loading...
ایران آناهیتا سایت تاریخی فرهنگی
Gunner بازدید : 281 دوشنبه 07 اسفند 1391 نظرات (0)

زبان ایرانی

دانشمندان زبان شناس برآنند که زبان های امروزی دنیا بر سه بخش است :

نخست - بخش یک هجایی (یک سیلابی) و این قسم زبان ها را زبان های ریشگی نامند، زیرا لغات این زبان ها تنها یک ریشه است که به اول یا آخر آن هجاهایی نیفزوده اند. زبان چینی، آنامی و سیامی را از این دسته می دانند، در زبان های ریشگی شماره ی لغت ها محدود است، چنان که گویند چینیان برای بیان فکر خود ناگریزند لغات را پس و پیش کنند یا مراد خود را با تغییر لحن و آهنگ کلمه بفهمانند.

دوم - بخش زبان های ملتصق این زبان ها یک هجایی نیست چه در لغات این زبان به هنگام اشتقاق هجاهایی بر ریشه ی اصلی افزوده می شود ولی ریشه ی اصلی از افزودن هجاها هیچ گاه تغییر نمی‌کند و دست نمی‌خورد و هرچه بر او افزایند به آخر او الحاق می شود. مردمی که زبانشان را ملتصق خوانند اینانند :

     1- مردم اورال و آلتایی که شاخه ای از نژاد زردپوست می باشند مانند مغولان و تاتاران و ترکان و مردم دونغوز و فین و ساموئید و بیشتر ساکنان سیبریا و دشت قبچاق
     2- مردم ژاپن و اهالی کره
     3- دراوید و باسک از مردم هند
     4-  بومیان آمریکا‌
     5- مردم نوبی (جنوب مصر در آفریقا) مردم هُوتْ تِنْ تُتْ مردم کافرْ و سیاه پوستان آفریقا
     6- مردم استرالیا

سوم - بخش زبان های پیوندی، در این زبان ها بر ریشه و ماده ی  لغات هجاهایی افزوده می شود ولی نه تنها به آخر ریشه، بلکه به آخر و اول ریشه هم - دیگر اینکه ریشه ی  لغت بر اثر افزایش تغییر می‌کند، گویی که ریشه با آنچه بر وی افزوده شده است جوش خورده و پیوند یافته است - به خلاف زبان ملتصق که چون ریشه تغییر نمی‌کند هجاهایی که بر ریشه افزوده است مثل آن است که به ریشه چسبانده باشند نه با او پیوسته باشد.

زبان های پیوندی این هاست :

     الف - زبان های سامی مانند عبری، عربی و آرامی که بعد سُریانی نامیده شد، و در عهد قدیم زبان های فنیقی و بابلی و آشوری و زبان مردم «قرطاجنه» که شعبه بوده اند از فنیقیان و زبان حیمری.

     ب - زبان های مردم هند و اروپایی به معنی اعم: آریاییان هند - آریاییان ایران - یونانیان - ایتالیاییان - مردا سِلْت (بومیان اروپایی غربی) ژرمنی (آلمان و آنگلوساکسون و مردم اسکاندیناوی) - لِتْ و لیتوانی و سلاو (که روس و سلاوهای شرقی اروپا و مردم بلغار و صرب و سایر سلاوهای بالکان باشند)

علمای زبان شناسی برآنند که زبان های بخش سوم از مراحل زبان های بخش اول و دوم در گذشته و ترقی کرده تا بدین درجه رسیده است - یعنی این زبان ها مستقلا در سیر تطور کمال یافته و به مرحله ای رسیده است که اکنون مشاهده می کنیم و ما در این پاره به تفصیل گفتگو خواهیم کرد.

زبان پارسی

فارسی زبانی است که امروز بیشتر مردم ایران، افغانستان، تاجیکستان و قسمتی از هند، ترکستان، قفقاز و بین النهرین بدان زبان سخن می گویند، نامه می نویسند و شعر می‌سرایند.

تاریخ زبان ایران تا هفتصد سال پیش از مسیح روشن و در دست است و از آن پیش نیز از روی آگاهی های علمی دیگر می دانیم که در سرزمین پهناور ایران - سرزمینی که از سوی خراسان (مشرق) به مرز تبت و ریگزار ترکستان چین و از جنوب شرقی به کشور پنجاب و از نیمروز (جنوب) به سند و خلیج پارس و بحر عمان و از شمال به کشور سکاها و سارمات ها (جنوبی روسیه امروز) تا دانوب و یونان و از مغرب به کشور سوریه و دشت حجاز و یمن می پیوست مردم به زبانی که ریشه و اصل زبان امروز ماست سخن می‌گفته‌اند.

زرتشت پیمبر ایرانی می گوید که ایرانیان از سرزمینی که «اَیْرانَ وَیجَ» نام داشت و ویژه ی ایرانیان بود، به سبب سرمای سخت و پیدا آمدن ارواح اهریمنی کوچ کردند و به سرزمین ایران درآمدند. دانشمندان دیگر نیز دریافته اند که طایفه ی «اَیْریا» از سرزمینی که زادگاه اصلی آنان بود برخاسته گروهی به ایران، گروهی به پنجاب و برخی به اروپا شتافته اند و در این کشورها به کار کشاورزی و چوپانی پرداخته اند و زبان مردم ایران، هند و اروپا همه شاخه هایی هستند که از آن بیخ رسته و باز هر شاخ شاخه ی دیگر زده و هر شاخه  برگ و باری دیگرگون برآورده است.

در علم نژادشناسی مردم اروپایی را به هشت شعبه بخش کرده اند و زبان آنان را نیز از یک اصل دانسته اند به طریقی که گذشت.

ما را اینجا به سایر زبان ها کاری نیست، چه آن علم خود به دانستنی های دیگر که آن را زبان ‌شناسی و فقه اللغه گویند باز بسته است. ما باید بدانیم که تاریخ زبان مادری ما از روزی که نیاکان ما بدین سرزمین درآمده اند تا به امروز چه بوده است و چه شده است و چه تطورها و گردش هایی در آن یافته است، از این رو به قدیم ترین زبان های ایران باز می گردیم.

زبان مادی

قدیم ترین یادگاری که از زندگی نیاکان باستانی ما باقی است «نُسک های اَوسْتا» است که شامل سروده های دینی، احکام مذهبی و محتوی تواریخی است که شاهنامه ی فردوسی نمودار آن است و مطالب تاریخی آن کتاب از «کیومرث» تا زمان «گشتاسب شاه» می پیوندد، و پادشاهی اَپَرداتَه (پیشدادیان)،کَویان (کیان) و زمانه ی هفت خدایی را با هجوم بیگانگان، مانند: اژیدهاک (ضحاک) و فراسیاک تور (افراسیاب) ترک تا پیدا آمدن زردتشت سپیتمان شرح می دهد.

در این روایات همه جا می رساند که رشته ی ارتباط سیاسی، اجتماعی و ادبی ایران هیچ وقت نگسسته و زبان این کشور نیز به قدیم ترین زبان های تاریخی یا قبل از تاریخ می پیوندد و «گاثه ی زردشت» نمونه ی کهن ترین آن زبان هاست.

اما آنچه از تواریخ ایران، روم، نوشته های سمگ و تواریخ دیگر مردم همسایه بر می آید، دوران تاریخی ایران از مردم «ماد» که یونانیان آن را مدی و به زبان دری «مای» و «ماه» گویند برنمی‌گذرد، و پیداست که زبان مردم ماد یا ماه زبانی بوده است که با زبان دوره ی  بعد از خود که زبان پادشاهان هخامنشی باشد تفاوتی نداشته، زیرا هرگاه زبان مردم ماد که بخش بزرگ ایرانیان و مهم ترین شهرنشینان آریایی آن زمان بوده اند با زبان فارسی هخامنشی تفاوتی می‌داشت. هر آینه «کورش»، «داریوش» و غیره در کتیبه های خود که به سه زبان فارسی، آشوری و عیلامی است، زبان مادی را هم می افزودند تا بخشی بزرگ از مردم کشور خود را از فهم آن نبشته ها ناکام نگذارند، از این رو مسلم است که زبان مادی خود، زبان فارسی باستانی یا نزدیک بدان و لهجه ای از آن زبان بوده است و از نام پادشاهان ماد مانند «فراَ اوَرْت»،  «خشِثَرْیت»، «فْروَرَتْیش»، «هُووَخشَثْرَهْ»، «آستیاک – اژی دهاک»، «اَرتی سس- اَرته یس- اَرته کاس آ» به لفظ «اَرْتَ» آغاز می شود و «اِسْپادا» که سپاد و سپاه باشد نیز یکی این دو زبان معلوم می گردد.

«هرودوت» در جایی که از دایه ی کورش اول یاد می کند می گوید، نام وی «سْپاکُو» بوده، سپس آورده است که «سپاکو» به زبان مادی، سگ ماده را گویند و معلوم است که نام سگ «سپاک» بوده است و (واو) آخر این کلمه حرف تأنیث است که هنوز هم این حرف در واژه ی  بانو و در پسرو، دادو، دخترو و کاکو به عنوان تصغیر یا از روی عطوفت و رأفت باقی است، یکی از رجال آن زمان نیز (سپاکا) نام داشته است که واژه ی نرینه ی سپاکو باشد.

بعضی از دانشمندان را عقیده چنان است که گاثه ی زردشت به زبان مادی است و نیز برخی برآنند که زبان کردی که یکی از شاخه های زبان ایرانی است از باقیمانده های زبان ماد است بالجمله چون تا امروز هنوز کتیبه ی سنگی یا سفالی از مردم ماد به دست نیامده است نمی توان زیاده بر این درباره ی آن زبان چیزی گفت مگر از این پس چیزی کشف گردد و آگاهی بیشتری از این زبان بر معلومات بشر چهره گشاید.

اوستا و زند

زبان دیگر زبان «اَوِسْتا» است.

اوستا در اصل «اَوْپِسْتاکْ» است به معنی بنیان جا افتاده و محکم، کنایه است از آیات محکمات و شریعت پابرجای و به صیغه ی  صفت مشبهه است، در «تاریخ طبری» و دیگر متقدمان از مورخان عرب «ابستاق» و «افستاق» ضبط شده است و در زبان دری «اُوسْتا - اُسْتا - وُسْت - اُسْت» به اختلاف دیده می شود و همه جا با لفظ «زند» ردیف آمده است - کاف آخر «اوپستاک» که از قبیل کاف «داناک» و «تواناک» است در زبان دری حذف می شود و تلفظ صحیح این کلمه بایستی «اوْپِستا» باشد ولی به تقلید شعرایی که بضرورت این کلمه را مخفف ساخته اند ما آن لفظ را «اوْسِتْا» خوانیم.

