کافی بود. کانال به گونه ای حفر شد که از هر دو طرف به سطح پایین شیب داشت و عرض کانال در عمق به 15 متر می رسید و به گفته دکتر جونز حدود 14 متر عمق داشته است. طول این کانال که در وسط شبه جزیره ای در دریای آزه حفر شده بود،حدود 4/1 مایل (2253 متر، کمتر 5/2 کیلومتر)بوده است.

بر اساس گزارش روزنامه نیویورک تایمز،  خشارشا پادشاه ایران در سال 480 قبل از میلاد دستور حفر این کانال را به مهندسان نظامی ارتش ایران صادر کرد. این کانال که در شبه جزیره ای در دریای اژه و در شمال یونان حفر شده یکی از بزرگترین و شگفت انگیزترین عملیات مهندسی زمان بوده است.

یوجیت بهاتاچارجی گزارشگر بخش علمی روزنامه نیویورک تایمز و تنظیم کننده این گزارش می نویسد که حفر این کانال برای خشایارشا جنبه حیاتی داشت، چرا که در غیر این صورت ایرانیان می بایست کیلومتر ها در امتداد این شبه جزیره به سوی جنوب دریای اژه کشتیرانی کنند و دوباره همان مسیر را پس از رسیدن به دماغه جنوبی شبه جزیره به سوی شمال طی کنند. اما خشایارشا از این کار خودداری کرد، چرا که ژنرال او ماردونیوس، 12 سال قبل در جریان حمله به یونان ناوگان ایران را به سوی دماغه شبه جزیره هدایت کرد. اما هنگامی که ناوگان ایرانی در جنوب دماغه در حال دور زدن به سوی شمال بود دچار یک طوفان سخت شد و اکثر کشتی های ایرانی غرق شدند . خشایارشا برای پرهیز از این خطر، به مهندسان ارتش ایران دستور داد، کانالی را از ساحل شرق شبه جزیره به ساحل غربی آن حفر کنند. پس از حفر کانال، ناوگان ایران یونان را فتح کرد، اما موفق به حفظ آن کشور نشد و ناچار شد در برابر مقاومت سخت سربازان یونانی دست به عقب نشینی بزند. ناوگان ایران از همان کانال به سوی ایران بازگشت.

دکتر جونز سرپرست پروژه کشف کانال خشایار گفت: "ایرانیان احتمالا فکر نمی کردند این کانال تبدیل به اثری شود که از آنها باقی بماند. به همین خاطر همینکه کشتی های آنها در بازگشت از کانال عبور کرد، پایان استفاده از کانال فرا رسید" در طول قرون متمادی، این واقعه تاریخی به تدریج به صورت یک افسانه در آمد و کسی گمان نمی کرد که  این اقدام بزرگ مهندسی جهان باستان واقعیت تاریخی داشته است.

اکنون تیم های باستان شناسی انگلیسی و یونانی پس از ده سال کار مداوم نشان داده اند که این کانال واقعا حفر شده بود و مدارک لازم را برای اثبات ادعای خود به دست می دهند.  هرودوت مورخ بزرگ یونانی داستان حفر این کانال را در کتاب تاریخی خود ذکر کرده بود، اما کسی این داستان شگفت انگیز را باور نمی کرد. دانشمندان انگلیسی و یونانی با استفاده از اطلاعات زمین شناسی نهفته در اعماق سطح زمین، که ساختار کانال هم اکنون در آنجا دفن شده است، نقشه ای را حاوی جزئیات کامل ابعاد کانال و مسیر آن تهیه کرده اند یافته های این باستان شناس، روایت تاریخی هرودوت را که دانشمندان مدتها نسبت به آن شک و تردید داشتند، تایید می کند.

به گزارش نیویورک تایمز، ساختار کانال که زیر رسوبات دریایی و لای و لجن 25 قرن گذشته دفن شده است، به استراتژی نظامی درخشان ایرانی ها و مدیریت کار انسانی و مهندسی راه و ساختمان آنها گواهی می دهد. کانال همچنین گویای کوته بینی و شتاب و نیز سرگذشت پادشاهی است که در جریان شتاب خود برای فتح (یونان.م) هرگز به فکر محافظت از کانال به عنوان یک آبراه همیشگی نیفتاد.

دکتر جونز می گوید:« ما از تجزیه و تحلیل رسوبات کانال به این نتیجه رسیده ایم که کانال احتمالاً عمر کوتاه داشته است. ایرانی ها فکر نمی کردند که این اثر قرنها باقی بماند و همین که کشتی هایشان از آن عبور کرد دیگر از آن بهره برداری نکردند.»

دکتر بن ایز ارلین (Ben Isserlin)، باستانشناس دانشگاه لیدز که در اوایل دهه 1990 کار بر روی پروژه کشف کانال را شروع کرد، می گوید:"این یک اثر عظیم و غول پیکر و کاری شگفت انگیز بود در جریان حفر کانال، کارگران می بایست زمین را بیل زده و خاک را داخل کیسه کرده از پایین به بالا دست به دست کنند"

مشخص کردن نقشه کانال، خود یک کار طاقت فرسا بود دکرت جونز و تیم او از یک شیوه لرزه نگاری استفاده کردند که به طور سنتی و لزوما در اکتشافات نفتی و مواد معدنی از آن بهره بداری می شود، یعنی از طریق یک قطعه فلز در روی زمین امواج شوک بسیار قدرتمندی را به داخل زمین می فرستند. دانشمندان از طریق تحلیل زمان رسیدن امواج توانستند یک نقشه برشی لرزه نگاری- یعنی نوعی شبح – از آبراه طراحی کنند.

دکترکار استاتیس عضو تیم و مسئول بررسی لرزه نگاری و عضو رصد خانه ملی آتن در یونان گفت که " با توجه به تکنیک های باستان شناسی متعارف، این یک هدف بی اندازه بزرگ

محسوب می شد" یافته های تیم در نشریه ژئوفیزیک کاربردی به چاپ رسید.

تصور تیم از ساختار کانال، در نمونهه های تحلیلی رسوبات حفاری شده از اعماق گوناگون به تایید رسید دکتر ماریا بروسیوس دانشمند تاریخ باستان در دانشگاه نیوکاسل گفت که مهارت های مهندسی موجود در کانال احتمالاً قبل از خشایار شا نیز وجود داشته است.

به گفته او " توان ایجاد ساختاری نظیر آن را می توان در امپراتوری های بابل و آشور ردیابی کرد. به گفته او حتی ممکن است پادشاهی اورار تو در فاصله قرون نهم و ششم تا قبل از میلاد که در ارمنستان امروز، تاسیس شد، نیز باکانال سازی آشنایی داشته است. ساختن کانال خشایار شا علاوه بر مهندسی، ناشی از مهارت مدیریت نیز بود. گمان می رود که خشایار شا از مهندسان فینیقی نیز استفاده کرده باشد و تیم هایی از کارگران را در قسمت های گوناگون کانال گماشته باشد.

پس از پایان کار کانال، ناوگان ایرانی به سلامت از آن عبور کرد و به دریای اژه رسید و در آنجا به سربازانی پیوست که از راه زمین از سوی شمال رسیده بودند. کشتی ها به سوی یونان رفتند. سربازان خشایارشا به سواحل یونان یورش بردند و تا اعماق آن سرزمین پیش رفتند. آنها آتن را فتح کردند اما در نهایت در نبرد سختی از آتنی ها شکست خوردند. این مساله به حضور ناوگان شاهنشاهی ایران در اروپا پایان داد. به گفته دکتر جونز پس از این حادثه" کانال به طور کلی فراموش شد و به افسانه ها سپرده شد"

سوتیتر

ایرانیان احتمالا فکر نمی کردند این کانال تبدیل به اثری شود که از آنها باقی بماند. به همین خاطر همین که کشتی های آنها در بازگشت از کانال عبور کرد، پایان استفاده از کانال فرا رسید.

به گزارش نیویورک تایمز، ساختار کانال که زیر رسوبات دریایی و لای و لجن 25 قرن گذشته دفن شده است، به استراتژی نظامی درخشان ایرانی ها و مدیریت کار انسانی و مهندسی راه و ساختمان آنها گواهی می دهد

پس از پایان کار کانال، ناوگان ایرانی به سلامت از آن عبور کرد و به دریای اژه رسید و در آنجا به سربازانی پیوست که از راه زمین از سوی شمال رسیده بودند. تا اعماق آن سرزمین پیش رفتند. آنها آتن را فتح کردند.

 

Gunner بازدید : 230 شنبه 12 اسفند 1391 نظرات (0)

 

           
فرزندان من، دوستان من! من اكنون به پايان زندگی نزديك گشته‌ام. من آن را با نشانه‌های آشكار دريافته‌ام.

وقتی درگذشتم مرا خوشبخت بپنداريد و كام من اين است كه اين احساس در کردار و رفتار شما نمايانگر باشد، زيرا من به هنگام كودكی، جوانی و پيری بخت‌يار بوده‌ام. هميشه نيروی من افزون گشته است، آن چنان كه هم امروز نيز احساس نمی‌كنم كه از هنگام جوانی ناتوان‌ترم.

 

 

من دوستان را به خاطر نيكويی‌های خود خوشبخت و دشمنانم را فرمان‌بردار خويش ديده‌ام.

 

زادگاه من بخش كوچكی از آسيا بود. من آنرا اكنون سربلند و بلندپايه باز می‌گذارم. اما از آنجا كه از شكست در هراس بودم ، خود را از خودپسندی و غرور بر حذر داشتم.حتی در پيروزی های بزرگ خود ، پا از اعتدال بيرون ننهادم. در اين هنگام كه به سرای ديگر می‌گذرم، شما و ميهنم را خوشبخت می‌بينم و از اين رو می‌خواهم كه آيندگان مرا مردی خوشبخت بدانند. مرگ چيزی است شبيه به خواب . در مرگ است كه روح انسان به ابديت می پيوندد و چون از قيد و علايق آزاد می گردد به آتيه تسلط پيدا می كند و هميشه ناظر اعمال ما خواهد بود پس اگر چنين بود كه من انديشيدم به آنچه كه گفتم عمل كنيد و بدانيد كه من هميشه ناظر شما خواهم بود ، اما اگر اين چنين نبود آنگاه  ازخدای بزرگ بترسيد كه در بقای او هيچ ترديدی نيست و پيوسته شاهد و ناظر اعمال ماست.

