«شاهنامه آخرش خوشه» از معروفترین ضربالمثلهای فارسی است. اما این سؤال پیش میآید که با وجود پایان تلخ و شکست ایرانیان از اعراب در پایان «شاهنامه»، چرا این ضربالمثل در بین مردم رواج یافته است؟
به گزارش خبرنگار ادبیات خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، ضربالمثلها از گذشته تا امروز در زندگی مردم و ارتباط کلامی آنها جایگاه خاص خود را دارند. بیشتر ضربالمثلهای رواجیافته در بین مردم از یک اتفاق یا روایت تاریخی نشأت میگیرند و در زندگی واقعی گذشتگان ریشه دارند؛ اتفاقهایی که سینه به سینه نقل شده و با گذشت زمان به ضربالمثل تبدیل شدهاند.
حسن انوری در «فرهنگ امثال سخن» میگوید: این ضربالمثل اشارهی طنزآمیز به کاری دارد که برخلاف انتظار شخص پیش میرود و پایان خوشایندی ندارد. در واقع در این کتاب این ضربالمثل به عنوان یک جملهی معکوس در مورد یک ماجرا با پایان ناخوشایند به کار میرود.
به باور برخی از افراد هم این جمله را اعراب که در پایان «شاهنامه» با شکست یزدگرد بر ایرانیان پیروز میشوند، وارد ضربالمثلهای ایرانی کردهاند. البته این باور در هیچ کتاب و پژوهشی سندیت تاریخی ندارد و به نظر بسیاری از پژوهشگران ادبیات مردود است.
در کتابهای مختلفی که دربارهی «شاهنامه»، سیر داستانها و پایان آن نوشته شده، به این ضربالمثل اشاره شده است. در این کتابها «خوش» خوانده شدن آخر «شاهنامه» حاوی نوعی نگاه کنایی به شکست ایرانیان از اعراب و پایان اقتدار سلسلهی ساسانیان با شکست و مرگ یزدگرد است. «شاهنامه چگونه به پایان رسید» محمد محیط طباطبایی و «شاهنامه آخرش خوش است» محمدابراهیم باستانی پاریزی از جملهی این کتابها هستند.
کتاب «ریشههای تاریخی امثال و حکم» نوشتهی مهدی پرتوی آملی که به بررسی تاریخی ریشههای ضربالمثلهای ایرانی پرداخته شده، علت رواج این جمله را این میداند که در گذشته هر کس «شاهنامه» میخواند و به ستایش سلطان محمود غزنوی میرسید، از همت سلطان در تحسین «شاهنامه» خوشحال میشد؛ اما با پایان یافتن «شاهنامه» و فهمیدن حقناشناسی سلطان محمود در قبال فردوسی و کتابش، متوجه اشتباه خود میشد. این روایت بعدها به ضربالمثل تبدیل شد و عاقلان به هر کس که دست به کار نابخردانهای بزند و اصرار بر ادامهی آن داشته باشد، میگویند: شاهنامه آخرش خوش است.
در اینباره نظریات متناقضی هم وجود دارد. به عنوان مثال محمدعلی اسلامی ندوشن در اینباره معتقد است: این ضربالمثل کنایی نیست و اشاره به هستهی اصلی «شاهنامه» یعنی جنگهای ایرانیان و تورانیان دارد. او اعتقاد دارد که خوش بودن پایان «شاهنامه» مربوط به حملهی اعراب و شکست ساسانیان نیست، بلکه به پیروزی نهایی پهلوانان ایرانی بر لشکر توران اشاره دارد که البته این پیروزی در قسمتهای میانی «شاهنامه» و در بخش پهلوانی آن است و به آخر «شاهنامه» که مربوط به بخش تاریخی میشود، ربطی ندارد.
محیط طباطبایی در کتاب «شاهنامه چگونه به پایان رسید» نظر دیگری هم در رابطه با این ضربالمثل دارد. در گذشته وقتی نقالان از خواندن یک دورهی کامل «شاهنامه» فارغ میشدند، در مجلس نقل «شاهنامه» جشن کوچکی برپا میشد و کسانی که مدتها با اشتیاق دل به داستانها و حماسهسازیهای پهلوانان ایرانزمین میسپردند، بساط شیرینی و چای را فراهم میکردند و معتقد بودند که هرچند پایان کار ایرانیان در آخر « شاهنامه» خوش نیست، اما به پایان رساندن نقالی کامل این کتاب شایستهی شادمانی است.