اما لفظ زند از آزنتی «Azanti» و به معنی گزارش و ترجمه است و مراد از زند کتب پهلوی است که نخستین بار کتاب اوستا بدان زبان ترجمه شده است و پازند مخفف «پات زند» می باشد که با پیشاوند «پات» ترکیب یافته و به معنی دوباره گزارش یا ترجمه و برگردانیدن زند است به زبان خالص دری.

پازند عبارت است از نُسک هایی که زند را به خط اوستایی و به زبان فارسی دری ترجمه کرده باشند و از این رو متأخران خط اوستایی را خط پازند نامند و ما باز از آن صحبت خواهیم کرد.

قسمتی از اوستا عبارت بوده است از قصیده هایی (سرودهایی) به شعر هجایی در ستایش اورمزد و سایر خدایان اَرْیایی (امشاسپنتان) که سمت زیردستی یا مظهریت نسبت به اورمزد و خدای بزرگ یگانه داشته اند و اشاراتی داشته در بیان بنیان خلقت و وجود کیومرث و گاو نخستین «ایوداذ» و کشته شدن گاو و کیومرث به دست اهرمن و پیدا شدن نطفه ی  کیومرث در زیر خاک به شکل دو گیاه که نام آن دو (مهری و مهریانی - مردی و مردانه - ملهی و ملهیانه - میشی و میشانه - به اختلاف روایات) بوده است و مورخان آن را از جنس «ریواس» دانند و ظاهرا مرادشان همان «مهر گیاه» معروف باشد. و نیز مطالبی داشته در پادشاهی هوشنگ (هوشهنگ)، طهمورث، جمشید، ضحاک (اژدهاک)، فریدون، سلم، تور، ایرج، منوچهر، کیقباد، کاوس، سیاوخش، کیخسرو، افراسیاب، لهراسب، گشتاسب، زرتشت، خانواده ی زرتشت، جمعی دیگر از وزرا و خاندان های تورانی و ایرانی و نیز اوراد، دعاها، نمازها، احکام دینی، دستورالعمل های پراکنده در آداب و اصطلاحات مذهبی و امثال این ها و پیداست که این کتاب از اثر فکر یک نفر نیست و یا قسمت هایی از اوستا بعدها نوشته شده است و چنین گویند که «گاثه» قدیم ترین قسمت اوستا است و سایر قسمت ها به آن کهنگی نیست.

اینک شرحی که راجع به جمع آوری اوستا از روایات مختلف و از اسناد پهلوی در دست است یادآوری می نماییم :

     گویند اوستای قدیم دارای 815 فصل بوده است منقسم به 21 نسک یا کتاب و در عهد ساسانیان پس از گردآوری اوستا از آن جمله 348 فصل به دست آمد که آن جمله را نیز به 21 نسک تقسیم کردند و دانشمندان محقق 21 نسک ساسانی را به 345700 کلمه برآورد کرده اند و از این جمله امروز 83000  کلمه در اوستای فعلی موجود و باقی به تاراج حادثات رفته است.

در کتب سنت از جمله در «دینکرت» روایتی آورده اند و در نامه ی «تنسر» به شاه مازنداران نیز بدان اشاره شده و مسعودی مورخ عرب و جمعی دیگر از مورخان اسلامی هم نقل کرده اند که «اسکندر» بعد از فتح «اصطخر» اوستا را که بر دوازده هزار پوست گاو نوشته بودند برداشت و مطالب علمی آن را از طب، نجوم و فلسفه به یونانی ترجمه کرد و به یونان فرستاد و خود آن کتاب را بسوزانید.

و نیز دینکرت که یکی از کتب قدیم پهلوی است گوید:
«دارای دارایان هَماک اَپستاک و زندچی گون زرتوهشت هَچ اَوْهر مزد پَتْ گرپت ونپشتک دوپچین یَوکْ پَتْ گنچی شپیکان (شسپیکان- ن.ل) یِوک پَتْ دِچْوی نَپَشْت داشتن پرمود»

در کتاب «شتروهای ایران» گوید :
«اَنیک زرتشت دین آورد از فرمان و شتاسپ شه هزار و دوست فَرْکَرْت پَتْ دین دیپوریه پت تختکیهاء زرین کرت و نپشت و پت گنچ هان اتهش نیهاذ و انیک کجستک سکندر سوهت و اندر او دریاپ فکند دینکرتی هپت خذایان.»

یعنی : «دیگر دارای پسر دارا همگی اوستا و زند را چنان که زردشت از هرمزد پذیرفت و نبشت در دو نسخه یکی به گنج شایگان و یکی به دژنپشت فرمود نگاه دارند، (روایت دیگر) هزار و دویست فر کرد (فصل) بدین دبیری به تخته های زرین تعبیه نمود و نبشت و به گنج آن آتش نهاد، پس سکندر ملعون دینکرت هفت خدایان را سوزانیده در دریا افکند.»

     گویند نخستین کسی که بعد از اسکندر ملعون از نو «اوستا» را گرد آورد و آیین دیرین مزدیسنا را نو کرد «وُلَخْش» اشکانی بود (51-78 ب م) ولخش همان است که ما او را «بلاش» خوانیم. در میان اشکانیان پنج شهنشاه به این نام شناخته اند، دار مستتر گوید، کسی که اوستا را گرد کرده است باید ولخش نخستین باشد، زیرا او مردی دیندار بوده است. و بعضی گمان کرده اند که این شهنشاه ولخش سوم است که از (148 تا 191 ب م) پادشاهی کرده است.

     پس از ولخش اشکانی اردشیر پاپکان مؤسس دولت ساسانیان بنای سیاست و پادشاهی ایران را بر مذهب نهاد و دین و دولت را به یکدیگر ترکیب داد و آیین زرتشت را که غالبا ظن قوی بر آن است که اشکانیان هم دارای همان آیین بوده اند - آیین رسمی کشور ایران قرارداد، و این کار او به سایر عاقلانه بود، زیرا آن دوره به سبب قوت گرفتن دین مسیحی در انحاء کشور ایران و روم، دوره ی قوت دین و آغاز نفوذ دینداری محسوب می شد، چنانکه بعد هم دیده شده که از سویی مانی پدید آمد و بعد مزدک ظهور کرد و چندی نگذشت که حضرت محمد بیرون آمد.

یک علت دیگر تعصب دینی اردشیر آن بود که پدران و نیاکان او به قولی امیران و رییسان دین زرتشتی بوده اند، «پاپک» که به قولی پدر و به قولی پدر ِمادر اردشیر بوده است از امرای محلی پارس و از آن بزرگانی بود که بازمانده ی  امرا و شاهان «پَرَتَه دار» فارس بودند پادشاهان پرته دار فارس که نخستین آنان «بَغَ کْرِتَ» و سپس (بَغَ دَاتَ) و آخر آنان «پاپک» است همه در فارس و قسمتی از هندوستان ریاست و بزرگی داشته اند، و سکه زده اند و روی سکه ی آن ها نقش آستانه ی آتشکده و درفش (علم چهارگوشه) که شاید همان درفش کاویان باشد دیده شده است و پادشاه با «پنام» که سرپوش ویژه ی عبادت است در پیشگاه آتشکده به حال خشوع ایستاده است.

این پادشاهان دست نشانده ی اشکانیان بوده اند و از عهد اسکندر و خلفای اسکندر به ریاست مذهبی و کم‌کم به پادشاهی گماشته می شدند و اردشیر چنان که گذشت یا پسر پاپک آخرین شاهان مذکور و یا پسر ِدختر او بوده است و چون پدران و نیاکان اردشیر جنبه ی مذهبی داشته اند، از سکه های آن ها این جنبه به خوبی دیده می شود. خود او هم در استواری بنیان دین کوشید و دین و دولت را با هم کرد و به وزیر خود (تنسر) هیرپدان هیرپد امر کرد که اوستای پراکنده را گرد آورد و خود را در سکه ها خداپرست و خدایی نژاد خواند.

در عهد «شاهپور» پسر اردشیر و جانشینان وی نیز در گردآوری اوستا و تهیه ی  فقه و سایر احکام و عبادات زرتشتی توجه و اعتنای کامل به عمل آمد و در حمایت از آیین مزبور کار به تعصب کشید از آن جمله مانی پیر فدیک سخن گوی و مصلح بزرگ ایرانی به اعتماد آزادی مذهبی که پیش از ساسانیان در ایران موجود و برقرار بوده است در عصر شاپور اول ظاهر شد و شاهپور را دعوت کرد. شاپور با او به عادت قدیم رفتار نمود و مانی کتابی از کتاب های خود را به نام شاپور نوشت و نام آن را «شاهپو هرگان» نهاد، لیکن در زمان بهرام پسر هرمز وی را برخلاف وصیت زرتشت و برخلاف اصول دینی که در ایران مرسوم بود کشتند.

خلاصه، قسمتی از اوستا در زمان شاپور اول به دست آمد و در عصر شاپور دوم «آذر پاذمار سپندان» - که موبدی بزرگ و سخنگویی گران مایه بود و بعض مورخان عرب او را زرتشت ثانی نامیده اند و واقعه ی ریختن مس گداخته بر سینه ی زردشت منسوب به اوست خرده اوستا را آورد و چنان به نظر می رسد که تمام اوستا را به دست آوردند و یا مدعی شدند که اوستا به تمامی به چنگ آمده است و دانشمندی دیگر مرسوم به «ارتای ویراف» نیز در عالم خواب، سیری در بهشت و دوزخ کرد و احکامی دیگر پیدا آورد که در کتاب «ارتای ویراف نامک» مندرج است، و نیز تفسیرهای اوستا از این به بعد به زبان پهلوی رایج گشت.

در قرن نهم میلادی و دوم هجری مؤلف دینکرت - که تفسیری از اوستا و مهم ترین کتب فقه، عبادت و احکام مزدیسنی است - گوید اوستا دارای 21 نسک است، و اسامی آن ها را ذکر می کند و مجموع 21 نسک را به اصطلاح زبان پهلوی به سه قسمت منقسم می نماید به قرار ذیل :

     الف- گاسانیک

     ب- هاتَکْ مانْسَریک

     ج- داتیک

گاسانیک یعنی بخش «گاثه» که سرودهای دینی و منسوب است به خود زرتشت و محتویات آن ستایش اهورامزده و مراتب ادعیه و مناجات ها می باشد.