  

 

بايد آشكارا جانشين خود را اعلام كنم تا پس از من پريشانی و نابسامانی روی ندهد.

من شما هر دو فرزندانم را يكسان دوست می‌دارم ولی فرزند بزرگترم كه آزموده‌تر است كشور را سامان خواهد داد.

    

 

فرزندانم! من شما را از كودكی چنان پرورده‌ام كه پيران را آزرم داريد و كوشش كنيد تا جوان‌تران از شما آزرم بدارند.

تو كمبوجيه، مپندار كه عصای زرين پادشاهی، تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت. دوستان يک رنگ برای پادشاه عصای مطمئن‌تری هستند.

 

 

همواره حامی كيش يزدان پرستی باش، اما هيچ قومی را مجبور نكن كه از كيش تو پيروی نمايد و پيوسته و هميشه به خاطر داشته باش كه هر كسی بايد آزاد باشد تا از هر كيشی كه ميل دارد پيروی كند .

 

 

هر كس بايد برای خويشتن دوستان يك دل فراهم آورد و اين دوستان را جز به نيكوكاری به دست نتوان آورد.

از كژی و ناروايی بترسيد .اگر اعمال شما پاك و منطبق بر عدالت بود قدرت شما رونق خواهد يافت ، ولی اگر ظلم و ستم روا داريد و در اجرای عدالت تسامح ورزيد ، ديری نمی انجامد كه ارزش شما در نظر ديگران از بين خواهد رفت و خوار و ذليل و زبون خواهيد شد . من عمر خود را در ياری به مردم سپری كردم . نيكی به ديگران در من خوشدلی و آسايش فراهم می ساخت و از همه شادی های عالم برايم لذت بخش تر بود.

  

 

به نام خدا و نياکان درگذشته‌ی ما، ای فرزندان اگر می خواهيد مرا شاد كنيد نسبت به يكديگر آزرم بداريد.

پيكر بی‌جان مرا هنگامی كه ديگر در اين گيتی نيستم در ميان سيم و زر مگذاريد و هر چه زودتر آن را به خاك باز دهيد. چه بهتر از اين كه انسان به خاك كه اين‌همه چيزهای نغز و زيبا می‌پرورد آميخته گردد.

من همواره مردم را دوست داشته‌ام و اكنون نيز شادمان خواهم بود كه با خاكی كه به مردمان نعمت می‌بخشد آميخته گردم.

 

 

هم‌اكنون درمی يابم که جان از پيكرم می‌گسلد ... اگر از ميان شما كسی می‌خواهد دست مرا بگيرد يا به چشمانم بنگرد، تا هنوز جان دارم نزديك شود و هنگامی كه روی خود را پوشاندم، از شما خواستارم كه پيكرم را كسی نبيند، حتی شما فرزندانم.پس از مرگ بدنم را موميای نكنيد و در طلا و زيور آلات و يا امثال آن نپوشانيد . زودتر آنرا در آغوش خاك پاك ايران قرار دهيد تا ذره ذره های بدنم خاك ايران را تشكيل دهد . چه افتخاری برای انسان بالاتراز اينكه بدنش در خاكی مثل ايران دفن شود.

از همه پارسيان و هم‌ پيمانان بخواهيد تا بر آرامگاه من حاضر گردند و مرا از اينكه ديگر از هيچگونه بدی رنج نخواهم برد شادباش گويند.

    

 

به واپسين پند من گوش فرا داريد. اگر می‌خواهيد دشمنان خود را تنبيه كنيد، به دوستان خود نيكی كنيد.

Gunner بازدید : 273 شنبه 12 اسفند 1391 نظرات (0)

                               

اينك كه من از دنيا مي روم، بيست و پنج كشور جز امپراتوري ايران است و در تمامي اين كشورها پول ايران رواج دارد و ايرانيان درآن كشورها داراي احترام هستند و مردم آن كشورها نيز در ايران داراي احترامند، جانشين من خشايارشا بايد مثل من در حفظ اين كشورها كوشا باشد و راه نگهداري اين كشورها اين است كه در امور داخلي آن ها مداخله نكند و مذهب و شعائر آنان را محترم شمرد .

اكنون كه من از اين دنيا مي روم تو دوازده كرور دريك زر در خزانه داري و اين زر يكي از اركان قدرت تو مي باشد، زيرا قدرت پادشاه فقط به شمشير نيست بلكه به ثروت نيز هست. البته به خاطر داشته باش تو بايد به اين حزانه بيفزايي نه اين كه از آن بكاهي، من نمي گويم كه در مواقع ضروري از آن برداشت نكن، زيرا قاعده اين زر در خزانه آن است كه هنگام ضرورت از آن برداشت كنند، اما در اولين فرصت آن چه برداشتي به خزانه بر گردان .

مادرت آتوسا ( دختر كورش كبير ) بر گردن من حق دارد پس پيوسته وسايل رضايت خاطرش را فراهم كن .

ده سال است كه من مشغول ساختن انبارهاي غله در نقاط مختلف كشور هستم و من روش ساختن اين انبارها را كه از سنگ ساخته مي شود و به شكل استوانه هست در مصر آموختم و چون انبارها پيوسته تخليه مي شود حشرات در آن به وجود نمي آيد و غله در اين انبارها چندين سال مي ماند بدون اين كه فاسد شود و تو بايد بعد از من به ساختن انبارهاي غله ادامه بدهي تا اين كه همواره آذوغه دو ياسه سال كشور در آن انبارها موجود باشد و هر سال بعد از اين كه غله جديد بدست آمد از غله موجود در انبارها براي تامين كسري خوار و بار استفاده كن و غله جديد را بعد از اين كه بوجاري شد به انبار منتقل نما و به اين ترتيب تو براي آذوقه در اين مملكت دغدغه نخواهي داشت ولو دو يا سه سال پياپي خشك سالي شود .

هرگز دوستان و نديمان خود را به كارهاي مملكتي نگمار و براي آنها همان مزيت دوست بودن با تو كافيست، چون اگر دوستان و نديمان خود را به كار هاي مملكتي بگماري و آنان به مردم ظلم كنند و استفاده نا مشروع نمايند نخواهي توانست آنها را مجازات كني چون با تو دوست اند و تو ناچاري رعايت دوستي نمايي.

كانالي كه من مي حواستم بين رود نيل و درياي سرخ به وجود آورم ( كانال سوئز ) به اتمام نرسيد و تمام كردن اين كانال از نظر بازرگاني و جنگي خيلي اهميت دارد، تو بايد آن كانال را به اتمام رساني و عوارض عبور كشتي ها از آن كانال نبايد آن قدر سنگين باشد كه ناخدايان كشتي ها ترجيح بدهند كه از آن عبور نكنند .

اكنون من سپاهي به طرف مصر فرستادم تا اين كه در اين قلمرو ، نظم و امنيت برقرار كند، ولي فرصت نكردم سپاهي به طرف يونان بفرستم و تو بايد اين كار را به انجام برساني، با يك ارتش قدرتمند به يونان حمله كن و به يونانيان بفهمان كه پادشاه ايران قادر است مرتكبين فجايع را تنبيه كند .

توصيه ديگر من به تو اين است كه هرگز دروغگو و متملق را به خود راه نده، چون هر دوي آنها آفت سلطنت اند و بدون ترحم دروغگو را از خود بران. هرگز عمال ديوان را بر مردم مسلط مكن و براي اين كه عمال ديوان بر مردم مسلط نشوند، قانون ماليات را وضع كردم كه تماس عمال ديوان با مردم را خيلي كم كرده است و اگر اين قانون را حفظ نمايي عمال حكومت زياد با مردم تماس نخواهند داشت .

افسران و سربازان ارتش را راضي نگاه دار و با آنها بدرفتاري نكن، اگر با آنها بد رفتاري نمايي آن ها نخواهند توانست مقابله به مثل كنند ، اما در ميدان جنگ تلافي خواهند كرد ولو به قيمت كشته شدن خودشان باشد و تلافي آن ها اين طور خواهد بود كه دست روي دست مي گذارند و تسليم مي شوند تا اين كه وسيله شكست خوردن تو را فراهم كنند .

امر آموزش را كه من شروع كردم ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنويسند تا اين كه فهم و عقل آنها بيشتر شود و هر چه فهم و عقل آنها بيشتر شود تو با اطمينان بيشتري حكومت خواهي كرد .

همواره حامي كيش يزدان پرستي باش، اما هيچ قومي را مجبور نكن كه از كيش تو پيروي نمايد و پيوسته و هميشه به خاطر داشته باش كه هر كسي بايد آزاد باشد تا از هر كيشي كه ميل دارد پيروي كند .

بعد از اين كه من زندگي را بدرود گفتم ، بدن من را بشوي و آنگاه كفني را كه من خود فراهم كردم بر من بپيچان و در تابوت سنگي قرار بده و در قبر بگذار ، اما قبرم را مسدود مكن تا هر زماني كه مي تواني وارد قبر بشوي و تابوت سنگي من را آنجا ببيني و بفهمي كه من پدرت پادشاهي مقتدر بودم و بر بيست و پنج كشور سلطنت مي كردم مردم و تو نيز خواهيد مرد زيرا كه سرنوشت آدمي اين است كه بميرد، خواه پادشاه بيست و پنج كشور باشد ، خواه يك خاركن و هيچ كس در اين جهان باقي نخواهد ماند، اگر تو هر زمان كه فرصت بدست مي آوري وارد قبر من بشوي و تابوت مرا ببيني، غرور و خودخواهي بر تو غلبه نخواهد كرد، اما وقتي مرگ خود را نزديك ديدي، بگو قبر مرا مسدود كنند و وصيت كن كه پسرت قبر تو را باز نگه دارد تا اين كه بتواند تابوت حاوي جسدت را ببيند.