برخی نویسندگان و پژوهشگران «شاهنامه» هم مفهوم کنایی این ضربالمثل را مربوط به رفتار سلطان محمود غزنوی و طرد فردوسی و کتابش از دربار میدانند. آنها معتقدند، این جمله به داستانهای «شاهنامه» ربطی ندارد و به سرگذشت فردوسی و رانده شدنش پس از 30 سال تلاش برای سرودن «شاهنامه» اشاره دارد.
آنچه از پایان بخش پهلوانی و تاریخی «شاهنامه» میتوان فهمید، این است که با کشته شدن رستم، نامدارترین پهلوان ایرانی و همچنین شکست ایرانیان از اعراب، پایان داستانهای این اثر ماندگار برای مردم ایران «خوش» نیست. با این وجود، خلق این کتاب توسط فردوسی و داستانهای زیبا و حماسی آن که در دلاوری و خصایص نیکوی پهلوانان و اساطیر ایرانی ریشه دارد، برای همیشه برای ایرانیان خوشایند خواهد بود.
http://isna.ir
شاید برای بسیاری از شما پیش آمده باشد وقتی از شعر و شاعران در قرون مختلف تاریخ ادبیات سخن به میان میآید ناخودآگاه در ذهنتان دربار پادشاهی را تجسم كنید كه شاعری در مدح و ثنای سلطان در حال شعرخوانی و سُرایش اثری ادبی، فاخر، موزون و مقفی است، همانطور كه در برخی سریالها و فیلمهای تاریخی و حتی طنز این صحنه بارها به تصویر كشیده شده است.
به بیان دیگر، در میان هنرها همواره این شاعران بوده اند كه نام و اثرشان با سكه، درم، دینار و صله پیوند خورده است كه البته برخی گزارش ها و مستندات تاریخی وجود چنین پدیده ای در میان شاعران را رایج دانسته است، اما گاهی این موضوع در مورد بزرگان تاریخ ادبیات و خالقان میراث فرهنگی ما به كار برده می شود و در ذهن مردم هم جای می گیرد.
یكی از این مفاخركه امروز را در تقویم ها به نام او نامگذاری كرده اند ، فردوسی است كه داستان گرفتن صله و یك سكه به ازای هر بیت از سرودن شاهنامه توسط او را دیگر كمتر كسی است كه نشنیده باشد؛ داستانی كه برای نخستین بار توسط نظامی عروضی سمرقندی در كتاب چهار مقاله در قرن ششم مطرح شد.
خلاصه آنچه عروضی سمرقندی در كتابش درباره فردوسی گفته به زبان امروز این است: آقای فردوسی، دهقانی اهل طوس بوده است و به این امید كه از صله سرودن شاهنامه جهاز دخترش را تهیه كند، این اثر را در مدت 25 سال می سراید و بعد به نزد سلطان محمود غزنوی می برد و مورد قبول شاه می افتد و ابتدا قرار می گذارند حدود 50 هزار سكه به او پاداش دهند و سپس پادشاه زیر قولش می زند و 20 هزار سكه به فردوسی می دهد و او این سكه ها را در حالی كه بسیار دلشكسته و ناامید بوده وكنار یك گرمابه نشسته بود به یك حمامی می دهد و سپس به طبرستان می رود و به شاه آنجا كه شهریار نامی بوده است می گوید من سلطان محمود را هجو می كنم و این شاهنامه را به نام تو می زنم و الی آخر...
كارشناسان و شاهنامه پژوهان به این داستان كه متاسفانه در میان مردم و عوام بسیار شایع شده است انتقادهای فراوانی وارد دانسته اند. از جمله مرحوم دكتر احمدعلی رجایی در كتابی مفصل به این موضوع پرداخته و بر اساس مستندات تاریخی به موارد مبهم تا حدود زیادی پاسخ داده كه مهم ترین آن دلایل سروده شدن شاهنامه است.
دكتر رجایی معتقد است ادعای نظامی عروضی از همان آغاز مشكوك و نادرست است چراكه وقتی می گوید فردوسی از دهقان های طوس بوده است، در آن زمان دهقان به كسی می گفته اند كه در منطقه ای برای خودش به اصطلاح امروز دَم و دستگاهی داشته است و نه كسی كه در كار كشاورزی و شخم و درو بوده است و مثلا نیازمند تهیه جهاز برای دخترش باشد و برای این كار نه یك سال و دو سال كه 25 سال از عمرش را به سرودن یك كتاب اختصاص دهد، وانگهی دختر را در جوانی به خانه بخت و شوهر می فرستند نه سر پیری، آن هم در روزگاری كه دختر ده ساله بسرعت رخت عروسی بر تن می كرد و بانوی بیست و پنج ساله برای خودش چند بچه داشت.