هاتک مانسریک، مخلوطی از مطالب اخلاقی و قوانین و احکام دینی است.

داتیک، فقه و احکام و آداب و معاملات است.

اما بعد از این تاریخ (یعنی بعد از قرن سوم هجری) معلوم نیست چه وقت بار دیگر اوستا دست خورده و قسمتی از آن از میان رفته است. باری آن چه امروز از این کتاب در دست ما باقی است پنچ جزو یا پنج بخش است و به این نام معروف :

     1- یَسْنا - که گاثه جزء آن است، و معنی آن ستایش می باشد.

     2- ویسپَرَذ ْ- که آن هم از ملحقات یسنا و در عبادات است و معنی آن  «همه ی  ردان و پیشوایان» است.

     3- وَنْدایداذ - که در اصل وندیودات بوده است، یعنی ادعیه و اوراد بر ضد دیوان و اهریمنان.

     4- یَشْت - که قسمت تاریخی اوستا از آن مستفاد می شود آن هم از ماده ی یسنا و به معنی عبادت و ستایش است.

     5- خرده اَوِستا - یعنی اوستای مختصر یا مسائل مختصر و خرد اوستا، و آن عبارت است از عبادات روزانه، ماهیانه، سالیانه، اعیاد، جشن ها، طریقه ی زردشتی گری، کُشتی بستن، آداب زناشویی، عروسی، سوگواری و غیره.

زبان اوستایی هم یکی از اصول و پایه های زبان ایران است. این زبان خاصه قسمت های قدیم آن «گاثه» بسیار کهنه به نظر می رسد و مانند زبان سنسکریت و عربی دارای اعراب است، یعنی اواخر کلمات از روی تغییر عوامل تغییر می کرده است و حرکات گوناگون به خود می گرفته است، همچنین دارای علایم جنسی و تثنیه بوده است.

زمان زردشت

اگر گاثه را از زرتشت معاصر «ویشتاسپ شاه» بدانیم زمان نزول آن سخنان را باید بین سنه (630 قبل از ماست نوشته می‌شده است.

پهلوی

دیگر زبان پهلوی است، این زبان را فارسی میانه نام نهاده اند و منسوب است به «پرثوه» نام قبیله ی بزرگی یا سرزمین وسیعی که مسکن قبیله ی پرثوه بوده و آن سرزمین خراسان امروزی است که از مشرق به صحرای اتابک (دشت خاوران قدیم) و از شمال به خوارزم و گرگان و از مغرب به قومس (دامغان حالیه) و از نیمروز به سند و زابل می پیوسته، مردم آن سرزمین از ایرانیان (سَکَه) بوده اند که پس از مرگ اسکندر یونانیان را از ایران رانده دولتی بزرگ و پهناور تشکیل کردند و ما آنان را اشکانیان گوییم و کلمه ی پهلوی و پهلوان که به معنی شجاع است از این قوم دلیر که غالب داستان های افسانه ی قدیم شاهنامه ظاهرا از کارنامه های ایشان باشد باقی مانده است.

زبان آنان را زبان «پرثوی» گفتند و کلمه ی پرثوی به قاعده ی تبدیل و تقلیب حروف «پهلوی» گردید و در زمان شهنشاهی آنان خط و زبان پهلوی در ایران رواج یافت و نوشته هایی از آنان به دست آمده است که قدیم ترین همه دو قباله ی ملک و باغ است که به خط پهلوی اشکانی بر روی ورق پوست آهو نوشته شده و از «اورامان کردستان» به دست آمده است و تاریخ آن به (120 پیش از میلاد مسیح) می کشد.

زبان پهلوی زبانی است که دوره ای از تطور را پیموده و با زبان فارسی دیرین و اوستایی تفاوت هایی دارد، خاصه آثاری که از زمان ساسانیان و اوایل اسلام در دست است به زبان دری و فارسی بعد از اسلام نزدیک تر است تا به فارسی قدیم و اوستایی چنان که بعد از این در جای خود بدان اشاره خواهد شد.

زبان پهلوی از عهد اشکانیان زبان علمی و ادبی ایران بود و یونان مآبی اشکانیان به قول محققان، صوری و بسیار سطحی بوده است و از این رو دیده می شود که از اوایل قرن اول میلادی به بعد این رویه تغییر کرده سکه ها، کتیبه ها، کتاب های علمی و ادبی به این زبان نوشته شده است و زبان یونانی متروک گردیده است و قدیم ترین نوشته ی سنگی به این خط کتیبه ی اردشیر اول در نقش رستم و شاپور اول است که در شهر شاپور اخیرا بر روی ستون سنگی به دو زبان پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی کشف گردیده است.
زبان پهلوی و خط پهلوی به دو قسمت تقسیم شده است:

     1- زبان و خط پهلوی شمالی و شرقی که خاص مردم آذربایجان و خراسان حالیه (نیشابور- مشهد - سرخس - گرگان - دهستان - استوا - هرات - مرو) بوده و آن را پهلوی اشکانی یا پارتی و بعضی پهلوی کلدانی می گویند و اصح اصطلاحات (پهلوی شمالی) است.

     2- پهلوی جنوب و جنوب غربی است که هم از حیث لهجه و هم از حیث خط با پهلوی شمالی تفاوت داشته و کتیبه های ساسانی وکتاب های پهلوی که باقی مانده به این لهجه است و به جز کتاب «درخت اسوریک» که لغاتی از پهلوی شمالی در آن موجود است دیگر سندی از پهلوی شمالی در دست نیست مگر کتیبه ها و اوراقی مختصر که گذشت؛ معذلک لهجه ی شمالی از بین نرفت و در لهجه ی جنوب لغت ها و فعل ها زیادی از آن موجود ماند که به جای خود صحبت خواهیم کرد.

در وجه تسمیه ی پهلوی اشاره کردیم که این کلمه همان کلمه ی «پرثوی» می باشد که به قاعده و چم تبدیل حروف به یکدیگر حرف (ر) به (لام) و حرف (ث) به (ه) بدل گردیده و «پهلوی» شده است، پس به قاعده ی قلب لغت هایی که در تمام زبان ها جاری است چنان که گویند قفل و قلف و نرخ و نخر و چشم و چمش، این کلمه هم مقلوب گردیده «پهلوی» شد. این لفظ در آغاز نام قومی بوده است دلیر که در (250 ق م) از خراسان بیرون تاخته یونانیان را از ایران راندند و در (226 ب م) منقرض شدند - و آنان را پهلوان به الف و نون جمع و پهلو و پهلوی خواندند، و مرکز حکومت آنان ری، اصفهان، همدان، ماه نهاوند، زنجان و به قولی آذربایجان بود که بعد از اسلام مملکت پهلوی نامیدند - در عصر اسلامی زبان فصیح فارسی را پهلوانی زبان و پهلوی زبان خواندند و پهلوی را برابر تازی گرفتند نه برابر زبان دری و آهنگی را که در ترانه های «فهلویات» می خواندند نیز پهلوی و پهلوانی می گفتند؛ پهلوانی سماع و لحن پهلوی و گلبانگ پهلوی اشاره به فهلویات می باشد.

مسعود سعد گوید :

بشنو و نیکو شنو نغمه ی  خنیاگران         به پهلوانی سماع به خسروانی طریق

خواجه گوید :

بلبل به شـاخ سرو به گلبانگ پهلوی          می خواند دوش درس مقامـات معنوی

شاعری گوید :

لحــن او را مــن و بیـــت پــــهلـــوی            زخــمــه ی  رود و ســرود خســـروی

زبان سغدی

دیگر زبان سُغدی است، سُغْد نام ناحیه ای است خرم، آباد و پر درخت که «سمرقند» مرکز اوست و در قدیم تمام ناحیه ی بین «بخارا»، «سمرقند» و حوالی آن ایالت را سُغد می خوانده اند - این نواحی در اوایل اسلام به سبب خوبی آب و هوا و نعمت فراوان مشهور شده یکی از چهار بهشت دنیا به شمار می آمده است.

این نام در کتیبه ی بزرگ داریوش به نام (سوگدیانا) ذکر شده است و از شهرستان های مهم ایران شمرده می شد و زبان مردم آن نیز لهجه یا شاخه ای از زبان ایرانی و به سغدی معروف بوده است، این زبان در طول خطی متداول بوده است که از دیوار چین تا سمرقند و آسیای مرکزی امتداد داشته و مدت چند قرن این زبان در آسیای مرکزی زبان بین المللی به شمار می رفته است.

هنوز یادگار این زبان در آن سوی جیحون و دره ی زرافشان و نواحی سمرقند، بخارا، بلخ و بدخشان باقی است و یادگار دیگری نیز از آن در ناحیه ی «پامیر» متداول است و قدیم ترین نمونه ایی که از این زبان به دست ما رسیده اوراقی است که از کتاب های مذهبی مانی پسر فدیک، پیمبر مانویان به خط آرامی و این ورقه در سال های نزدیک، به دست کاوش کنندگان آثار قدیم که در ترکستان چین به کاوش و پژوهش پرداخته بودند از زیر انقاص شهر ویران «تورفان» و سایر قسمت های ترکستان چین پیدا آمده است و چون آن را خواندند، دانستند که سرودهای دینی مانی و شعرهایی است که در کیش مانوی گفته شده و از آیات کتاب های مذکور است و نیز برخی اسناد از کیش بودایی و فصلی از عهد جدید ترسایان و مطالبی که هنوز حل نشده است در میان آن ها است.

هرچند این آیه ها و شعرها پاره پاره، جدا جدا و شیرازه فرو گسسته است و گویا باز ماند و مره ریگی است از کتاب های پارسی مانی «شاپورگان» و کتابی دیگر که نام آن «مهرک نامه» بوده است. اما با وجود این به تاریخ تطور زبان پارسی یاری بزرگی کرده بسیاری از لغت های فارسی را که با لغات اوستا، فارسی باستانی و پهلوی از یک جنس ولی به دیگر لهجه است به ما وانمود می سازد و بنیاد قدیم زبان سغدی و بلکه ریشه و پایه ی زبان شیرین «دری» را که زبان فردوسی و سعدی است معلوم می دارد؛ و نیز از کشفیات به زبان های آریایی دیگری که زبان «تخاری» و زبان «سکایی» باشد می توان پی برد و اکنون مشغول حل لغات و تدارک صرف و نحو آن زبان ها می باشند.