زنهار، زنهار، هرگز خودت هم مدعي و هم قاضي نشو، اگر از كسي ادعايي داري موافقت كن يك قاضي بي طرف آن ادعا را مورد رسيدگي قرار دهد و راي صادر كند، زيرا كسي كه مدعيست اگر قضاوت كند ظلم خواهد كرد.

هرگز از آباد كردن دست برندار زيرا كه اگر از آبادكردن دست برداري كشور تو رو به ويراني خواهد گذاشت، زيرا قائده اينست كه وقتي كشوري آباد نمي شود به طرف ويراني مي رود، در آباد كردن ، حفر قنات ، احداث جاده و شهرسازي را در درجه اول قرار بده .

عفو و دوستي را فراموش مكن و بدان بعد از عدالت برجسته ترين صفت پادشاهان عفو است و سخاوت، ولي عفو بايد فقط موقعي باشد كه كسي نسبت به تو خطايي كرده باشد و اگر به ديگري خطايي كرده باشد و تو عفو كني ظلم كرده اي زيرا حق ديگري را پايمال نموده اي .

بيش از اين چيزي نمي گويم، اين اظهارات را با حضور كساني كه غير از تو اينجا حاضراند كردم تا اين كه بدانند قبل از مرگ من اين توصيه ها را كرده ام و اينك برويد و مرا تنها بگذاريد زيرا احساس مي كنم مرگم نزديك شده است .

Gunner بازدید : 309 دوشنبه 07 اسفند 1391 نظرات (0)

نقاشی ای از کورش بزرگنام كورش بزرگ، پادشاه هخامنشی در كهن‌ترین سند شناخته‌شده كه همانا منشور کورش هخامنشی باشد، به گونه­ی «كـو ـ رَ ـ اَش» آمده است. از آن­جا كه متن منشور به خط و زبان اَكَـدی (بابلی نو) نگاشته شده است، می‌توان بر این گمان بود كه نام كورش نیز در آن فرمان بر مبنای آوا و تلفظ بابلی آن نویسانده شده است.

اما در بخشی از سنگ نبشته های پاسارگاد كه به خط و زبان پارسی باستان هستند، این نام به گونه ی «كوروشَـه / كوروش» آمده است : ( اَدَم /  كوروش / خشایَـثی یَـه / هخامنیشی یَـه،) «من كورش، شاه هخامنشی».

البته درباره ی زمان نگارش این سنگ نبشت ها، پرسش ها و تردیدهایی جدی مطرح است. در تاریخ نامه های سده های میانه، نام كورش به آوای عربیده ی آن، همچون «قورس / قورش» ثبت شده است.

اما نكته ی جالب و مهمی كه برانگیزاننده ی این یادداشت كوتاه می بوده، در این است كه گویا كورش نام دیگری نیز داشته است. استرابو نقل می كند كه «كورش» نامی است كه او پس از پادشاهی و با الهام از رود «كُـر» در جنوب پاسارگاد بر خود نهاد.

او همچنین گزارش كرده كه پیش از آن، نام كورش «اَگـرَداتوس»(Agradatus) - اَگـرَداد / اَگـراداد - بوده است. می دانیم كه اگرَداد، نامی یكپارچه ایرانی است و پسوند «-ُس» را به قاعده ی تلفظ یونانی بر خود پذیرفته است.

درباره ی معنای نام اگرَداد و كورش آگاهی چندانی در دست نیست. ممكن است نام اگرَداد، آن گونه كه جهانشاه درخشانی در «آریاییان، مردم كاشی و دیگر ایرانیان»(تهران، 1382) بازآورده است، به معنای «اهوراداد» باشد و همچنین ممكن است با «آتش» در پیوند باشد، بدان گونه كه امروزه نیز در برخی نواحی ایران، آتش را بگونه «آگُـر» ادا می كنند. اما معنای واژه ی كورش یا كُـر، مانند بسیاری از دیگر نام های كهن در همه ی زبان ها، ظاهرا به تمامی از دست رفته است و كوشش های برخی پژوهشگران برای دریافت معانی و بخش های برسازنده ی آن تاكنون به نتیجه ای پذیرفتنی، نرسیده است.

اما می توان گمان داد كه اصطلاح فقهی «آب كٌـر» از ریشه ی‌ ایرانی ناشناخته ی رود كر برگرفته شده باشد و نام ها و اصطلاح هایی از این قبیل فراوان هستند.

http://www.aariaboom.comرضا مرادی غیاث آبادی

Gunner بازدید : 256 دوشنبه 07 اسفند 1391 نظرات (0)

برای توجیه و به این ترتیب برای محسوس کردن نظر ِبه شدت مرحمت آمیز تاریخ مکتوب، نمونه ی دقیقی را ذکر می کنم که جانبداری افراطی تاریخ نویسان را در شرح و بسط روابط دیرین رویدادهایی که به پارسیان [ ایرانیان ] و یونانیان دنیای کهن، چهره های سنتی و به اصطلاح تاریخی آن ها را می بخشد، کاملاً تشریح می کند. کوروش در حدود سال 528 پیش از میلاد، پس از سی سال فرمانروایی، بنابراین در سنّی که می بایست بالا باشد زیرا برای دست یافتن به امپراتوری، لازم بود  شایستگی این کار را داشته باشد، آن را تدارک ببیند و تسخیر کند، درگذشته است. او چگونه و چرا مرده است ؟

استاد امیرمهدی بدیعمنبع های ایرانی و هخامنشی چیزی در این باره نمی گویند. ولی به رغم بی حرمتی هایی که مقدونیان اسکندر به کوروش روا داشتند، و به قصد غارت، بی شرمانه دست تجاوز به گورَش گشودند، آرامگاه بنیانگذار امپراتوری پارس هنوز هم، تقریباً سالم، در بنای سنگی مرتفع خود در دل پارس واقعی و کهن، در دشت پازارگاد، پایگاه رفیع قدرت پارس هخامنشی، برجاست.

نوشته های آن دسته از نویسندگان یونانی که بیشتر در خور اعتمادند نشان می دهند که این بنای امروزه تهی و در گذشته طعم بی حرمتی چشیده، فقط بنای یادبود محض نبوده، بلکه کاملاً آرامگاه کوروش و جایگاهی بوده که پیکر او تا هجوم فاجعه آمیز مقدونیان، در آن از آرامشی برخوردار بوده که خود او می خواسته ابدی باشد. بنابراین، همان طور که متن های قدیمی که هم اکنون از آن ها یاد خواهیم کرد به روشنی ثابت می کنند، تردیدی وجود ندارد که کوروش در همان محلی که در حدود سی سال پیش از آن با پیروزی بر آستیاژ [ ایشتوویگو ]، بخت و اقبال امپراتوری اش آغاز شده بود، از احترام های تدفین برخوردار شده است. آیا در همان جا درگذشته ؟

گزنفون که کوروش صغیر را در آسیا همراهی می کرد و از توجه فراوان کوروش برخوردار بود و کاملاً صلاحیت داشت بداند که خویشاوند شاهانه ی کوروش صغیر در چه مکانی درگذشته است، در فصل ماقبل آخر «تربیت کوروش» که با این کلمات آغاز می شود :

«کوروش که بسیار پیر شده بود برای هفتمین بار از زمانی که به امپراتوری رسیده بود، به پارس رفت»

و چنین پایان می پذیرد :

«کوروش چون با آنان (پسرانش) سخن گفت، دستش را به تمام کسانی که در اطرافش گرد آمده بودند عرضه کرد، روی خود را پوشاند، و جان سپرد»

بر این نکته تأکید می ورزد.

اگر گزنفون اظهار می دارد که کوروش به مرگ طبیعی درگذشت، کتزیاس می گوید که او بر اثر جراحتی که برداشت جان سپرد :

کوروش به نبرد «دِربیک ها»(Derbikes) رفت ... اینان از کمینگاهی فیل هایی بیرون کشیدند و سوارنظام کوروش را متواری کردند؛ خود او از اسب فروافتاد و یک جنگجوی هندی ... هنگامی که کوروش بر زمین بود، با زوبین به پایین تهیگاهش، به ران، زخم زد؛ کوروش می بایست بر اثر این زخم بمیرد، ولی در آن هنگام، نزدیکانش ضمن عقب نشینی، او را زنده به اردوگاه خود بردند.»[1]

به این ترتیب، دو گواه قدیمی و یونانی، که یکی از آن دو نزدیک به هفده سال در دربار شوش زیسته بود، می گویند که کوروش در پارس، و به گفته ی گزنفون بر اثر پیری، و بنا به گفته ی کتزیاس بر اثر جراحت، درگذشته است. و تمام منبع های قدیمی نیز به اتفاق اعلام می دارند که او در پازارگاد در گوری که به او نسبت داده می شود به خاک سپرده شده.

مثلاً استرابون که جلوتر (کتاب دوم، پایان 2) درباره ی صحت داستان تاریخ نویسانی که می گویند کوروش در جنگی با «ماساژت ها»(Massagetes) به قتل رسیده است ابراز تردید می کند و می نویسد :

تمام تاریخ نویسان به جنگ کوروش با ماساژت ها اشاره می کنند، هیچ کدام شرح درستی از این ماجرا به دست نمی دهند.

باری، استرابون درباره ی آرامگاه کوروش، این اطلاعات صریح و درست را که ثابت می کنند که کاملاً کسب آگاهی کرده، در اختیار می گذارد :

اسکندر با این کنجکاوی که از کاخ قدیمی پازارگاد دیدن کند به این شهر رفت. در همان هنگام در یکی از پارک ها یا باغ ها، آرامگاه کوروش را، که ساختمانی به شکل برج، نسبتاً کم ارتفاع برای این که در میان شاخ و برگ های اطرافش تقریباً از نظر پنهان بماند، دید : این برج که در پایین پر و ستبر بود، به ایوانی ختم می شد که در بالای آن گورابه ای قرار داشت که فقط دارای یک مدخل بی نهایت تنگ بود.