دیگر انتقادی كه دكتر فریدون جنیدی از شاهنامه پژوهان بزرگ كشورمان به این داستان وارد دانسته، این كه اگر هم فردوسی مال و اموالی نداشته است و می خواسته با سرودن شاهنامه به پول و ثروتی برسد خیلی باید انسان موقعیت نشناسی باشد كه برای سرودن یك شاهنامه و احیای اسطوره ها و افسانه های ملی و ایرانی آستین با لا بزند، چراكه زمان حیات او زمان حاكمان تازی و ترك بوده است و كالای شاهنامه خریداری نداشته است و كسی عزیز دل بود كه به قول دكتر رجایی: « تازی بنویسد و تركان را گرامی بدارد.»
حال شما در نظر بگیرید فردوسی نه تنها این كار را نكرده است كه فارسی را پاس داشته و عجم را به واسطه سرودن آن زنده كرده است آن هم در روزگار حاكمانی غیرایرانی!
اگر اندك عقل سلیمی برای كسی كه چنین توانایی در نظم كشیدن رویدادها داشته است در نظر بگیریم پس نمی توان چنین هدف عجیب و غریبی را برای او متصور بود.
اگر از این مسائل هم بگذریم نكته جالب دیگر اعتقادات مذهبی فردوسی است كه او در چند مورد در شاهنامه اش آشكارا از مذهب تشیع و آل علی ذكر خیر و دفاع می كند حال آن كه دقیقا به همین دلیل حاكمان او را رافضی و مرتد می دانستند.
در چنین شرایطی، كم نبوده اند شاعرانی كه در مقایسه با فردوسی -كه خداوندگار زبان فارسی است- شاگردانی كوچك بیش نبوده اند و براساس قول های مستند مانند تاریخ بیهقی كسی مانند «زینتی» در یك شب و برای سرودن یك مدح، 50 هزار درم دریافت كرده است یا به قول همین نظامی عروضی، عنصری تنها برای سرودن دو بیت درباره زلف ایاز (غلام مورد علاقه سلطان محمود) پادشاه فرمان داد تا سه بار دهانش را پر از جواهر كنند.
حال در نظر بگیرید فردوسی واقعا نمی توانسته است دو بیت بگوید و چنین پاداش و سكه و صله ای بگیرد و برود دخترش را شوهر دهد؟ برعكس حتی در كتابی مانند «تاریخ سیستان» روایتی داریم كه فردوسی در محضر شاه غزنوی درشت گویی كرده و وقتی سلطان گفته است در سپاه من همچون رستم شاهنامه تو هزار مرد وجود دارد، فردوسی بی درنگ پاسخ داده است عمر سلطان دراز باد من ندانم كه در سپاه تو چند مرد چون رستم باشد، اما این دانم كه خدای تعالی هیچ بنده چون رستمی كه من گفته ام دیگر نیافریده است. با همه این حرف ها و سخن ها شاید برای شما هم سوال پیش بیاید پس چرا فردوسی شاهنامه را می خواسته است به سلطان محمود تقدیم كند؟ پرسشی كه اصل و صحت آن انكارناپذیر است و نمی توان آن را نفی كرد.
برای پاسخ به این پرسش نخست باید یادآور شد بر مبنای پژوهش های متعدد شاهنامه پژوهان ایرانی، سال آغاز سرایش شاهنامه حدود 370 هجری قمری بوده است، زمانی كه اصلا محمود غزنوی هنوز به سلطنت نرسیده بود، اما آن طور كه دكتر جعفر یاحقی دراین باره سخن گفته است فردوسی درشصت و پنج سالگی آن هنگام كه تمام ثروت و جوانی و مال خود را برای سرودن شاهنامه و احیای ایران و زبان فارسی از دست داده به فكر می افتد با وجود تمام مسائل، شاهنامه را به نام محمود غزنوی كند چرا ؟ در این تصمیم دو نكته مورد توجه او بوده است.
نخست آن كه حدود سال های 395 هجری وزیری خراسانی تبار به دربار محمود راه می یابد كه به ایران دوستی و فارسی نویسی مشهور بود و او فردوسی را به این تقدیم نامه تشویق می كند و حتی دستور می دهد تمام امور دیوانی دربار به زبان پارسی برگردانده شود.