زبان دری

در معنی حقیقی این کلمه اختلاف است و در فرهنگ ها وجوه مختلف نگاشته اند و از آن جمله آن است که :
«گویند لغت ساکنان چند شهر بوده است که آن بلخ، بخارا، بدخشان و مرو است و طایفه ای بر آن اند که مردمان درگاه کیان بدان متکلم می شده اند و گروهی گویند که در زمان «بهمن اسفندیار» چون مردم از اطراف عالم به درگاه او می آمدند و زبان یکدیگر را نمی فهمیدند بهمن فرمود تا دانشمندان زبان فارسی را وضع کردند و آن را دری نام نهادند یعنی زبانی که به درگاه پادشاهان تکلم کنند و حکم کرد تا در ممالک به این زبان سخن گویند - و منسوب به دره را نیز گویند همچو کبک دری و این به اعتبار خوشخوانی هم می توان بوده باشد زیرا که بهترین لغات فارسی زبان دری است.»

از این تقریرها و توجیه های دیگر چیزی که بتوان پذیرفت دو چیز است :

     یکی آن که در دربار و میان بزرگان در خانه و رجال مداین (تیسفون پایتخت ساسانی) به این زبان سخن می گفته باشند.

     دیگر آنکه این زبان، زبان مردم خراسان، مشرق ایران، بلخ، بخارا و مرو بوده باشد و جمع بین این دو وجه نیز خالی از اشکال است و مسائلی که این دو وجه را تأیید می کند.

قدیم ترین آثار زبان ایران

مورخان اسلامی نوشته اند نخستین کسی که به زبان پارسی سخن گفت «کیومرث» بود و معلوم است که این سخن افسانه ای بیش نیست. اما آن چه تا امروز از روی آثار صحیح و تاریخی به دست آمده است قدیم ترین کلامی از زبان ایرانی که در دست ما می باشد همان سخنان اشو زرتشت سپیتمان است که در سرودهای دینی «گاثه» مندرج است و بعد از آن قسمت های قدیم اوستا که غالب آن ها نیز نظم است نه نثر؛ گاثه به زبانی است که آریایی های هند نزدیک بدان زبان کتاب های دینی و ادبی قدیم خود را تألیف و نظم نموده اند، نام کتاب زردشت چنان که گذشت «اوپستاک» بود و گاهی از آن کتاب به عبارت «دَین» تعبیر می‌شده است. مخصوصا در کتاب پهلوی «بندهش» به جای اوستا همه جا «دین» آمده است و خط اوستایی را هم بدین مناسبت «دَینْ دِپیوَریه» گویند، یعنی خط دین و در «دینکرت» و سایر کتاب ها هرجا که گوید «زردشت دین آورد» مرادش اوستا است.

دیگر کتیبه هایی است که از هخامنشیان باقی مانده است که مهم ترین آن ها کتیبه ی بهستان (= بیستون) می باشد و ما اینک اشاراتی به مجموع کتیبه های سنگی و سفالی می نماییم :

     1- در شهر پازارگاد یا پاسارکاد عبارتی بوده است به خط میخی که : «من، کورش، پادشاه هخامنشی ام» و نیز مجسمه ای از زیر خاک در 1307 به اهتمام پروفسور هرتسفلد بیرون آمده و بر آن این سطور نبشته است: «من، کورش، شاه بزرگم»

     2- کتیبه ی بیستون

 این نوشته بر تخته سنگی بزرگ در دره ی کوچکی از کوه معروف به بیستون (بغستان) از طرف «داریوش» کنده شده است، و در زیر نبشته ها صورت داریوش است که پای خود را بر زبر مردی که بر زمین به پشت درافتاده است نهاده و کمان در دست دارد و پیشروی او نه نفر از طاغیان بریسمان بسته با جامه های گوناگون دیده می شوند و بر بالای صفه پیکر «فَرَوَهَرْ» نمودار است و پشت سر داریوش دو تن از بزرگان ایستاده اند. داریوش در این جا دو کتیبه دارد: یکی کتیبه ی بزرگ به خط میخی و به زبان فارسی قدیم، عیلامی و بابلی در دو هزار کلمه؛ دیگر کتیبه ای کوچک به زبان فارسی و عیلامی در صد و پنجاه کلمه. خلاصه ی این نوشته ها شرح فتوحات داریوش و فرو نشاندن فتنه ی  بردیای دورغین «گئوتامای مغ» و داستان نه تن از طاغیان می‌باشد. این کتیبه مهم ترین ِکتیبه های هخامنشی است و از روی این نوشته ها قسمت بزرگی از تاریخ هخامنشی روشن می گردد.

     3- کتیبه ی تخت جمشید

در وادی مرودشت که رود «کور» از میانش جاری است، در دامنه ی کوه رحمت، پشت به مشرق و روی مغرب بر کمر کوه چند کاخ و عمارت بزرگ بوده است، و شهری هم - که به اغلب احتمالات «پارس» نام داشته و پیش از شهر «سْتَخْرْ» و بعد از شهر «پارسَ کْرتَ» پایتخت «فارس» بوده است و یونانیان آن را «پرس پولیس» خوانده اند - در پیرامون این عمارات وجود داشته است.
این عمارات بر طبق کتیبه هایی که از داریوش و خشایارشا باقیمانده است هرکدام  نامی خاص داشته، آن چه پیشاپیش پله و دروازه ی ورود به مغرب قرار دارد. بارگاه شاهنشاهی و بر طبق کتیبه ی درب بزرگ به صفت «وَسْ دَهْیو» یعنی «همه کشور» یا «همه کشورها» خوانده می شده است و جایگاه پذیرایی فرستادگان و بار دادن همه ی رعایای شاهنشاهی هخامنشی بوده؛ دیگر «اَپَدانَهْ» نام داشت ظاهرا از همان ماده ی «آبادان» و بیرونی شمرده می شد، قصر دیگر در دست چپ «اَپَدانَه» واقع است نام «صد ستون» داشته است و این نام در کتیبه ی پهلوی «شاپور سکانشاه» که روزی در این عمارت فرود آمده است دیده می شود و به جای خود از آن کتیبه گفتگو خواهد شد.
دیگر کاخ «هَدِشْ» یا «هَدیشْ» به یاء مجهول بر وزن «مَنشْ» نام داشت و در سوی جنوبی اپدانه واقع بود، چنین پنداشته اند که این کاخ اندرونی شاهنشاهی و حرم سرای بوده است و این حدس به دلایلی درست می نماید چه شاید واژه ی «هَدیش» اصل و ریشه ی «خدیش» باشد، که به زبان دری کدبانو، خاتون بزرگ و رسمی را گویند و چنان که خواهیم دید حرف «خ» و «ه» در زبان فارسی به یکدیگر بدل می شوند.
عمارت دیگر «تَجَر» است و آن کاخ کوچک تری بوده است در ضلع شمالی صفه ی تخت جمشید که آن را قصر زمستانی یا «آفتاب‌کده» پنداشته اند، در فرهنگ ها «تجر» بر وزن شَرَر خانه ی زمستانی را گویند و بعضی مخزن و صندوق خانه نیز هست، و این بنا رو به آفتاب ساخته شده است و امروز این کاخ را آینه خانه گویند و دو کتیبه از سکانشاه به پهلوی و یک کتیبه از عضدالدوله فنا خسره ی دیلمی به خط کوفی و چند کتیبه ی  دیگر از آل مظفر و تیموریان در آن جا هست. سوای این چند کاخ  بزرگ آثاری از معبد، خلوت ها و ابنیه ی خرد و ریز دیگر نیز در آن صفه باقی است.

این بنا به دست داریوش در سنه 520 ق م آغاز گردید و سپس داریوش ولیعهد خود خشارشا را در حیات خود به تخت نشانید و اتمام ابنیه ی نامبرده را به اهتمام وی باز گذاشت در این ابنیه نیز جای به جای کتیبه‌هایی از داریوش، خشایارشا و اَرْتَخَشَتْرَ سوم باقی است به سه زبان پارسی، عیلامی، آشوری و اخیرا قریب سی هزار خشت مکتوب به خط میخی که نظیرش در شوش نیز به دست آمد در تخت جمشید پیدا شد و برای پختن و خواندن به فیلادلفی امریکا ارسال گردید و نیز لوحه های زرین و سیمین که در زیر پایه های عمارت به عنوان «بُنلاد» یعنی سنگ یادگارِ بنا به خط میخی از داریوش به دست  افتاده درموزه ی ایران باستان در تهران موجود می باشد این کاخ ها را اسکندر ملعون پس از ورود به «پارسا» عمدا آتش زد و علامت آتش سوزی هنوز در آن پیداست و نگارنده خود زغال های قدیم را دیده  است ....

در تُنده ی کوه بیرون از این عمارت نیز دو دخمه است و دخمه ی سومین که گویا از آن داریوش سوم بوده ناتمام مانده است، بر آن دو نیز نقوش و نام هایی کنده شده است.

     4- کتیبه ای در تنگه ی سوئز یافته اند از داریوش اول دارای هشتاد کلمه که بعضی از آن ها محو شده است، مضمون کتیبه ی  مذکور چنین است - بعد از عناوین و القابی که در همه ی کتیبه ها معمول است گوید:
« داریوش شاه می گوید من پارسیم و به دستیاری پارسیان مصر را گشودم و فرمودم از آب روانی که نیل نام دارد و در مصر جاری است به سوی دریایی که از پارس به آن جا می رود این کال را بکنند و این کال کنده شد چنان که من فرمان دادم و کشتی ها روانه شدند از مصر از درون این کال به پارس چنانکه اراده ی من بود»

     5- کتیبه ی نقش رستم

در سه میلی تخت جمشید دخمه هایی بر بدنه ی کوه کنده و تراشیده اند، این ها سه دخمه است که یکی روی دیگری به شکل چلیپا کنده شده است و 24 متر و نیم از زمین بلندتر است در قسمت بالای این آثار حجاری های زیبا، صورت داریوش و «گاس»، سریری که روی گاس نهاده شده، داریوش بر آن ایستاده است نقش گردیده و کتیبها ی هم به امر داریوش در آن جا کنده شده است.