استرابون می افزاید :

آریستوبول نقل می کند که چگونه به دستور اسکندر از این مدخل تنگ گذشت و به درون مکان مقدس رفت تا پیشکشی شاهانه را بر گور بگذارد (کذا فی الاصل !): آن جا تختی از طلا، میزی پوشیده از جام ها، تابوتی نیز از طلا، وبالاخره مقداری پارچه های زیبا و جواهرهای گرانبهای برلیان نشان دید. حالتی که آرامگاه کوروش در نخستین سفر آریستوبول داشت چنین بود؛ ولی بعد، هنگامی که آن را از نو دید، آرامگاه غارت شده بود و از زیورهای گوناگون آن اثری دیده نمی شد، مگر تخت و نیز تابوت که پس از جابه جا کردن پیکر، نشان مسلم این که چنین بی حرمتی از جانب دزدان پست صورت گرفته است، به شکستن آن ها بسنده کرده بودند ... به هر حال، کسانی که دست به این کار زده بودند، به رغم حضور نگهبانان دایمی مُرکب از مغ ها که هر روز یک گوسفند برای غذا، به اضافه ی ماهی یک اسب دریافت می داشتند، مرتکب این عمل شده بودند. ولی عزیمت سپاه اسکندر برای لشکرکشی های او به باکتریان و هند دور، نشان کلی از آشوب ها و بی نظمی ها بود، و به این نحو، در میان تیره روزی های دیگر، بر بی حرمتی به آرامگاه کوروش نیز می بایست رقت آورد. چنین است توصیف آریستوبول که به همین مناسبت ما را با کتیبه ای که آرامگاه داشته است آشنا می کند : ای رهگذر، من کوروشم؛ امپراتوری جهان را به پارس دادم؛ بر آسیا حکم راندم : بابت این آرامگاه بر من حسد مبر. «اونه زیکریت»(Onesicrite) ادعا می کند که برج، دو طبقه داشته است و پیکر کوروش در طبقه ی بالا نهاده شده بوده. هم او می افزاید که بر گور کتیبه ای خوانده می شده که به زبان یونانی بوده، ولی با خط پارسی حکاکی شده بوده [2] و مضمون آن چنین است : «من، کورش، شاه شاهان، این جا آرمیده ام

«ن ک. آریان / آریانوس»(Arrien) کتاب ششم و پلوتارک، اسکندر،(Plutarque, Alexanre) صد و دوازده و همچنین «کینت - کورس»(Quinte-Curce) کتاب دهم، 1-30، که توصیف هایشان با هم مطابقت دارند، و ثابت می کنند که کوروش دقیقاً در پایتخت خود به خاک سپرده شده است و در گوری که خودش مراقب بوده برایش تدارک ببینند، کاری که پس از او جانشیناش نیز می کنند، مدفون شده است.

اما در کنار گواهی گزنفون که می گوید کوروش بر اثر پیری در پایتخت خود درگذشت، و در کنار گواهی کتزیاس که نقل می کند که او در اردوگاه پارسیان جان سپرد، افسانه ی باز هم باور نکردنی، غیر عادی، پوچ و حتی ناهنجاری وجود دارد که هرودوت [3] نقل کرده است. آن را بخوانید، به زحمتش می ارزد. تمامی ماهیتِ هرودوت در آن جمع شده است. خواهید دید که بنیانگذار امپراتوری هخامنشی، کسی که گزنفون درباره اش می گفت :

«کوروش، مردی پارسی، که شمار عظیمی از مردمان، شهرها و ملت ها را به زیر فرمان خود درآورده بود ... ما می دانیم، قوم هایی که برخی چندین روز راه و برخی چند ماه راه دور بودند، قوم هایی که هرگز او را ندیده بودند یا اطمینان داشتند که هرگز او را نخواهند دید به اراده ی خود از او فرمان می بردند، اما همه بدون اجبار تابع اقتدارش بودند. از این نظرگاه، کوروش بر تمام شاهان دیگر برتری یافته ...»

همان کوروشی که کتاب «اشعیاء نبی» او را متبرک یهوه می کند :

 1
چنین گفت یهوه به تبرک یافته ی خود،
به کوروش که دست راستش بگرفتم
تا در برابر او ملت ها را مطیع کنم
و کمربند از کمر شاهان برگیرم
تا در برابر او دو لنگه ی در را بگشایم
و برای آن که درها بسته نمانند.

2
پیشاپیش تو خواهم رفت
و سر بالایی را صاف خواهم کرد
لنگه درهای مفرغ را خواهم شکست
و چفت و بندهای آهنین را خرد خواهم کرد.

3
گنجینه های ظلمات را به تو خواهم داد
و انبارهای پنهانی را
تا آن که بدانی من یهوه ام،
کسی که تو را به نام می خواند،
خدای اسرائیل !

4
از برای خدمتگزارم یعقوب
و اسرائیل برگزیده ام،
تو را به نام خوانده ام
به تو عنوان بخشیده ام، حال آن که تو مرا نمی شناختی
.[4]

و باز همان کوروشی که تورات از او بیش از هریک از شاهان اسرائیل یا «قوم برگزیده»، به خوبی یاد می کند، در تواریخ هرودوت، در پایان زندگی، و هنگامی که بابل را تسخیر کرده، گرفتار درد ازدواج برای وسعت بخشیدن به خطه هایش، چون دهاتی ناهنجاری رفتار می کند ! گوش کنید :

«کوروش هنگامی که بابلیان را مطیع کرد، میل یافت که ماساژت ها را نیز تابع قدرت خود کند ... در آن هنگام زنی بود که پس از مرگ شوهرش بر ماساژت ها حکم می راند؛ «تومیریس»(Tomyris) خوانده می شد. کوروش، به خواستگاری او فرستاد. گفت که میل دارد او را به همسری اختیار کند. ولی تومیریس دریافت چیزی که او به دنبال آن است ابداً خود او نیست، بلکه پادشاهی ماساژت ها است، و آمدن او به نزد خود را منع کرد. کوروش چون دید که حیله کار او را از پیش نمی برد، رو به آراکس (ارس) پیش رفت و آشکارا با ماساژت ها به نبرد پرداخت ...»[5]

سپس هرودوت به نقل به اصطلاح چانه زدن های صورت گرفته بین تومیریس و کوروش می پردازد، و نیز اندرزهایی را نقل می کند که، چون فردی یونانی که مشیت الهی فرستاده باشد در آن جا حضور ندارد، «کرزووس لیدیایی» - که در سال 528، یعنی بیست سال پس از سقوطش، هنوز در هزار فرسنگی سارد، در ساحل آراکس است - آن ها را مسرفانه نثار کوروش می کند تا به نکوهش فاتحان سابق خود بپردازد، و او قادر است اقدام پست و تحقیرآمیزی را به کماندار مغرور شوشی القاء کند، یعنی به کسی که کتاب اشعیاء نبی [6] در او شخصی کم تر از شبان یهوه نیافته است :

آسمان ها، فریاد شادی سردهید ! زیرا که یهوه دست به کار شده است ...
این منم، یهوه، که تمام کارها را کرده است ...
منم که درباره ی کوروش می گویم : شبان من !
او اراده های مرا به انجام خواهد رساند
...[7]

به مردی که یکی از شاگردان سقراط درباره اش خواهد گفت :

«ملت هایی که او تابع اقتدار خود کرد، به یک زبان سخن نمی گفتند و ابداً زبان یکدیگر را درنمی یافتند و با این همه ... او در آنان چنان میلی دمید که مورد خوشایندش قرار گیرند که آنان فقط می خواستند که مطابق اراده ی او بر آنان حکومت شود ...»[8]

باری، اگر بخواهیم گفته ی هرودوت را باور کنیم، کرزوس یارای آن دارد به چنین مردی، آن هم برای غلبه بر زنی، القاء کند که به عملی پست و تحقیرآمیز از این نوع دست بزند :

به کوروش گفت : ای شاه ... آن چنان که می گویند، ماساژت ها از ظرافت پارسیان بی خبرند، و حلاوت های بسیاری هست که تصوری از آن ها ندارند. برای وسوسه ی این افراد، از گله های خود دام های بی شمار بکشیم، آن ها را برای ضیافتی که بدون حضور ما در اردوگاهمان عرضه خواهد شد آماده کنیم، بی آن که به خرج بیندیشیم در کنار آن ها شراب ناب و انواع خوراک ها بگذاریم؛ چون چنین کردیم، ناچیزترین بخش های سپاه را در اردوگاه بگذاریم و با بقیه ی سپاه به سوی رود عقب بنشینیم. یا من به نهایت در خطا هستم، یا آن که ماساژت ها چون این همه چیزهای خوب ببینند به آن ها هجوم خواهند برد و آن گاه میدان در اختیار ما خواهد بود که کارهای بزرگ کنیم.[9]

این حیله ای است، و هرودوت جرأت می کند بگوید، که کرزوس این گستاخی را داشت که  به فاتح لیدی، بابل و بقیه ی ایالت های آسیایی که شاهنشاهی کوروش را پدید می آوردند، القاء کند و این یک نیز، اگر گفته ی هرودوت را راست بینگاریم، این پستی را داشت که برای دست یافتن بر سرزمین ماساژت ها، چنین حیله ای را به کار گیرد :

بر خلاف آن چه بقیه ی شخصیت های طراز اول پارس عقیده داشتند، کوروش رأی کرزوس را پذیرفت ... و به اندرزی که او داده بود عمل کرد ... ماساژت ها با یک سوم نیروهای خود غافلگیرانه رسیدند، سربازانی را که کوروش در پشت سر گذاشته بود، به رغم پایداری اینان قتل عام کردند؛ چون ضیافت آماده (کذا فی الاصل !) را دیدند، پس از پیروزی بر حریفان به سر خوان نشستند و ضیافتی ترتیب دادند؛ شکم انباشته از شراب و غذا به خواب رفتند. پارسیان غافلگیرانه رسیدند و شمار بسیاری از آنان را کشتند ... پس از این رویدادها، تومیریس (که پسرش خود را کشته بود) تمامی نیروهایش را گردآورد و با کوروش به نبرد پرداخت. [ هرودوت سپس می افزاید : ] از میان تمام نبردهایی که بین بربران صورت گرفته، به گمان من این یک شدیدترین آن ها بود ... ماساژت ها چیره شدند. بزرگ ترین بخش سپاه پارس در هم شکست و خود کوروش نابود شد ... تومیریس پس از آن که مَشکی از خون انسان پر کرد، گفت پیکر کوروش را از میان کشتگان پارسی بیابند، و زمانی که آن را یافتند، سر او را در مشک پر خون فروبرد و ضمن اهانت به پیکرش، به او گفت : «... همان گونه که با خبرت کرده بودم، اکنون تو را از خون سیراب می کنم.»[10]

باری، سرگذشتی که هرودوت نقل می کند خارق العاده است و من فقط مشخص کننده ترین سطرهایش را آوردم. سرگذشتی که خود هرودوت نیز خیلی به درستی آن اطمینان ندارد و آن را با چنین سطری به پایان می رساند :

شرایط مرگ کوروش، موضوع بسیاری شرح ها شده است، من شرحی را که برایم بیش از همه درخور اعتماد است نقل کرده ام.