دوم آن كه تهیدستی و پیری در كنار اوج گرفتن قدرت غزنویان و سلطان محمود، تقریبا فردوسی را از هر گونه تغییر در حكومت ناامید می كند و اگر این اثر با این حجم به سلطان تقدیم نمی شد زمینه های حفظ و نسخه نویسی و انتشار آن هم هیچ گاه فراهم نمی شد و در گذر تاریخ از دست می رفت.
بنابراین فردوسی به فكر می افتد لابه لای بخش هایی از شاهنامه، بیت هایی را به مدح و ستایش محمود غزنوی اختصاص دهد (به قول امروزی ها بچپاند) و به این ترتیب و به قول معروف عدو شود سبب خیر تا این شاهنامه كه سند هویت ملی ماست توسط شاهی حفظ و منتشر شود كه چندان علاقه ای به این هویت ندارد. اما در این میان ، اوضاع چندان بر وفق مراد فردوسی نمی گذرد و آن وزیری كه حامی او در دربار بود ناگهان مغضوب پادشاه می شود و معزول می گردد و به دنبال آن هركسی هم كه از دوستان آن وزیر بود مورد بی احترامی و نامهربانی درباریان قرار می گیرد كه این موضوع گریبانگیر فردوسی هم می شود و درشت گویی های او در دربار و خطاب به شاه و همچنین به قول عروضی، بخشیدن هدیه شاه به یك حمامی، باعث می شود تا پای چوبه دار پیش برود و مدتی فراری شود و دست آخر برای تقدیم و ماندگار شدن شاهنامه اش به طبرستان پناه ببرد و دست به دامان شهریار نامی در طبرستان شود.
اما پایان كار را هم به نظرم بهتر است با هم به روایت كتاب «رازهای شاهنامه» بخوانیم: «اكنون فردوسی را می بینیم كه از طبرستان به زادگاه خود بازمی گردد مردی محروم و مطرود و تحت تعقیب گماشتگان محمود و بر لب پرتگاه اعدام... اما این مرد با موی سپید و پشت دوتا و گوش سنگین و تهیدست و نومید در فشار فقهای متعصب حنفی تا پایان عمر نومید نمی شود و سرفرود نمی آورد و از عقیده خویش دست نمی كشد چراكه 50 هزار بیت سروده او، 50 هزار سرباز شكست ناپذیر را تقدیم هر ایرانی كرده است».
سینا علی محمدی
.jamejamonline.ir
فردوسی
***
در بخش شرقی ایران زمین در قرن های سوم چهارم هجری سخنوران یزرگی پا به عرصه جامعه ما نهادند؛که زبان ما را به سخن پاس داشتن و بارور کردند؛ولی در میان همه آنها فردوسی جلوه ی دیگری دارد که دیگران نتوانستند داشته باشند.
از روزی که عرب با داعیه آشکار و اعلان شده براندازی هویت ایران پا به خاک نهاد و همه چیز را از ایران و ایرنی گرفت بدون آنکه هیچ چیزی در مقابل به او بدهد،شمشیر او با هویت ایرانی چنان کرد که ایرانی حتی نام خویش را از یاد ببرد وهمان نام هایی را بر خود نهاد که اربابان عرب می پستیدند.تخم نهضت ضد عرب سروری که در سال101 هجری در کوفه و خراسان پاشیده شد در خلال28سال با تلاش و فداکاری و از جان گذشتگی هزاران تلاشگر ایرانی آبیاری شده نهالی تنومند شد و دستگاه حاکمیت جبار عربی را در هم پیچیده تشکیل دولتی داد؛که هرچند یک خلیفه عری در راسش نشسته بود،ولی همه امورش در دست ایرانیان بود؛و پایتخت این دولت نیز به اراده ایرانیان به همان جایی برگشت که قرن های درازای پایتخت شاهنشاهی ایران بود.نام رمزی بغداد(یعنی خداداد)که ایرانیان به این پایتخت دادند بیانگر بازگشت ایران و ایرانی به صحنه تمدن سازی بود.ولی هنوز راهی دراز در پیش بود تا ایرانی از کابوس وحشت آفرین یک قرنه شمشرخونریز عرب برهد.از این زمان تا یک قرن دیگر،ایرانی هرچندکه حکومت می کرد با مشروعیت گرفتن از امام اهل بیتی که نواده عموی پیامبر اسلام(یعنی عباس)بود،و هر چند که دولت عباسی در همه نمودهایش شکلی دیگر از همان شاهنشاهی ایران بود با همان آداب و رسوم درباری،با همان برگزاری مراسم پر شکوه جشن های نوروز خسروانی و مهرگان و سده و دیگر جشن های ایرانی،و هر چند که در ارتش و پلیس و در بازلرها و حتی در دربار خلیفه و پایتخت خلافت در مجاورت روزمره مردم؛زبان پارسی را میشد زنده و فعال دید،ولی انگار به ایرانی تلقیت شده بود که آنچه را می نویسد و می سراید باید به زبان ایرانی باشد؛و انگار ایرانی باور نکرده بود که باید همه هویت خویش را به خودش بازگرداند.شاید به این به آن علت بود که در زمان ساسانی رسم افتده بود که زبان کهنه پهلوی که از پارتیان به ارث رسیده بود باید زبان کتاب باشد-زبانی که عامه مردم کشور با آن آشنایی نداشتند؛بلکه زبان محاوره ای در میان مردم سراسر کشور ساسانی همان زبانی بود که پارسی نامیده می شد.