     6- آثار داریوش

«شوش» در خاک خوزستان و پایتخت زمستانی شاهان هخامنشی بوده است - در شوش ارگ، قلعه و کاخ بزرگ و زیبایی داشته اند که ستون های سنگی شبیه به ستون های تخت جمشید و کاشی کاری های بسیار ممتاز در آن عمارت به کار برده شده بود و غالب این یادگارها در موزه ی «لُوْر پاریس» موجود است. در این ارگ مانند تخت جمشید خشت هایی پیدا شد از گِل رُسْ که روی آن ها به خط میخی کتیبه هایی نوشته اند به زبان معهود و نسخه ی بابلی (اسوری) از همه سالم تر مانده بود، آن را مأخذ ترجمه قرار دادند و پس از سالیان رنج و بررسی عاقبت در (1928 مسیحی) بعد از سی سال تمام این نبشته ها خوانده شد و منتشر گردید. این نبشته از داریوش بزرگ است که نخست وی این کاخ و ارگ را آباد کرده است؛ این کتیبه بعد از کتیبه ی  بیستون مهم ترین نوشته ای است که از هخامنشیان به دست آمده است، و اگر نبشته های خشتی تخت جمشید نیز خوانده شود سومین قسمت مهم این آثار شمرده خواهد شد.
همچنین در شوش کتیبه های کوتاه دیگری بر پاسنگ های ستون، آجرها، کاشی ها، مجسمه ها و لوحه های سنگی و میزهای مرمر و اشیاء متفرق از داریوش پیدا شده است که این شاهنشاه را معرفی می‌نماید؛ این یادگارها نیز همه به سه زبان پارسی، عیلامی و آسوری می باشد.
در شوش از خشایارشا، اردشیر دوم و اردشیر سوم نیز کتیبه هایی یافت شده است که خود را معرفی می‌کنند و نام اَپَدانه، خَدیش، دَسَرْ (تچر)، پَرَدیس (فردوس= باغچه) و سَرَوُمْ (ظ:تچر) پستو یا خانه ی پسین در ضمن ذکر ابنیه و کاخ ها برده می شود و معلوم می دارد که عمارات شوش باری آتش گرفته و ویران گردیده است و جانشینان داریوش از نو آن را عمارت کرده اند.

     7- در کرمان

در کرمان هرم کوچکی از سنگ پیدا شده که در پهلوهای آن سنگ به سه زبان کتیبه ای از داریوش نقش گردیده است و او را و پدرش را نام می برد.

     8- درالوند

در الوند دو کتیبه، اول از داریوش بر کوه نزدیک روستای عباس آباد به قرب همدان به سه زبان موجودست که دارای دو بند می باشد، یکی در ستایش اهورامزدا، دیگر در معرفی خود و پدرش، کتیبه ی دوم از خشایارشا در دو بند درست مانند کتیبه ی پدرش.

     9- کتیبه های همدان

     1- در همدان دو لوحه ی سنگ بنا (بُن لاد) از زر و سیم پیدا شد و دولت ایران آن را خریداری کرد، در آن جا داریوش حدود کشور خویش را مشخص می نماید.

     2- در همدان کتیبه ای از طرف اردشیر دوم بر پایه ی ستونی که در موزه ی بریتانی است به سه زبان نوشته شده است که خود و پدر و خانواده ی خویش را معرفی کرده است و اهورمزد و اناهیتا و میثره (مهر) را ستوده و از بنای اَپَدانه ای در همدان خبر می دهد که وی بنا گذارده است.

     10- کتیبه ی وان

خشایارشا بر سنگی که به زمین عمودست و در ارگ شهر واقع بوده است و آن را «اُرتُوقاپُو» گویند، کتیبه ای دارد که بسیار استادانه صقیل یافته، کنده گری شده و خوب هم مانده است. خشایارشا درین نبشته پس از ستایش هورمزد و معرفی خویش گوید که، داریوش کارهای زیبای بسیار انجام داد از جمله این سنگ را بفرمود تا صقال دادند اما چیزی بر آن نبشته نکرد، پس از او من این نبشته را فرمودم براین سنگ بکندند، الی آخر.

     11- مُهری‌ است چهار گوشه از داریوش استوانه ای شکل که پادشاه برگردونه ای سوار است و به شکار شیر مشغول می باشد و روی آن نبشته اند:« من داریوش شاه‌ام»

     12- وزنه ایست از مرمر سیاه که دو کَرْشَهْ وزن داشته است و بر سر قبر شاه نعمت الله در کرمان بوده و از آن جا به موزه ی بریتانی نقل کرده‌اند روی این سنگ به پارسی، عیلامی و آسور کنده‌اند: «دو کَرْشه – منم داریوش شاه بزرگ پسر ویشتاسپ هخامنشی»

     13- بر گلدان های متعددی از مرمر سفید به سه زبان نوشته اند «خشایارشا شاه بزرگ» و این گلدان ها در موزه های لندن و پاریس و فیلادلفی باشند.

     14- بر گلدان های دیگری که در موزه ی  فیلادلفی، برلن و دنیس می باشد به سه زبان کنده شده است: «اردشیر شاه بزرگ» و چند مهر از مردم دیگر به دست آمده است بدین نام ها: «اَرْشَک پسر آثیابَئوُشنْه» دیگر «هَدَ خِی یَ.... ثَدَثْ» سه دیگر «دَشْداسَک» چهارم «وَهِیَ ویش داپایَ» پنجم «من خرشادَ شی یا» که گویا نام های خاصی است.

     غیر از این نبشته ها نبشته های دیگری هم از شاهنشاهان هخامنشی به زبان های دیگر غیر از پارسی در دست است مانند: بیانیه ی کورش بزرگ در بابل که به زبان و خط بابلی انتشار یافته بود - این کتیبه بر استوانه ای از گل رُس نبشته شده است دارای 45 سطر که قسمتی بزرگی از آن محو شده است.

     کتیبه ی داریوش اول بر سنگ یادگار کانال که در نزدیکی کانال سوئز به دست آمد و شرحش گذشت، این کتیبه در پهلو ی کتیبه ای است که به سه زبان پارسی، عیلامی و آسوری نوشته شده است و به زبان مصری و با خط هیریوغلف می باشد و داریوش را «آن تریوش» نامیده اند و القاب و عناوین فرعونان مصر را بدو داده اند و طرز نوشته با طرز نوشته های پارسی به کلی متفاوت است.

     کتیبه دیگر به زبان شوشی جدید در  بیستون که هنوز خوانده نشده است و تکرار مختصری است از سه سطر کتیبه ی بزرگ داریوش و کتیبه ای به زبان آرامی از او در نقش رستم و باز سطوری در بیستون به زبان بابلی و شوشی از داریوش هست. هنوز مضامین این سه کتیبه ی آخری خوانده نشده و یا انتشار نیافته است.

      کتیبه ای از اردشیر اول در تخت جمشید به زبان بابلی در 13 سطر که قسمت چپ آن ها باقی و باقی محو شده است، و نیز از اردشیر دوم کتیبه ای در تخت جمشید به زبان و خط بابلی است که چند کلمه از آن برجای است.

     سوای این آثار بازهم از کنار و گوشه یادگارهایی و اشیایی که دارای کتیبه است به دست آمده و می‌آید، چنان که گیره ی دری از لاجورد بزرگ تر از کف دست که متعلق به یکی از درهای عمارت اَپَدانه تخت جمشید بوده است پیدا شده و بر لبه ی گیره ی  مذکور روی لاجورد به خط سفید میناکاری کتیبه ای نوشته اند، به خط میخی به نام خشایارشا نیز مهرها و پارچه های دیگر.

زبان فارسی باستان بعد از انقراض دولت هخامنشی از میان رفت - یعنی زبان رسمی کشور تغییر یافت - و در عهد اشکانیان که بار دیگر کارها به دست ایرانیان افتاد، رفته رفته زبان پهلوی شمالی و شرقی که زبان اقوام «پرثوی» بود رواج گرفت و پس از ترک یونان مأبی سکه ها و سایر اسناد ایران با زبان ایرانی و به خط آرامی نمودار گردید.

قدیمی ترین آثار پهلوی اشکانی

قدیم ترین آثاری که از خط و زبان پهلوی در دست است دو قباله ی ملکی است که در ایالت اورامان کردستان چند سال پیش به خط پهلوی اشکانی و به زبان پهلوی بر روی کاغذ پوست به دست آمد و تاریخ آن مربوط به صد و بیست سال پیش از میلاد مسیح است و قبلا بدان اشاره شد. در یکی از آن قباله ها خواندم که از طرف دولت قید گردیده و خریدار پذیرفته است که اگر باغی را خریداری می کند آباد نگاه ندارد و آن را ویران سازد مبلغ معینی جریمه بپردازد، و از این قباله اندازه ی اعتنا و توجه پادشاهان ایران را به آبادانی کشور می توان قیاس کرد.
اسناد قدیمی دیگری که در دست است، باقی مانده ی  کتب و آیین مانی و سایر مطالب از قبیل فصول از عهد جدید و مطالبی از کیش بودایی است که در آغاز قرن حاضر از طرف خاورشناسان از خرابه‌های شهر «تورفان» پیدا شد و به دست دانشمندان خوانده شد و قسمتی از آن ها انتشار یافت هرچند که دانشمندان تردید دارند که آیا بهتر است این خط و زبان را منسوب به «سُغُدی» بدارند یا منسوب به پهلوی شمالی ؟

این اوراق غالبا روی پوست آهو یا بر پارچه نوشته شده است. خطوط آن نوعی از خط پهلوی است و نوعی دیگر که از خط پهلوی گرفته شده و از بالا به پایین نوشته شده است و بعدها خط «اویغُوری» که خط اویغُوره و مغول ها باشد از این خط گرفته شده است.
مطالب آن ها دینی و اخلاقی است و لغات دری که در پهلوی جنوبی دیده نمی شود در این اوراق دیده می شود و با پهلوی جنوبی بسیار تفاوت دارد؛ آن اوراق به زبانی است که بلاشک پایه ی زبان مردم سمرقند، بخارا و بنیان زبان قدیم مردم خراسان شرقی محسوب می شود و پایه و اصل زبان دری را نیز بایستی در این زبان جستجو کرد. چنان که قبلا بدان اشاره شد، ‌و باز هم در جای خود ما از این اوراق، لغات و بعضی مختصات آن گفتگو خواهیم کرد.

در خصوص اسناد دوره ی اشکا

Gunner بازدید : 229 دوشنبه 07 اسفند 1391 نظرات (0)

پارسه=تخت جمشید=پرسپولیس

 

 

هخامنشیان همچون نیاکان خود عادت به كوچ كردن داشتند ، و معمولاً همه سال را در یك جا به سر نمی‌بردند، بلكه بر حسب اقتضای آب‌و‌هوا، هر فصلی را در یكی از پایتخت‌های خود سر می‌كردند. در فصل سرما ، در بابل و شوش اقامت داشتند ، و در فصل گرمی ِهوا به همدان می‌رفتند كه در دامنه كوه الوند بود و هوای تازه و خنكی داشت .
این سه شهر « پایتخت » به معنی اداری و سیاسی و اقتصادی بودند، اما دو شهر دیگر هم بودند كه « پایتخت آئینیِ » هخامنشیان به شمار می‌رفتند، یكی پاسارگاد كه در آن‌جا آیین و تشریفات  تاجگذاری شاهان هخامنشی برگزار می‌شد، و دیگری « پارسَه » كه برای پاره‌ای تشریفات دیگر به كار می‌آمد.