و چون پدر ِتاریخ، مردِ بسیار زودباور، شیفته و بی قرار ِحکایت های بی ارزش ِجنجالی است، این گفته های نامربوط عجیب را «بیش از همه درخور اعتماد» در نظر گرفته است، و تاریخ نویسان ابتدا آن را درست ترین، و بعد هم یگانه شرح با ارزش قلمداد کرده اند. خودتان درباره اش داوری کنید؛ و من به مشخص کننده ترین آثار - غالباً اساسی - نویسندگان معاصر یا جدید اکتفا می کنم :

کوروش که ده سال صرف نابودی «نبوند»(Naboumaid) کرده بود عقیده یافت که نابودی آماسیس، تدارک کم تری ایجاب نمی کند ... شهرهای فینیقیه اعتراف کردند که او اربابشان است و برای بخت او چیزی را که تا آن زمان نداشت، یعنی ناوگان، فراهم آوردند. به نظر می رسد که مقدمات این کار (تسخیر مصر) را به پایان رسانده بود که به سبب جنبش های قوم های کوچک بربر به طور غیر مترقبه به اعماق شرق فراخوانده شد : در آن فرو رفت و به نحو مرموزی در آن غرق شد [11]. پایان کار او را، افسانه به چند شکل نقل می کند ... به گفته ی هرودوت ساده دل، کوروش از تومیریس ملکه ی ماساژت ها تقاضای ازدواج کرد و از طرف او تحقیر شد. کوروش از فرط خشم به او اعلام جنگ کرد و در آن سوی رود آراکس، دراستپ های ترکستان، او را به مبارزه طلبید، سوار نظامی از جلودار سپاه او را درهم شکست و «اسپارگاپیزس»(Spargapises) ولیعهد (؟) را به اسارت گرفت و این یک خود را با شمشیرش کشت ...[12]

ماسپرو که بعداً متن هرودوت را نقل می کند، با این کلمه ها به نتیجه گیری می پردازد :

قضیه به آن داغی که افسانه ادعا می کند نبود [13]، و گسترش قدرت پارس به سبب آن به هیچ وجه با مانعی مواجه نشد. کوروش، در آن زندگی اش را نهاد، ولی سپاهش متحمل هیچ شکستی نشد : جسد را برداشت و آن را به پازارگاد برد.

آرامگاه کورش بزرگ در پاسارگاد

یعنی این که ماسپرو چون نمی تواند موضوع دفن شدن کوروش در پازارگاد را نادیده بگیرد، داستانی را که هرودوت نقل کرده مختصری تصحیح می کند و این تصحیح نیز همان گفته ی به عاریت گرفته شده از کتزیاس است که می گوید «سپاه پارس جسد را برداشت و به پازارگاد برد» و این نقص کننده ی اظهار خودش است که بنا بر آن، کوروش «به طور غیرمترقبه به اعماق شرق فرا خوانده شد : در آن فرو رفت و به نحو مرموزی در آن غرق شد»!

ولی در حالی که ماسپرو برای توضیح درباره ی پایان کار کوروش متن هرودوت را خلاصه می کند، «اوار» و «دولاپورت» که نوشته شان درباره ی پارس قدیم در آموزش عالی جانشین نوشته ی ماسپرو شده است، بدون یک کلمه ابراز تردید، متن های ماسپرو و هرودوت را خلاصه می کنند [14]. اما حیرت آورتر و باورنکردنی تر، بی قیدی «اومستد» است که از طریق کتزیاس به «تصحیح» هرودوت می پردازد و رویدادها را به گونه ای که هرودوت نقل کرده، مثل این که آن ها حادثه های تاریخی، ثابت شده و غیر قابل بحث هستند، مطرح می کند. این بار حتی صحبت از روایتی نیست که بیش از روایت های دیگر در خور اعتماد باشد، روایتی است به طور مضمر مسلم که با دلی راحت، بی آن که کم ترین اثری از شک، بدگمانی، یا حتی مقداری تردید از خود نشان دهند، نقل می کنند : اگر بخواهیم گفته ی اومستد را باورکنیم، ماساژت ها شمال شرقی امپراتوری پارس را اشغال کرده بودند، جنگ تلافی جویانه، اجتناب ناپذیر شد و کوروش تصمیم گرفت که خود فرماندهی آن را بر عهده بگیرد. پس از آن خلاصه ای از سرگذشت هرودوت است، ولی هر چه در نوشته ی هرودوت جنبه ی غیر قطعی دارد، در نوشته ی اومستد شکل تأییدی و حتی قطعی به خود می گیرد. شاه سالخورده، امپراتوری اش را به دست وارثش می سپارد، راه شرق در پیش می گیرد، پلی بر رود آراکس می افکند، سرزمین دشمنان را اشغال می کند، چند پیروزی نصیبش می شود، ولی حیله ی ملکه ی ماساژت ها بر تجربه ی فرزانگی بنیانگذار امپراتوری هخامنشی غلبه می کند و کوروش  به داخله ی سرزمین ماساژت ها کشیده می شود و در نبرد بزرگی شکست می خورد و زخم برمی دارد. سه روز بعد بر اثر جراحت هایش در می گذرد. ولی متن اومستد چنین است :

Cyrus’death had come suddenly. The half-nomad Massagetae, a Saka tribe across the Araxes River, were threatening the northeast frontier. A war of reprisal became inevitable, and Cyrus determined to lead it in person. Leaving the crown prince Cambyses as king of Babylon, the aging monarch started off. A bridge was built to across the Araxes, the boundary of the empire, and Cyrus invaded the enemy country. At first, he enjoyed a certain success: then, lured into the interior by the queen Tomyris, he was defeated in a great battle and was himself wounded. Three days after, the once mighty conqueror was dead, the victim of an obscure Saka queen. Cambyses recovered his father corpse and gave it proper burial in the tomb already prepared at the Camp of the Persians.[15]

ملاحظه می کنید، اومستد این رویدادها را مثل این که مدرک ها و سندهای تاریخی، درستی آن ها را تضمین کنند می آورد. یگانه موضوعی که او از سر لطف از تکرارش چشم می پوشد، ماجرای مشک پر خون است.

ولی مترجمان اثر هرودوت، به جای دلزده شدن از پرت و پلاهای پوچ افسانه ای که در آن ها هیچ چیز جنبه ی تاریخی ندارد، کوشیده اند تا به ضرب تفسیر، به آن ها ارزش ببخشند. خودتان ببینید، من از تازه ترین و ممتازترین ترجمه ی تواریخ [16] نقل می کنم :

«هیچ چیز غیر محتمل نیست که کوروش، امیر جنگجو، طی یک لشکرکشی به قتل رسیده باشد. و نیز این لشکرکشی در جایی در شرق دریای خزر، در ثغور شمال شرقی امپراتوری هخامنشی صورت گرفته باشد. این چیزی است که بیشتر نویسندگان قدیم که از پایان کار او سخن گفته اند، مگر گزنفون که در تربیت کوروش خود به کار تاریخ نویسی نمی پردازد، نقل کرده اند. جزئیات، از این نویسنده به نویسنده ی دیگر تغییر می کند؛ و شاید هرودوت فقط به این تنوع ها اشاره دارد. جزئیاتی که خود او نقل می کند، قطعا ویژگی رمان گونه دارند. بنا بر سرگذشت او، به نظر می رسد که جسد شاه در دست دشمنان ماند؛ ولی از طرفی هم می دانیم که او در پازارگاد به خاک سپرده شده.»

آری، مطمئناً، به هیچ وجه غیر محتمل نیست که کوروش، «امیر جنگجو» طی یک لشکرکشی به قتل رسیده باشد، موضوع غیر محتمل، حتی غیر قابل قبول این است که «امیر جنگجو»یی مانند کوروش که دو منبع بسیار مستقل و متفاوت از یکدیگر، یعنی تورات و روایت یونانی، او را چنین توصیف می کنند، در سال های پایانی زندگی و هنگامی که آماده ی تسخیر مصر می شده، خود را به درون ماجرایی ناهنجار که هرودوت نقل می کند، بیفکند. و نباید گفت که فقط جزئیات سرگذشت نادرست هستند، و در صورت رها شدن از کوشش به راستی شیادانه برای ازدواج که پیش درآمد داستان است؛ در صورت رها شدن از حضور غیر منتظره ی کرزوس در ساحل آراکس برای القای موضوع کمین کردن ننگباری که تاروپود نمایش مسخره ی غم انگیز روایت شده توسط هرودوت بر آن تنیده شده؛ در صورت رها شدن از پستی باورنکردنی یی که به کوروش نسبت داده شده و تأکید ورزیده می شود که او توانسته به حیله ی جنگی بدنام کننده ای تن دردهد تا از پس زنی برآید، و نیز در صورت رها شدن از مشک خون مشهوری که ملکه ای سر شاه بزرگ را در آن غوطه ور می کند و الهام بخش نقاشی های بسیار شده است.

آری، نباید گفت که در صورت رها شدن از این جزئیات و بقیه ی قصه هایی که هرودوت به هم می بافد، تاریخ او می تواند مقرون به واقعیت شود. زیرا بالاخره چگونه می توان قصه ای انباشته از جزئیات پوچ را باور کرد که وقتی که از این جزئیات برهد، از روایت هرودوت چیزی باقی نمی ماند جز این که کوروش مرده است.