یعنی در زمان ساسانی یک زبان کهنه برای کتابت بود؛که فقط تحصیل کردگان می دانستندو یک زبان زنده و فعال برای محاوره بود.اکنون که دوران کابوسی سیادات شمشیر عرب بر ایران و ایرانی به پایان رسیده بود،هنوز عادت اینکه زبان کتاب غیر از زبان محاوره است که عامه مردم نمیدانند،نتوانسته بود از میان ایرانیان رخت بربندد،و اینک زبان عرب جای زبان پهلوی را گرفته بود.ولی هرچند که زبان پهلوی بخشی از هویت تاریخی ایران بود،زبان عربی به بیگانگانی تعلق داشت که از اعماق بیابان های عربستان به درون ایران خزیده روزگار درازی آزادی و امنیت و آرامش و آسایش را از ایرانی سلب کرده در درد و رنجی جانکاه نگاه داشته بودند.
ایرانی به خصیصه نژادیش با هیچ قوم و عقیده ای دشمن نبود؛و به هیچ قومی به دیده دشمن نمیگریست،از هیچ قومی نفرت نداشت،و حتی اگر قوم هلنی یا قوم عرب بود که از هیچ کوششی برای تخریب هویت او نابودسازی میراث عظیم فر هنگیش فروگذار نکرده بودند و جز بردگی وذلت برایش نیاورده بودند.همین ایرانی بود که روزگاری بر روی سکه شاهنشاهیش نقش((فیل هلن))زد تا به هلنی هایی که آن همه آسیب ها و گزند ها به زده بودند بفهماند که((که ما همه مردم جهان را دوست میداریم هتی اگر هلنی باشند)).
فردوسي استاد بي همتايشعر پارسي و بزرگترين حماسه سراي ايران است. اهميت فردوسي در آن است چه با آفريدناثر هميشه جاويد خود، نه تنها زبان ، بلكه كل فرهنگ و تاريخ و در يك سخن ، همهاسناد اصالت اقوام ايراني را جاودانگي بخشيد و خود نيز برآنچه كه ميكرد و برعظمت آن، آگاه بود و مي دانست كه با زنده نگه داشتن زبان ويژه يك ملت ، در واقع آن ملت رازندگي و جاودانگي بخشيده است .