 

این دو شهر « زادگاه » و « پرورشگاه » و به اصطلاح « گهواره » پارسیان به شمار می‌رفت، و گور بزرگان و نام‌آوران آنان در آن‌جا بود و اهمیت ویژه‌ای داشتند؛ به عبارت دیگر، این‌ها مراكز مذهبی ایرانیان هخامنشی بودند، مانند اورشلیم و واتیكان، كه نظر به اهمیت آیینی خود، مركز ثقل بسیاری از حوادث بوده‌اند. البته از این دو تخت‌جمشید بیش‌تر اهمیت داشته است و به همین دلیل، اسكندر مقدونی آن را به عمد آتش زد تا گهواره و تكیه‌گاه دولت هخامنشی را از میان ببرد.

نام راستین این شهر پارْسَهْ بوده است كه از نام قوم پارسی آمده است و آنها ایالت خود را هم به همان نام پارس می‌خواندند. پارسه به همین صورت در سنگ نوشته خشیارشا بر جرز درگاهای « دروازه همه ملل » نوشته شده است، و در لوحه‌های عیلامی مكشوفه از خزانه و باروی تخت‌جمشید هم آمده است. یونانیان از این شهر بسیار كم آگاهی داشته‌اند، به دلیل این كه پایتخت اداری نبوده است، و در جریان‌های تاریخ سیاسی، كه مورد نظر یونانیان بوده، قرار نمی‌گرفته. به علاوه، احتمال دارد كه به خاطر احترام ملی و آئینی شهر پارسه، خارجیان مجاز نبوده‌اند به مكان‌های مذهبی رفت‌‌ وآمد كنند و در باب آن آگاهی‌هایی به دست آورند؛ همچنان  كه تا پایان دوره قاجار، سیاحان اروپایی كم‌تر می‌توانستند در باب مشاهد و امام‌زاده‌های ایرانی تحقیق كنند. بعضی گمان كرده‌اند كه در برخی از نوشته‌های یونانی از پارسه به صورت پارسیان «persain» و یا شهر پارسیان نام رفته است، اما این گمان مبنای استواری ندارد.

پِرسِه پُلیس ( پرسپولیس )

نام مشهور غربی تخت‌جمشید ، یعنی پِرْسِهْ پُلیْس (Perse Polis) ریشه غریبی دارد. در زبان یونانی، پْرسهْ‌پُلیْس و یا صورت شاعرانه آن پِرْسِپ‌ْتوُلیْس Persep tolis لقبی است برای آِتِنه، الهه خرد و صنعت و جنگ، و «ویران‌كننده شهرها» معنی می دهد.این لقب را آشیل، شاعر یونانی سده پنجم ق.م. در چكامه مربوطه به پارسیان، به حالت تجنیس و بازی با الفاظ، در مورد «شهر پارسیان» به كار برده است (سُوكنامه پارسیان، بیت 65). این ترجمه نادرست عمدی، به صورت ساده‌‌ترش، یعنی پرسه پلیس، در كتب غربی رایج گشته و از آن‌جا به مردم امروزی رسیده است.  خود ایرانیان نام «پارسه» را چند قرن پس از برافتادنش فراموش كردند چون كتیبه‌ها را دیگر نمی‌توانستند بخوانند و در دوره ساسانی آن را «صدستون» می‌خواندند. البته مقصود از این نام، تنها كاخ صدستون نبوده است، بلكه همه بناهای روی صفه را بدان اسم می‌شناخته‌اند. در دوره‌های بعد، در خاطر ه مردم فارس، «صدستون» به «چهل‌ستون» و «چهل‌منار» تبدیل شد. جُزَفا باربارو، از نخستین اروپاییانی كه این آثار را دیده است (سال 1474 میلادی)، آن را ِچْل‌‌مِنار (چهل‌منُار) خوانده است. پس از برافتادن هخامنشیان خط و زبان آنها نیز بتدریج نامفهوم شد و تاریخ آنان از یاد ایرانیان برفت، و خاطره‌‌ شان با یاد پادشاهان افسانه‌ای پیشدادی و نیمه تاریخی كیانی درهم آمیخت، و بنای شكوهمند پارسه را كار جمشید پادشاه افسانه‌ای كه ساختمان‌های پرشكوه و شگرف را به او نسبت می‌دادند دانستند و كم‌كم این نام افسانه‌ای را بر آن بنا نهادند.

صفه‌ ی پارسه

تخت‌جمشید بر روی صفه‌ای بنا شده است كه كمی بیشتر از یكصد و بیست‌و پنج ‌هزار متر مربع وسعت دارد. خود صفه برفراز و متكی به صخره‌ای است كه از سمت شرق پشت به كوه‌ میترا یا مهر (= كوه رحمت) داده است و از شمال و جنوب و غرب در درون جلگه مرودشت پیش رفته و شكل آن را می‌توان یك چهار ضلعی دانست كه ابعاد آن تقریباً چنین است: 455 متر در جبهه غربی ، 300 متر در طرف شمالی ، 430 متر در سوی شرقی و 390 متر در سمت جنوبی كتیبه بزرگ داریوش بر دیوار جبهه جنوبی تخت، صریحاً گواهی می‌دهد كه در این مكان هیچ بنایی قبل از وی موجود نبوده است.

كارهای ساختمانی تخت‌جمشید به فرمان داریوش بزرگ در حدود 518 ق.م آغاز شد. اول از همه می‌بایست این تخت بسیار بزرگ را برای برآوردن كوشك شاهی آماده سازند: بخش بزرگی از یك دامنه نامنظم سنگی را مطابق نقشه معماران، تا ارتفاع معینی كه مورد نظرشان بود، تراشیدند و كوتاه و صاف كردند و گودیها را با خاك و تخته‌سنگ‌های گران انباشتند، و قسمتی از نمای صفه را از صخره طبیعی تراشیدند و بخشی دیگر را با تخته‌سنگ‌های كثیرالاضلاع كوه پیكری كه بدون ملاط بر هم گذاشتند برآوردند و برای آن‌كه این سنگ‌های بزرگ بر هم استوار بمانند آن‌ها را با بست‌های دم چلچله‌ای آهنی به هم پیوستند و روی بست‌ها را با سرب پوشانیدند (این بست‌های فلزی را دزدان و سنگ‌ربایان كنده و برده‌اند؛ تنها تعداد كمی از آن‌ها را بر جای مانده‌اند). این تخته سنگ‌ها یا از سنگ آهكی خاكستری رنگی است كه از كوه و تپه‌های اطراف صفه استخراج می‌شده و یا سنگ‌های آهكی سیاهی شبیه به مرمر است كه از كانهای مجدآباد در 40 كیلومتری غرب تخت‌جمشید می‌آورده‌اند. خرده سنگ‌ها و سنگ‌های بی‌مصرف حاصل از تراش و تسطیح صخره را نیز به درون گودها ریختند. شاید در همین زمان بوده است كه با آب انبار بزرگ چاه مانندی در سنگ صخره و در دامنه كوه‌ مهر (= كوه رحمت) به عمق 24 متر كندند. 

پس از چند سال، صاف كردن صخره طبیعی و پر كردن گودی‌ها به پایان رسید و تخت هموار گشت. آن‌گاه شروع به برآوردن شالوده بناها كردند و در همان زمان دستگاه آب دَركُنی تخت‌جمشید را ساختند بدین معنی كه در دامنه آن بخشی از آبراه های تخت جمشیدقسمت از كوه رحمت كه مشرف بر تخت است آبراهه‌هایی كندند و یا درست كردند، و سر این آبراهه‌ها را در یك خندق بزرگ و پهن، كه در پشت دیوار شرقی تخت كنده بودند، گذاشتند تا آب باران كوهستان از راه آن خندق به جویبارهایی در جنوب و شمال صفه راه یابد و به دَر رَوَد. بدین‌گونه خطر ویرانی بناهای روی تخت‌ ناشی از سیلاب جاری از كوهستان از میان رفت، اما بعدها كه این خندق پُر شد آب باران كوهستان قسمت اعظم برج و باروی شرقی را كند و به درون  محوطه كاخ‌ها ریخت و آن‌ها را انباشت، تا این كه در هفتاد سال گذشته؛ باستان‌شناسان این خاك‌ها را بیرون ریختند و چهره بناها را دوباره روشن  ساختند. بر روی خود صفه، آبراهه‌های زیرزمینی كنده‌اند كه از میان حیاط و كاخ‌ها می‌گذشت و آب باران سقف‌ها از راه ناودان‌هایی كه مانند لوله بخاری و با آجر و ملاط قیر در درون دیوارهای ستبر خشتی تعبیه كرده بودند، وارد آبراهه‌های زیرزمینی می‌شد و از زیر دیوار جنوبی به دشت و خندقی در آن جا می‌رسید. هنوز قسمت‌هایی از این آبراه‌های زیرزمینی و ناودان‌های درون دیوارها را در گوشه‌و‌كنار تخت‌جمشید می‌توان یافت. هم اكنون  نیز آب باران‌های شدید زمستانی از این آبراه‌ها به در می‌رود.

نگاهی کوتاه بر بخش های مختلف پارسه

1. پلکان ورودیپلکان ورودی پارسه

در قسمت غربی صفه برای دسترسی به بالای صفه، پلکان دو طرفه عظیمی ساخته شده که شبیه دو بازو برای به آغوش گرفتن میهمانان است ، در هر طرف 110 پله ، که 63 پله از سطح دشت به یک پاگرد منتهی و از پاگرد تا روی صفه 43 پله ساخته شده است.هر پلکان 10 سانتیمتر ارتفاع،38 سانتیمتر پهنا و 690 سانتیمتر طول دارد در کناره پلکان کنگره داری ساته شده است و هر چند پله از یک قطعه سنگ بزرگ تراشیده شده است.

2.دروازه مللئروازه ی همه ی ملت ها

پس از بالا رفتن از پلکان، دروازه ملل اولین بنایی است که توجه را به خود جلب می کند. این بنا شامل تالار مربع وسیعی است که بر روی چهار ستون استوار شده است و دارای سه درگاه به طرف غرب، شرق و جنوب است. دو طرف درگاه غربی مزین به نقش دو گاو بسیار بزرگ و دو طرف درگاه غربی مزین به مجسمه دو گاو بالدار با سر انسان است. بر روی جرزهای این دروازه چهار کتیبه سه زبانه توسط خشایار شا نقش شده است که در آن خشایارشا به نیایش اهورامزدا و شرح اقدامات خود می پردازد.