چون گزنفون، هر چند پارسیان را دوست ندارد، زیرا به نظرش نفرت داشتن از آنان زیبا است، در «تربیت کوروش» خود، از او تصویری نهاده که به اندازه ی تصویری که همسرایان مرکب از پیامبران اسرائیل [17] از کوروش به جا گذاشته اند، مداهنه آمیز است، اظهار می شود که او کار ِتاریخ نویسی نکرده است و نمی خواهند همراه با او بپذیرند که کوروش، که آرامگاهش هنوز در سرزمین نیاکانش بر سر پا است، در آن جا بر اثر کهنسالی درگذشته باشد؛ ولی به رغم حرف های پوچی که هرودوت نقل می کند، می خواهند که زمینه ی قصه ی به راستی خیالی یی که اندکی پیش جزئیاتش را نقل کردم، تاریخی باشد.

و دلیل توجیه این انتخاب این است که می نویسند بیشتر نویسندگان از پایان کار کوروش به گونه ای که هرودوت گفته است سخن گفته اند، و این دلیل کم ترین ارزشی ندارد، زیرا کسانی که با هرودوت موافقند جز تکرار روایت او کاری نمی کنند و همین امر، هر گونه ارزش را از گواهی آنان سلب می کند، و کسانی که با او موافق نیستند، مرگ کوروش را در شرایطی قرار می دهند که با آن چه هرودوت نقل می کند فقط در جزییات تفاوت ندارند.

ضمناً این نکته را خود هرودوت زمانی آشکار می کند که می نویسد :

«شرایط مرگ کوروش را به انحاء متفاوت نقل می کنند، ولی این روایت به نظرم بیشتر در خور اعتماد می رسد.»[18]

این موضوع را که تفاوت ها فقط به جزئیات مربوط نمی شده، استرابون نیز اظهار داشته است :

زیرا اگرچه تمام تاریخ نویسان از جنگ کوروش با ماساژت ها ذکری به عمل می آوردند، هیچ یک از این اشاره ها شرح درستی از این حادثه عرضه نمی کرد و کاملاً باید اذعان داشت که تاریخ قدیم پارس، ماد و سوریه، با توجه به زودباوری نخستین تاریخ نویسان و عشق شدیدشان به امور خارق العاده، یقین بیشتری نمی بخشد ... و واقع امر این است که غالباً به تخیل های «هزیود»(Hesiode) و «هومر» آسان تر می توان اعتماد کرد ... تا به سرگذشت های کتزیاس، هرودوت و فلان تاریخ نگار دیگر.[19]

از طرفی، در توصیف های مرگ کوروش به گونه ای که منبع های یونانی نقل می کنند فقط جزئیات نیستند که تغییر می پذیرند. در حالی که هرودوت او را در نبرد با ماساژت ها می کشد و اینان پیکرش را به گونه ای که می دانیم می آورند تا به آن بی حرمتی روا دارند، کتزیاس ماجرای مرگ بنیانگذار امپراتوری [ را ] چنین نقل می کند :

کوروش به جنگ «دِربیک»ها رفت که شاهشان «آمورائیوس» بود. دربیک ها، از کمینگاهی فیل هایی بیرون کشیدند و سوار نظام کوروش را متواری کردند؛ خود او از اسب فروافتاد و یک جنگجوی هندی (زیرا هندی ها در کنار دربیک ها که از آن ها فیل می گرفتند می جنگیدند) باری، می گفتم، هنگامی که کوروش روی زمین بود، یک هندی با زوبین به زیر تهیگاه، به رانش زخمی زد؛ کوروش باید از این زخم می مرد؛ ولی در آن هنگام، نزدیکانش ضمن عقب نشینی به اردوگاه خود، او را زنده به همراه بردند.[20]

و این خود داستانی دیگر است، همچنان که داستان «اوزب» که با نقل قول «بروز»(Berose) اظهار می دارد که کوروش در نبرد با «داهائه»(Dahae)ها کشته شد؛ داستانی دیگری عقیده ی دیودور است که کوروش را بر صلیب می کشد :

کوروش، این شاه پارس که قدرتی بسیار داشت، چون با سپاهی نیرومند به جنگ با سکاها دست زد، یک ملکه ی ساده ی سکایی در نبرد منظم، پارسیان را شکست داد، بر شخص کوروش دست یافت و دستور داد که اسیرش [ کنند و او ] را به صلیب کشند و اعدام کنند.[21]

گمان نکنید که این گواهی های ضد و نقیض را توده می کنم تا از عقیده ی حاکی از درگذشت کوروش در بسترش، آن چنان که گزنفون نوشته، جانبداری کنم؛ بلکه فقط می خواهم بگویم که استرابون وقتی می نویسد که هیچ تاریخ نویسی شرح درستی از مرگ کوروش نمی دهد، و «اعتماد کردن به افسانه های هزیود و هومر آسان تر است تا اعتماد ورزیدن به سرگذشت های کتسیاس و هرودوت»، بیش از کسانی که قصه های کتزیاس و هرودوت را با هم درمی آمیزند تا تاریخ بنویسند، از روح انتقادی خبر می دهد.

http://www.aariaboom.com

Gunner بازدید : 229 دوشنبه 07 اسفند 1391 نظرات (0)

پارسه=تخت جمشید=پرسپولیس

 

 

هخامنشیان همچون نیاکان خود عادت به كوچ كردن داشتند ، و معمولاً همه سال را در یك جا به سر نمی‌بردند، بلكه بر حسب اقتضای آب‌و‌هوا، هر فصلی را در یكی از پایتخت‌های خود سر می‌كردند. در فصل سرما ، در بابل و شوش اقامت داشتند ، و در فصل گرمی ِهوا به همدان می‌رفتند كه در دامنه كوه الوند بود و هوای تازه و خنكی داشت .
این سه شهر « پایتخت » به معنی اداری و سیاسی و اقتصادی بودند، اما دو شهر دیگر هم بودند كه « پایتخت آئینیِ » هخامنشیان به شمار می‌رفتند، یكی پاسارگاد كه در آن‌جا آیین و تشریفات  تاجگذاری شاهان هخامنشی برگزار می‌شد، و دیگری « پارسَه » كه برای پاره‌ای تشریفات دیگر به كار می‌آمد.

 

این دو شهر « زادگاه » و « پرورشگاه » و به اصطلاح « گهواره » پارسیان به شمار می‌رفت، و گور بزرگان و نام‌آوران آنان در آن‌جا بود و اهمیت ویژه‌ای داشتند؛ به عبارت دیگر، این‌ها مراكز مذهبی ایرانیان هخامنشی بودند، مانند اورشلیم و واتیكان، كه نظر به اهمیت آیینی خود، مركز ثقل بسیاری از حوادث بوده‌اند. البته از این دو تخت‌جمشید بیش‌تر اهمیت داشته است و به همین دلیل، اسكندر مقدونی آن را به عمد آتش زد تا گهواره و تكیه‌گاه دولت هخامنشی را از میان ببرد.

نام راستین این شهر پارْسَهْ بوده است كه از نام قوم پارسی آمده است و آنها ایالت خود را هم به همان نام پارس می‌خواندند. پارسه به همین صورت در سنگ نوشته خشیارشا بر جرز درگاهای « دروازه همه ملل » نوشته شده است، و در لوحه‌های عیلامی مكشوفه از خزانه و باروی تخت‌جمشید هم آمده است. یونانیان از این شهر بسیار كم آگاهی داشته‌اند، به دلیل این كه پایتخت اداری نبوده است، و در جریان‌های تاریخ سیاسی، كه مورد نظر یونانیان بوده، قرار نمی‌گرفته. به علاوه، احتمال دارد كه به خاطر احترام ملی و آئینی شهر پارسه، خارجیان مجاز نبوده‌اند به مكان‌های مذهبی رفت‌‌ وآمد كنند و در باب آن آگاهی‌هایی به دست آورند؛ همچنان  كه تا پایان دوره قاجار، سیاحان اروپایی كم‌تر می‌توانستند در باب مشاهد و امام‌زاده‌های ایرانی تحقیق كنند. بعضی گمان كرده‌اند كه در برخی از نوشته‌های یونانی از پارسه به صورت پارسیان «persain» و یا شهر پارسیان نام رفته است، اما این گمان مبنای استواری ندارد.

پِرسِه پُلیس ( پرسپولیس )

نام مشهور غربی تخت‌جمشید ، یعنی پِرْسِهْ پُلیْس (Perse Polis) ریشه غریبی دارد. در زبان یونانی، پْرسهْ‌پُلیْس و یا صورت شاعرانه آن پِرْسِپ‌ْتوُلیْس Persep tolis لقبی است برای آِتِنه، الهه خرد و صنعت و جنگ، و «ویران‌كننده شهرها» معنی می دهد.این لقب را آشیل، شاعر یونانی سده پنجم ق.م. در چكامه مربوطه به پارسیان، به حالت تجنیس و بازی با الفاظ، در مورد «شهر پارسیان» به كار برده است (سُوكنامه پارسیان، بیت 65). این ترجمه نادرست عمدی، به صورت ساده‌‌ترش، یعنی پرسه پلیس، در كتب غربی رایج گشته و از آن‌جا به مردم امروزی رسیده است.  خود ایرانیان نام «پارسه» را چند قرن پس از برافتادنش فراموش كردند چون كتیبه‌ها را دیگر نمی‌توانستند بخوانند و در دوره ساسانی آن را «صدستون» می‌خواندند. البته مقصود از این نام، تنها كاخ صدستون نبوده است، بلكه همه بناهای روی صفه را بدان اسم می‌شناخته‌اند. در دوره‌های بعد، در خاطر ه مردم فارس، «صدستون» به «چهل‌ستون» و «چهل‌منار» تبدیل شد. جُزَفا باربارو، از نخستین اروپاییانی كه این آثار را دیده است (سال 1474 میلادی)، آن را ِچْل‌‌مِنار (چهل‌منُار) خوانده است. پس از برافتادن هخامنشیان خط و زبان آنها نیز بتدریج نامفهوم شد و تاریخ آنان از یاد ایرانیان برفت، و خاطره‌‌ شان با یاد پادشاهان افسانه‌ای پیشدادی و نیمه تاریخی كیانی درهم آمیخت، و بنای شكوهمند پارسه را كار جمشید پادشاه افسانه‌ای كه ساختمان‌های پرشكوه و شگرف را به او نسبت می‌دادند دانستند و كم‌كم این نام افسانه‌ای را بر آن بنا نهادند.