بسي رنج بردم در اين سال سي
عجم زنده كـردم بديــنپــــارسي
فردوسي در سال 329 هجري برابربا 940 ميلادي در روستاي باژ از توابع طوس در خانواده اي از طبقه دهقانان ديده بهجهان گشود و در جواني شروع به نظم برخي از داستان هاي قهرماني كرد. در سال 370 هجريبرابر با 980 ميلادي زير ديد تيز و مستقيم جاسوس هاي بغداد و غزنين ، تنظيم شاهنامهرا آغاز مي كند و به تجزيه و تحليل نيروهاي سياسي بغداد و عناصر ترك داخلي آنها ميپردازد. فردوسي ضمن بيان مفاسد آنها، نه تنها با بغداد و غزنين ، بلكه با عناصرداخلي آنها نيز مي ستيزد و در واقع ، طرح تئوري نظام جانشين عرب و ترك را مي ريزدحداقل آرزوي او اين بود كه تركيبي از اقتدار ساسانيان و ويژگيهاي مثبت سامانيان رادر ايران ببيند. چهار عنصر اساسي براي فردوسي ارزشهاي بنيادي و اصلي به شمار مي آيدو او شاهنامه خود را در مربعي قرار داده كه هر ضلع آن بيانگر يكي از اين چهار عنصراست آن عناصر عبارتند از: مليت ايراني ، خردمندي ، عدالت و دين ورزي او هر موضوع وهر حكايتي را برپايه اين چهار عنصر تقسيم مي كند. علاوه بر اين ، شاهنامه ،شناسنامه فرهنگي ما ايرانيان است كه مي كوشد تا به تاخت و تاز ترك هاي متجاوز وامويان و عباسيان ستمگر پاسخ دهد او ايراني را معادل آزاده مي داند و از ايرانيانبا تعبير آزادگان ياد مي كند؛ بدان سبب كه پاسخي به ستمهاي امويان و عباسيان نيزداده باشد؛ چرا كه مدت زمان درازي ، ايرانيان ، موالي خوانده مي شدند و با آنانهمانند انسان هاي درجه دوم رفتار مي شد بنابراين شاهنامه از اين منظر، بيش از آن كهبيان انديشه ها و نيات يك فرد باشد، ارتقاي نگرشي ملي و انساني و يا تعالي بخشيدننوعي جهانبيني است.
سي سال بعد يعني در سال 400 هجري برابر با 1010 ميلاديپس از پايان خلق شاهنامه اين اثر گرانبها به سلطان محمود غزنوي نشان داده مي شود. به علت هاي گوناگون كه مهمترينشان اختلاف نژاد و مذهب بود اختلاف دستگاه حكومتي بافردوسي باعث برگشتن فردوسي به طوس و تبرستان شد. استاد بزرگ شعر فارسي در سال 411هجري برابر با 1020 ميلادي در زادگاه خود بدرود حيات گفت ولي ياد و خاطره اش برايهمه دوران در قلب ايرانيان جاودان مانده است.
زبان ، شرح حال انسان هاستاگر زبان را برداريم ، تقريبا چيزي از شخصيت ، عقايد، خاطرات و افكار نظام يافته ماباقي نخواهد ماند بدون زبان ، موجوديت انسان هم به پايان مي رسد زبان ، ذخيرهنمادين انديشه ها، عواطف ، بحران ها، مخالفت ها، نفرت ها، توافق ها، وفاداري ها،افكار قالبي و انگيزه هايي است كه در سوق دادن و تجلي هويت فرهنگي انسانها نقشاساسي دارد.همگان بر اين باورند كه واژه ها در كارگاه انديشه و جهان بينيانديشمندان و روشنفكران هر دوره در هم مي آميزند تا زايش مفاهيم عميق انساني تا ابدتداوم يابد. با وجود اين ، در يك داوري دقيق ، تمايزات غيرقابل كتمان و قوت كلامسخنسراي نام آور ايراني حكيم ابوالقاسم فردوسي با همتايان همعصر خود آشكارا به چشممي خورد زبان و كلمات برآمده از ذهن فرانگر و تيزبين او، در محدوديت قالبهاي شعري ،تن به اسارت نمي سپارد و ناگزير به گونه شگفت آوري زنده ، ملموس و دورپرواز استفردوسي به علت ضرورت زماني و جو اختناق حاكم در زمان خود، بالاجبار براي بيان مسائلروز: زباني كنايه و اسطوره اي انتخاب كرده است ؛ در حالي كه محتواي مورد بحث اومسائل جاري زمان است بدين اعتبار، فردوسي از معدود افرادي است كه توان به تصويركشيدن جنايات قدرت سياسي زمان خويش را داشته است پايان سخن آن كه انگيزه فردوسي ازآفريدن شاهنامه مبارزه با استعمار و استثمار سياسي ، اقتصادي و فرهنگي خلفاي عباسيو سلطه اميران ترك بود .
آنچهكورش كرد و دارا وانچه زرتشت مهين
زنده گشت از همت فردوسي سحـر آفرين
نامايــــران رفته بــود از يـاد تا تـازي و تـرك
تركــتــازي را بــرون راندندلاشـــه از كـمين
اي مبـــارك اوستـــاد‚ اي شاعـــر والا نژاد
اي سخنهايتبســوي راستي حبلي متين
با تـــو بد كـــردند و قــدر خدمتت نشناختند
آزمـــنـــدان بــخيـــل و تاجـــداران ضـنــيــن
بن مایه(با ویرایشی کلی):شرکت فرهنگ سازان-و مقاله استد امیر حسین خندجی(ایران تاریخ)