3.کاخ آپادانادورنمای کاخ آپادانا

ساخت آپادانا به فرمان داریوش بزرگ آغاز و توسط خشایارشا به اتمام رسید. این کاخ مشتمل بر یک تالار مرکزی با 36 ستون و سه ایوان هر کدام با 12ستون در شمال،شرق و غرب و تعدادی اتاق در چهار گوشه و ضلع جنوبی است،ارتفاع ستون های این تالار و ایوان های آن با سر ستون بیش از 19 متر است.در جبهه شمالی و شرقی تالار آپادانا دو پلکان ساخته شده که هر پلکان با چهار ردیف پله به ایوان دسترسی پیدا می کند،بدنه این پلکانها مزین به نقوش بزرگان هخامنشی،سربازان جاویدان و نمایندگان ملل تابعه (هدیه آوران) است.

4.کاخ سه دروازه(کاخ مرکزی یا تالار شورا)

کاخ سه دروازه از نظر موقعیت در مرکز کاخهای تخت جمشید واقع شده است.این کاخ دارای یک پلکان دو طرفه در جبهه شمالی است که بر روی آن نقش بزرگان مادی و هخامنشی به صورت مجزا از هم در حال بالا رفتن از پله ها حجاری شذه است.این کاخ دارای دو ایوان با دو ستون و یک تالار با چهار ستون است که بر روی در گاههای آن نقش پادشاه هخامنشی حجاری شده و تعدادی اتاق نیز در طرفین تالار ساخته شده است.سر ستون های این تالار تنها سر ستونهایی هستند که به شکل سر انسان حجاری شده اند.

5. كاخ « ج »

در جنوب كاخ آپادانا و شرق كاخ داریوش و غرب كاخ سه دری یا تالار شورا، كاخی روی كوه ساخته شده بود كه امروزه آثار كمتری از آن مانده است.

6.کاخ تچر ( تالار آیینه )

این کاخ، کاخ اختصاصی داریوش می باشد که شامل یک تالار مرکزی با 12 ستون و یک ایوان 8ستونی،دوتالار چهار ستونی در پشت تالار مرکزی و تعدادی اتاق کوچکتر در طرفین است.بدنه در گاهها دارای نقوش برجسته با محوریت پادشاه است
(دلیل نامگذاری این تالار به آینه صیقل بودن سنگها است به گونه ای که تصاویر را منعکس می کند)

7. كاخ «ه»

پلكان نقش دار دو سویه، ورودی كاخ « ه » است. امروزه این پلكان تخریب شده است. نقش های پلكان شامل دو گروه 16 نفره نیزه دار پارسی است كه در دو سوی كتیبه ای به زبان فارسی باستان ایستاده اند و پشت سر هر گروه، همان كتیبه تكرار شده است.

8. جان پناه شاخدار

9.کاخ هدیش

کاخ هدیش کاخ اختصاصی خشایار شا است که ابعاد آن از کاخ داریوش بزرگتر می باشد و شامل یک تالار مرکزی با 36ستون،یک ایوان 12 ستونه،دو تالار 4 ستونی و تعدادی اتاق در طرفین است.بر روی درگاههای این کاخ نیز نقش پادشاه حجاری شده است.از ویژگی های این کاخ وجود نقش برجسته درون طاقچه ها است که با سایر بناها تفاوت دارد.

10. کاخ اختصاصی یا كاخ « د »

در شرق كاخ خشایارشاه، محوطه روبازی وجود دارد كه اندازه ی آن 45×40 متر و سطح آن 5/2 متر پایین تر از كاخ خشایارشاه است. در این محوطه، اتاق های باریكی وجود داشت. از این كاخ امروزه چیزی باقی نمانده است.

11.مجموعه بناهای اندرونی

این مجموعه که در ارتباط با کاخ هدیش بوده توسط خشایارشا ساخته شده و شامل مجموعه ای از اتاقها و تالارها با ابعاد متفاوت می باشد که به وسیله راهروهایی از هم جدا می شوند. تالار اصلی و بخش از مجموعه توسط هرتسفلد بازسازی شده و هم اکنون بخش اداری و موزه تخت جمشید در آن قرار دارد.

12.خزانهخزانه ی پارسه

یکی دیگر از مهم ترین بخشهای مجموعه تخت جمشید خزانه می باشد که از نظر ساختاری متفاوت با سایر بناهای مجموعه است. خزانه شامل دو تالار بزرگ 100 ستونی و 99 ستونی، یک تالار 20ستونی و تعدادی تالار و اتاقهای کوچکتر است که پیرامون تمامی آنها را یک حصار مستحکم در بر گرفته.تنها یک راه دسترسی برای رسیدن به داخل در حصار ایجاد شده که این موضوع نشانگر ارزش و ضرورت حفظ اموال داخل تالارها و اتاقها بوده است.

13.کاخ صد ستون(تالار تخت)کاخ صد ستون

تالار تخت را می توان دومین بنای با اهمیت مجموعه تخت جمشید بعد از تالار آپادانا دانست که شامل یک نالار مرکزی با100 ستون سنگی،یک ایوان 16 ستونه،4 درگاه اصلی و چهار درگاه  فرعی و دالانهای طویل در سه طرف کاخ است.بر روی دو طرف درگاههای شمالی و جنوبی نقش پادشاه نشسته بر تخت بر روی دست نمایندگان ملل تابعه حجاری گشته و بر روی بدنه در گاههای شرقی و غربی نقش پادشاه در حال نبرد با حیوانات افسانه ای دیده می شود.تالار مرکزی این کاخ وسیع ترین تالار تخت جمشید است و از نظر اهمیت بعد از تالار آپادانا دومین کاخ مجموعه است.در انتهای حیاط این کاخ دروازه ای نا تمام مشابه دروازه ملل وجود دارد که وضعیت آمن می تواند روند ساخت بناهای مجموعه را نشان دهد.

14. جایگاه سپاهیان

در شرق تخت جمشید، حدفاصل بین كوه  و بناهای اصلی، در شرق كاخ صد ستون، ساختمان هایی مشتمل بر تعدادی تالار و ایوان با جرزهای خشتی مكعبی وجود دارد كه با توجه به اشیایی كه در آن كشف شده، به احتمال زیاد قراول خانه و محل استقرار پاسداران و نگهبانان مخصوص كاخ ها بود. به نظر می رسد كه قراول خانه جایگاه نگه داری و توقف ارابه ها و اسب های سلطنتی و نُجبا بود و خیابانی كه به عرض متوسط 9 متر در تمام طول شرقی تخت جمشید و دامنه كوه كشید شده، محل عبور این گردونه ها بود.

15.دروازه ی ناتمام

این دروازه كه كار ساختمانی آن شروع شد اما به پایان نرسید، در انتهای خیابان سپاهیان و در شمال حیاط صد ستون قرار دارد. از آنجا كه كارهای ساختمانی و حجاری این بخش ناتمام ماند به كاخ ناتمام یا دروازه ی ناتمام مشهور شده است. این ساختمان مشتمل بر یك تالار چهار ستونی و دو اتاق برای نگاهبانان است. آثار باقی مانده در این بخش چگونگی كار ساختمانی در مجموعه ی عظیم تخت جمشید را روشن می سازد. ابتدا تخته سنگ ها به دو شكل  استوانه و مكعب به داخل محوطه حمل می شد، سپس سنگ ها به كمك داربست های چوبی عظیم و قرقره و طناب بالا كشیده می شد و در جای خود نصب می گردید و در مرحله ی بعد كار تراش اصلی از قسمت بالای سنگ شروع می شد و در پایین خاتمه می یافت.
چهره و سم گاو كه به صورت نیمه كاره در جرز ( دیوار اطاق و ایوان ، پایه ی ساختمان كه از سنگ و آجر سازند)
دروازه ناتمام رها شده است، نشان می دهد كه هنگام حمله ی اسكندر به تخت جمشید، هنوز كارگران در این قسمت مشغول كار بودند.
در شمال دروازه ناتمام و بخشی كه به دیوان سرا شهرت داشت، سی هزار لوح گلی به خط ایلامی مشتمل بر پرداخت های دولتی به كارگران و خدمتگزاران و مأموران دیگر به دست آمده است. در این لوح ها كه در نوع خود بی نظیرند، مدت كار، مبلغ دستمزد، چگونگی پرداخت و در چند مورد حتی پرداخت مساعده به كارگران نیز قید شده است.

16. آرامگاههانمای بیرونی یکی از آرامگاه های پارسه بر فراز کوه میترا

در دامنه کوه میترا یا مهر 2 آرامگاه در دل کوه حجاری شده که همه ی بخش های آنها همگون هستند ، پادشاه را کمان در دست ایستاده بر سکویی سه پله ای نشان می دهد که در مقابل او آتشدان و قرص خورشید در حالی که نقش گوی بالدار ( فروهر ) در قسمت بالای تصویر حجاری شده دیده می شود.این صحنه بر روی تختی نشان داده شده که بر دست نمایندگان ملل تابعه امپراطوری حمل می شود.پایین ین نقش نمای کاخهای هخامنشی با چهار ستون دیده می شود که در وسط آن درب آرامگاه می باشد این دو آرامگاه منسوب به اردشیر دوم و سوم است.در آرامگاه منسوب به اردشیر دوم 6 قبر و آرامگاه  منسوب به اردشیر سوم دو قبر در سنگ حجاری شده. در قسمت جنوبی مجموعه تخت جمشید آرامگاه درون یکی از آرامگاه هانا تمامی دیده می شود که به داریوش سوم نسبت داده شده است، از سایر آثار مجموعه تخت جمشید می توان به چاه سنگی ، باروی تخت جمشید ، محل نگهبان ، خیابان سپاهیان کاخ ج ،کاخ اچ و محل کشف لوح های گلی اسناد تخت جمشید اشاره کرد.