صفه‌ ی پارسه

تخت‌جمشید بر روی صفه‌ای بنا شده است كه كمی بیشتر از یكصد و بیست‌و پنج ‌هزار متر مربع وسعت دارد. خود صفه برفراز و متكی به صخره‌ای است كه از سمت شرق پشت به كوه‌ میترا یا مهر (= كوه رحمت) داده است و از شمال و جنوب و غرب در درون جلگه مرودشت پیش رفته و شكل آن را می‌توان یك چهار ضلعی دانست كه ابعاد آن تقریباً چنین است: 455 متر در جبهه غربی ، 300 متر در طرف شمالی ، 430 متر در سوی شرقی و 390 متر در سمت جنوبی كتیبه بزرگ داریوش بر دیوار جبهه جنوبی تخت، صریحاً گواهی می‌دهد كه در این مكان هیچ بنایی قبل از وی موجود نبوده است.

كارهای ساختمانی تخت‌جمشید به فرمان داریوش بزرگ در حدود 518 ق.م آغاز شد. اول از همه می‌بایست این تخت بسیار بزرگ را برای برآوردن كوشك شاهی آماده سازند: بخش بزرگی از یك دامنه نامنظم سنگی را مطابق نقشه معماران، تا ارتفاع معینی كه مورد نظرشان بود، تراشیدند و كوتاه و صاف كردند و گودیها را با خاك و تخته‌سنگ‌های گران انباشتند، و قسمتی از نمای صفه را از صخره طبیعی تراشیدند و بخشی دیگر را با تخته‌سنگ‌های كثیرالاضلاع كوه پیكری كه بدون ملاط بر هم گذاشتند برآوردند و برای آن‌كه این سنگ‌های بزرگ بر هم استوار بمانند آن‌ها را با بست‌های دم چلچله‌ای آهنی به هم پیوستند و روی بست‌ها را با سرب پوشانیدند (این بست‌های فلزی را دزدان و سنگ‌ربایان كنده و برده‌اند؛ تنها تعداد كمی از آن‌ها را بر جای مانده‌اند). این تخته سنگ‌ها یا از سنگ آهكی خاكستری رنگی است كه از كوه و تپه‌های اطراف صفه استخراج می‌شده و یا سنگ‌های آهكی سیاهی شبیه به مرمر است كه از كانهای مجدآباد در 40 كیلومتری غرب تخت‌جمشید می‌آورده‌اند. خرده سنگ‌ها و سنگ‌های بی‌مصرف حاصل از تراش و تسطیح صخره را نیز به درون گودها ریختند. شاید در همین زمان بوده است كه با آب انبار بزرگ چاه مانندی در سنگ صخره و در دامنه كوه‌ مهر (= كوه رحمت) به عمق 24 متر كندند. 

پس از چند سال، صاف كردن صخره طبیعی و پر كردن گودی‌ها به پایان رسید و تخت هموار گشت. آن‌گاه شروع به برآوردن شالوده بناها كردند و در همان زمان دستگاه آب دَركُنی تخت‌جمشید را ساختند بدین معنی كه در دامنه آن بخشی از آبراه های تخت جمشیدقسمت از كوه رحمت كه مشرف بر تخت است آبراهه‌هایی كندند و یا درست كردند، و سر این آبراهه‌ها را در یك خندق بزرگ و پهن، كه در پشت دیوار شرقی تخت كنده بودند، گذاشتند تا آب باران كوهستان از راه آن خندق به جویبارهایی در جنوب و شمال صفه راه یابد و به دَر رَوَد. بدین‌گونه خطر ویرانی بناهای روی تخت‌ ناشی از سیلاب جاری از كوهستان از میان رفت، اما بعدها كه این خندق پُر شد آب باران كوهستان قسمت اعظم برج و باروی شرقی را كند و به درون  محوطه كاخ‌ها ریخت و آن‌ها را انباشت، تا این كه در هفتاد سال گذشته؛ باستان‌شناسان این خاك‌ها را بیرون ریختند و چهره بناها را دوباره روشن  ساختند. بر روی خود صفه، آبراهه‌های زیرزمینی كنده‌اند كه از میان حیاط و كاخ‌ها می‌گذشت و آب باران سقف‌ها از راه ناودان‌هایی كه مانند لوله بخاری و با آجر و ملاط قیر در درون دیوارهای ستبر خشتی تعبیه كرده بودند، وارد آبراهه‌های زیرزمینی می‌شد و از زیر دیوار جنوبی به دشت و خندقی در آن جا می‌رسید. هنوز قسمت‌هایی از این آبراه‌های زیرزمینی و ناودان‌های درون دیوارها را در گوشه‌و‌كنار تخت‌جمشید می‌توان یافت. هم اكنون  نیز آب باران‌های شدید زمستانی از این آبراه‌ها به در می‌رود.

نگاهی کوتاه بر بخش های مختلف پارسه

1. پلکان ورودیپلکان ورودی پارسه

در قسمت غربی صفه برای دسترسی به بالای صفه، پلکان دو طرفه عظیمی ساخته شده که شبیه دو بازو برای به آغوش گرفتن میهمانان است ، در هر طرف 110 پله ، که 63 پله از سطح دشت به یک پاگرد منتهی و از پاگرد تا روی صفه 43 پله ساخته شده است.هر پلکان 10 سانتیمتر ارتفاع،38 سانتیمتر پهنا و 690 سانتیمتر طول دارد در کناره پلکان کنگره داری ساته شده است و هر چند پله از یک قطعه سنگ بزرگ تراشیده شده است.

2.دروازه مللئروازه ی همه ی ملت ها

پس از بالا رفتن از پلکان، دروازه ملل اولین بنایی است که توجه را به خود جلب می کند. این بنا شامل تالار مربع وسیعی است که بر روی چهار ستون استوار شده است و دارای سه درگاه به طرف غرب، شرق و جنوب است. دو طرف درگاه غربی مزین به نقش دو گاو بسیار بزرگ و دو طرف درگاه غربی مزین به مجسمه دو گاو بالدار با سر انسان است. بر روی جرزهای این دروازه چهار کتیبه سه زبانه توسط خشایار شا نقش شده است که در آن خشایارشا به نیایش اهورامزدا و شرح اقدامات خود می پردازد.

3.کاخ آپادانادورنمای کاخ آپادانا

ساخت آپادانا به فرمان داریوش بزرگ آغاز و توسط خشایارشا به اتمام رسید. این کاخ مشتمل بر یک تالار مرکزی با 36 ستون و سه ایوان هر کدام با 12ستون در شمال،شرق و غرب و تعدادی اتاق در چهار گوشه و ضلع جنوبی است،ارتفاع ستون های این تالار و ایوان های آن با سر ستون بیش از 19 متر است.در جبهه شمالی و شرقی تالار آپادانا دو پلکان ساخته شده که هر پلکان با چهار ردیف پله به ایوان دسترسی پیدا می کند،بدنه این پلکانها مزین به نقوش بزرگان هخامنشی،سربازان جاویدان و نمایندگان ملل تابعه (هدیه آوران) است.

4.کاخ سه دروازه(کاخ مرکزی یا تالار شورا)

کاخ سه دروازه از نظر موقعیت در مرکز کاخهای تخت جمشید واقع شده است.این کاخ دارای یک پلکان دو طرفه در جبهه شمالی است که بر روی آن نقش بزرگان مادی و هخامنشی به صورت مجزا از هم در حال بالا رفتن از پله ها حجاری شذه است.این کاخ دارای دو ایوان با دو ستون و یک تالار با چهار ستون است که بر روی در گاههای آن نقش پادشاه هخامنشی حجاری شده و تعدادی اتاق نیز در طرفین تالار ساخته شده است.سر ستون های این تالار تنها سر ستونهایی هستند که به شکل سر انسان حجاری شده اند.

5. كاخ « ج »

در جنوب كاخ آپادانا و شرق كاخ داریوش و غرب كاخ سه دری یا تالار شورا، كاخی روی كوه ساخته شده بود كه امروزه آثار كمتری از آن مانده است.

6.کاخ تچر ( تالار آیینه )

این کاخ، کاخ اختصاصی داریوش می باشد که شامل یک تالار مرکزی با 12 ستون و یک ایوان 8ستونی،دوتالار چهار ستونی در پشت تالار مرکزی و تعدادی اتاق کوچکتر در طرفین است.بدنه در گاهها دارای نقوش برجسته با محوریت پادشاه است
(دلیل نامگذاری این تالار به آینه صیقل بودن سنگها است به گونه ای که تصاویر را منعکس می کند)

7. كاخ «ه»

پلكان نقش دار دو سویه، ورودی كاخ « ه » است. امروزه این پلكان تخریب شده است. نقش های پلكان شامل دو گروه 16 نفره نیزه دار پارسی است كه در دو سوی كتیبه ای به زبان فارسی باستان ایستاده اند و پشت سر هر گروه، همان كتیبه تكرار شده است.

8. جان پناه شاخدار

9.کاخ هدیش

کاخ هدیش کاخ اختصاصی خشایار شا است که ابعاد آن از کاخ داریوش بزرگتر می باشد و شامل یک تالار مرکزی با 36ستون،یک ایوان 12 ستونه،دو تالار 4 ستونی و تعدادی اتاق در طرفین است.بر روی درگاههای این کاخ نیز نقش پادشاه حجاری شده است.از ویژگی های این کاخ وجود نقش برجسته درون طاقچه ها است که با سایر بناها تفاوت دارد.

10. کاخ اختصاصی یا كاخ « د »

در شرق كاخ خشایارشاه، محوطه روبازی وجود دارد كه اندازه ی آن 45×40 متر و سطح آن 5/2 متر پایین تر از كاخ خشایارشاه است. در این محوطه، اتاق های باریكی وجود داشت. از این كاخ امروزه چیزی باقی نمانده است.

11.مجموعه بناهای اندرونی

این مجموعه که در ارتباط با کاخ هدیش بوده توسط خشایارشا ساخته شده و شامل مجموعه ای از اتاقها و تالارها با ابعاد متفاوت می باشد که به وسیله راهروهایی از هم جدا می شوند. تالار اصلی و بخش از مجموعه توسط هرتسفلد بازسازی شده و هم اکنون بخش اداری و موزه تخت جمشید در آن قرار دارد.

12.خزانهخزانه ی پارسه

یکی دیگر از مهم ترین بخشهای مجموعه تخت جمشید خزانه می باشد که از نظر ساختاری متفاوت با سایر بناهای مجموعه است. خزانه شامل دو تالار بزرگ 100 ستونی و 99 ستونی، یک تالار 20ستونی و تعدادی تالار و اتاقهای کوچکتر است که پیرامون تمامی آنها را یک حصار مستحکم در بر گرفته.تنها یک راه دسترسی برای رسیدن به داخل در حصار ایجاد شده که این موضوع نشانگر ارزش و ضرورت حفظ اموال داخل تالارها و اتاقها بوده است.

13.کاخ صد ستون(تالار تخت)کاخ صد ستون

تالار تخت را می توان دومین بنای با اهمیت مجموعه تخت جمشید بعد از تالار آپادانا دانست که شامل یک نالار مرکزی با100 ستون سنگی،یک ایوان 16 ستونه،4 درگاه اصلی و چهار درگاه  فرعی و دالانهای طویل در سه طرف کاخ است.بر روی دو طرف درگاههای شمالی و جنوبی نقش پادشاه نشسته بر تخت بر روی دست نمایندگان ملل تابعه حجاری گشته و بر روی بدنه در گاههای شرقی و غربی نقش پادشاه در حال نبرد با حیوانات افسانه ای دیده می شود.تالار مرکزی این کاخ وسیع ترین تالار تخت جمشید است و از نظر اهمیت بعد از تالار آپادانا دومین کاخ مجموعه است.در انتهای حیاط این کاخ دروازه ای نا تمام مشابه دروازه ملل وجود دارد که وضعیت آمن می تواند روند ساخت بناهای مجموعه را نشان دهد.

14. جایگاه سپاهیان

در شرق تخت جمشید، حدفاصل بین كوه  و بناهای اصلی، در شرق كاخ صد ستون، ساختمان هایی مشتمل بر تعدادی تالار و ایوان با جرزهای خشتی مكعبی وجود دارد كه با توجه به اشیایی كه در آن كشف شده، به احتمال زیاد قراول خانه و محل استقرار پاسداران و نگهبانان مخصوص كاخ ها بود. به نظر می رسد كه قراول خانه جایگاه نگه داری و توقف ارابه ها و اسب های سلطنتی و نُجبا بود و خیابانی كه به عرض متوسط 9 متر در تمام طول شرقی تخت جمشید و دامنه كوه كشید شده، محل عبور این گردونه ها بود.

15.دروازه ی ناتمام

این دروازه كه كار ساختمانی آن شروع شد اما به پایان نرسید، در انتهای خیابان سپاهیان و در شمال حیاط صد ستون قرار دارد. از آنجا كه كارهای ساختمانی و حجاری این بخش ناتمام ماند به كاخ ناتمام یا دروازه ی ناتمام مشهور شده است. این ساختمان مشتمل بر یك تالار چهار ستونی و دو اتاق برای نگاهبانان است. آثار باقی مانده در این بخش چگونگی كار ساختمانی در مجموعه ی عظیم تخت جمشید را روشن می سازد. ابتدا تخته سنگ ها به دو شكل  استوانه و مكعب به داخل محوطه حمل می شد، سپس سنگ ها به كمك داربست های چوبی عظیم و قرقره و طناب بالا كشیده می شد و در جای خود نصب می گردید و در مرحله ی بعد كار تراش اصلی از قسمت بالای سنگ شروع می شد و در پایین خاتمه می یافت.
چهره و سم گاو كه به صورت نیمه كاره در جرز ( دیوار اطاق و ایوان ، پایه ی ساختمان كه از سنگ و آجر سازند)
دروازه ناتمام رها شده است، نشان می دهد كه هنگام حمله ی اسكندر به تخت جمشید، هنوز كارگران در این قسمت مشغول كار بودند.
در شمال دروازه ناتمام و بخشی كه به دیوان سرا شهرت داشت، سی هزار لوح گلی به خط ایلامی مشتمل بر پرداخت های دولتی به كارگران و خدمتگزاران و مأموران دیگر به دست آمده است. در این لوح ها كه در نوع خود بی نظیرند، مدت كار، مبلغ دستمزد، چگونگی پرداخت و در چند مورد حتی پرداخت مساعده به كارگران نیز قید شده است.

16. آرامگاههانمای بیرونی یکی از آرامگاه های پارسه بر فراز کوه میترا

در دامنه کوه میترا یا مهر 2 آرامگاه در دل کوه حجاری شده که همه ی بخش های آنها همگون هستند ، پادشاه را کمان در دست ایستاده بر سکویی سه پله ای نشان می دهد که در مقابل او آتشدان و قرص خورشید در حالی که نقش گوی بالدار ( فروهر ) در قسمت بالای تصویر حجاری شده دیده می شود.این صحنه بر روی تختی نشان داده شده که بر دست نمایندگان ملل تابعه امپراطوری حمل می شود.پایین ین نقش نمای کاخهای هخامنشی با چهار ستون دیده می شود که در وسط آن درب آرامگاه می باشد این دو آرامگاه منسوب به اردشیر دوم و سوم است.در آرامگاه منسوب به اردشیر دوم 6 قبر و آرامگاه  منسوب به اردشیر سوم دو قبر در سنگ حجاری شده. در قسمت جنوبی مجموعه تخت جمشید آرامگاه درون یکی از آرامگاه هانا تمامی دیده می شود که به داریوش سوم نسبت داده شده است، از سایر آثار مجموعه تخت جمشید می توان به چاه سنگی ، باروی تخت جمشید ، محل نگهبان ، خیابان سپاهیان کاخ ج ،کاخ اچ و محل کشف لوح های گلی اسناد تخت جمشید اشاره کرد.

17. خیابان سپاهیان

این خیابان كه 92 متر طول و نزدیك 10 متر عرض دارد، دروازه ی ملل را به دروازه ی ناتمام و ایوان شمالی كاخ صد ستون مرتبط می سازد. در دو طرف این خیابان فرورفتگی های طاقچه مانند به تعداد زیاد و به صورت چند لبه، به فاصله 7 متر از هم وجود داشت كه اكنون به صورت پی با كاهگل پوشانده شده اند. احتمالاً این فرورفتگی ها جایگاه سربازان و افسران، هنگام تشریفات بود. دیوار سمت راست دیوار اتاق هایی است كه حیاط آپادانا را از خیابان سپاهیان جدا می كند. این اتاق ها احتمالاً محل استقرار نگهبانان كاخ بود. دیوار سمت چپ، دیوار اتاق هایی است كه محل استقرار حُجاران و بخشی از كارگاه حجاری بود. در انتهای خیابان ، قطعات ستون هایی كه برای دروازه ناتمام در حال حمل بود، مشاهده می شود.

18. کارگاه

19. چاه سنگی

روبه روی شمال شرقی خزانه، در ارتفاع 22 متر از سطح آن، چاهی به صورت مربع كه هر ضلع آن 70/4 متر است با ژرفای 26 متر قرار دارد. این چاه را در زمان ساخت تخت جمشید حفر كردند. اطراف چاه، راه آب باریكی كنده شده تا آب باران كوه را به آن هدایت كند. تردیدی نیست كه پس از پر شدن چاه و لبریز شدن آن، آب اضافی به خندقی منتقل می شد. با توجه به این كه این چاه راهی به خارج ندارد و منفذی هم در ته یا بدنه آن موجود نیست، مسلم است كه برای نگه داری آب آشامیدنی تخت جمشید به كار می رفت. حفر این چاه از شاهكارهای دوره ی هخامنشی است.


آثار بیرون از صفه تخت جمشید

آثار بیرون از صفه ی تخت جمشید شامل یك تخته سنگ حوض مانند به ابعاد 68/5 متر در 85/4 متر به صورت تقریباً چهارگوش و ژرفای 15/2 متر و آثار باقی مانده از یك كاخ دیگر است. از آنجا كه قسمت درونی این سنگ به صورت شیب دار تراشیده شده، دیدگاه های گوناگونی در مورد آن ابراز شده است. احتمال بیشتر بر آن است كه این تخته سنگ بزرگ برای ساخت سر در به محل آورده شده باشد.

بازسازی دروازه ی ملت ها

 

 

برگرفته از آریابوم

تعداد صفحات : 5

درباره ما
سایت فرهنگی تاریخی ایران آناهیتا نوشتاری در باره ایران باستان،تاریخ ایران،مشاهیر ایران(کورش داریوش...)،داستان های تاریخی،دانلود کتاب و فیلم های مرتبط،آیین ایرانی و مسائل مختلف فرهنگی...در این تارنما دیده می شود. به کوروش به آرش به جمشید قسم به نـقـش و نـگار تخت جمشید قسـم ایــــران همی قلب و خون مـن اســــت گـــرفــتـــه زجــان در وجـــود مــن اســت بـــخــوانـیــم ایــن جـــمـلـه در گــوش بــــاد چـــو ایــــــران مـــبــــاشــد تــن مـــن مــبــاد الو
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    پیشنهادها
    آمار سایت
  • کل مطالب : 347
  • کل نظرات : 27
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 50
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 57
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 211
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 467
  • بازدید ماه : 1,343
  • بازدید سال : 10,498
  • بازدید کلی : 481,130
  • کدهای اختصاصی