17. خیابان سپاهیان

این خیابان كه 92 متر طول و نزدیك 10 متر عرض دارد، دروازه ی ملل را به دروازه ی ناتمام و ایوان شمالی كاخ صد ستون مرتبط می سازد. در دو طرف این خیابان فرورفتگی های طاقچه مانند به تعداد زیاد و به صورت چند لبه، به فاصله 7 متر از هم وجود داشت كه اكنون به صورت پی با كاهگل پوشانده شده اند. احتمالاً این فرورفتگی ها جایگاه سربازان و افسران، هنگام تشریفات بود. دیوار سمت راست دیوار اتاق هایی است كه حیاط آپادانا را از خیابان سپاهیان جدا می كند. این اتاق ها احتمالاً محل استقرار نگهبانان كاخ بود. دیوار سمت چپ، دیوار اتاق هایی است كه محل استقرار حُجاران و بخشی از كارگاه حجاری بود. در انتهای خیابان ، قطعات ستون هایی كه برای دروازه ناتمام در حال حمل بود، مشاهده می شود.

18. کارگاه

19. چاه سنگی

روبه روی شمال شرقی خزانه، در ارتفاع 22 متر از سطح آن، چاهی به صورت مربع كه هر ضلع آن 70/4 متر است با ژرفای 26 متر قرار دارد. این چاه را در زمان ساخت تخت جمشید حفر كردند. اطراف چاه، راه آب باریكی كنده شده تا آب باران كوه را به آن هدایت كند. تردیدی نیست كه پس از پر شدن چاه و لبریز شدن آن، آب اضافی به خندقی منتقل می شد. با توجه به این كه این چاه راهی به خارج ندارد و منفذی هم در ته یا بدنه آن موجود نیست، مسلم است كه برای نگه داری آب آشامیدنی تخت جمشید به كار می رفت. حفر این چاه از شاهكارهای دوره ی هخامنشی است.


آثار بیرون از صفه تخت جمشید

آثار بیرون از صفه ی تخت جمشید شامل یك تخته سنگ حوض مانند به ابعاد 68/5 متر در 85/4 متر به صورت تقریباً چهارگوش و ژرفای 15/2 متر و آثار باقی مانده از یك كاخ دیگر است. از آنجا كه قسمت درونی این سنگ به صورت شیب دار تراشیده شده، دیدگاه های گوناگونی در مورد آن ابراز شده است. احتمال بیشتر بر آن است كه این تخته سنگ بزرگ برای ساخت سر در به محل آورده شده باشد.

بازسازی دروازه ی ملت ها

 

 

برگرفته از آریابوم

Gunner بازدید : 345 دوشنبه 07 اسفند 1391 نظرات (0)

ئریه - ائیرین - آریاورته - آورته - آریا ویج - ایرانویج - ایران ویژ - اریانه - اران - پرس
ایران - Persia - IRAN

به آن گروه از آریایی‌ها که مهاجرت نکردند و در «ناف جهان» که به‌زبان اوستایی «ائیرینه‌وئیجنگه»(airyana-vaējangh) خوانده می‌شد، ساکن بماندند و با نام ایرج مشهوراند و ایرج (eraj) که به‌زبان پهلوی (erech) خوانده می‌شود، مخفف همان واژه­ی اوستایی است که به پهلوی و پارسی دری (ویج) تلفظ می‌شود که همان مرکز جهان معنی می‌دهد.

واژه­ی ایران که در پارسی ‌میانه به شکل «اران»(erān) بوده، و برگرفته از شکل‌های قدیمی «آریانا» یعنی سرزمین آریایی‌هاست.

واژه­ی «آریا» در زبان‌های اوستایی، پارسی باستان و سنسکریت به ترتیب به شکل‌های «اَیریه»(airya)،«اَریه»(āriya)،«آریه»(arya) به کار رفته است. و نیز در زبان سنسکریت «اریه»(ariya) به معنی سَروَر و مهتر و «آریکه»(aryaka) به معنی مَردِ شایسته‌ی بزرگداشت و حرمت است و آریایی به‌زبان اوستایی «ائیرین»(airyana) و به‌زبان پهلوی و پارسی دری «ایر» خوانده می‌شود و ایرج به‌زبان آریایی «airya» است.
ایر در واژه به‌معنی «آزاده» و جمع آن «ایران» به‌معنی «آزادگان» است.

در شاهنامه درباره­ی پسر سوم فریدون می‌خوانیم :

مر او را که بُد هوش و فرهنگ و رای      مر او را چه خوانند ؟ ایران خدای

ایران در این‌جا به‌معنی جمع «ایر» یعنی آزادگان و «ایران خدای» به‌ معنی پادشاه آزادگان است.

ایرانیان و آریاییان هند که در روزگاران کهن زبان‌های آنان به یکدیگر بسیار نزدیک بود، خود را به این نام خوانده­‌اند.(سیمای ایران تألیف ایرج افشار، ص 67-68-69)

داریوش بزرگ در نوشته‌های نقش رستم و شوش از خود، چنین یاد می‌کند :

     «منم داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه سرزمین‌های همه‌ زبان، شاه این بوم بزرگ پهناور، پسر ویشتاسب هخامنشی، پارسی، پسر یک پارسی، آریایی، از چهر آریایی (آریایی‌نژاد).»

(اومستد، ا.ت. تاریخ شاهنشاهی هخامنشی، ص 167)

اریه در نام «اریامنه»(ariyāramna) - اریامنه پدر اَرشام پدر ویشتاسب و ویشتاسب پدر داریوش است - و «ایریه» در واژه‌ی اوستایی «اَیرینَه وئجه»(airyna.vaējangh) ایران‌ویج (ایران‌ویج در دید زرتشتیان هنوز هم به معنای بهترین و مقدس‌ترین بخش ایران و جهان است) و «اَیریوخشوثه»(airyo.xshutha) - اَیریوخشوثه کوهی که آرش، تیر انداز نامی ایران در زمان منوچهر پیشدادی از بالای آن تیری به سوی مشرق انداخت - و «ایره‌یاوه»(airyāva)، ایرج (یاری کننده‌ی آریا) به‌کار رفته است.

در مورد کشورهای دیگر و اقوام آریائی که به اروپا مهاجرت کردند و نام ایران را نگاه داشتند، می‌توان «ایرلند» را نام برد (ایرلند = سرزمین ایرها = سرزمین آریاییان) و هم در آن‌جا است که هنوز معابد میترایی یعنی یادگار دوران فریدون از زیر خاک بدر می‌آید. (دکتر فریدون جنیدی کتاب زندگی و مهاجرت آریاییان ص - 175 176)

این واژه را در زبان ایرلندی که هم‌ریشه‌ی زبان ماست به شکل «aire» و «airech» و به همان معنی «آزاده» می‌بینیم.

بخش نخست نام کشور ایرلند که در خود زبان ایرلندی «eire» نامیده می‌شود نیز همین واژه است.
Eire; former name of the Republic of Ireland

اریه و ایریه رفته‌ رفته به شکل «ایر»(ēr) درآمد. ایرانیان در نوشته‌های پهلوی ساسانی، خود را به این نام و میهن خود را «ایران»(ērān) نامیدند. (ایرانیان در نوشته‌های پهلوی اشکانی «اَریان»، در ارمنی «اِران»(eran) یا «ایرانشتر»(ērān shathr) و در فارسی «ایرانشهر» نامیده می‌شدند.)
ایران در زبان پهلوی دو معنی داشت : یکی آریاییان یا ایرانیان و دیگر سرزمین ایران.

شکلی دیگری از ایران «اریان» است که در کتاب تاریخ پیامبران و شاهان از «حمزه اصفهانی»، دانشمند سده‌ی 4 آمده است. او یک‌بار از مملکت «اریان» و هم «فرس» و به بیان دیگر «اریان» نام می­برد و می­گوید که ایشان پارسسیان‌اند.(اصفهانی، حمزه. تاریخ پیامبران و شاهان، ص2)
از این سخن پیداست که او اریان را در معنی جمع و به جای ایرانیان یا آریایی­ها بکار برده است.

شکل «اریان شهر» نیز به جای «ایران‌ شهر» در کتاب التنبیه و الاشراف، تألیف «ابوالحسن علی مسعودی»، مورخ سده‌ی 4 نیز دیده شده است.(مسعودی، ابولحسن علی.التنبیه و الاشراف، صص 38-39)
«شثر» (= شهر در فارسی) که در واژه­ی پهلوی «ایران شثر» آمده است در آن زبان به معنای کنونی «سرزمین» است.
در زبان پهلوی ساسانی به جای شهر (در معنی امروزی) شثرستان (= شهرستان در فارسی) بکاربرده می‌شد و کیشور (= کشور در فارسی) به معنی یک بخش از هفت بخش زمین بود که به تازی «اقلیم» خوانده شده است. در زبان پهلوی از واژه‌ی «ایرانشثر»، کشور ایرانیان، کشور آریاییان خواسته و دریافته می‌شد. (کیا، دکتر صادق. آریا مهر، ص 3-4)

ایران هم‌چنین منسوب به‌محل آن، به‌نژاد «ایر» یا جایگاه آریاییان گفته می‌شده و هم‌اکنون نیز به همان نسبت خوانده می‌شود. بخشی از پیام کی‌خسرو به افراسیاب‌ را ببینید :

به ایران زن‌ و مرد لرزان به ‌خاک         خروشان ز تو پیش یزدان پاک

که در این بیت : ایران به‌معنی کشور آریاییان است، یا :

دریغ‌ است، ایران که ویران شود          کنام پلنگان ‌و شیران شود

ابوسعید ابوالخیر در این چهارپاره (رباعی) ایران را به معنی جمع ایر آورده است :

سبزی بهشت و نوبهار از توبرند               آنی که به خلد یادگار از تو برند
در چین وختن، نقش‌ونگار از تو برند         ایران همه فال روزگار از تو برند




برگفته از آریابوم

Gunner بازدید : 262 دوشنبه 07 اسفند 1391 نظرات (0)

احمد اقتداری

«سبز دریایی که به هنگام روز، فیروزه گون است و شب هنگام از آن آتش برجهد.»

از کتاب عجائب الهند بزرگ بن شهریار ناوخدای رامهرمزی.

دریای پارس

هزار سال پیش، بزرگ بن شهریار، ناخدای رامهرمزی در کتاب «شگفتی های هند، خشکی ها، دریاها، وجزیره هایش.»  نوشت:

«از شگفتی های دریای پارس چیزی است که مردمان به شب هنگام بینند، در آنگاه، چون موج ها بر هم خورند و بر یکدیگر شکسته شوند، از آنها آتش برجهد، و آنکه بر کشتی سوار است پندارد که بر دریایی از آتش روان باشد.»[1]

این دریا که به سبب کمی عمق و وجود پست و بلندی های زیر دریا از دیگر دریاها پر جوش و  خروش تر است و به اقیانوس هند می پیوندد، و سرتاسر مرزهای جنوب غربی، جنوبی، و جنوب شرقی کشور ما را در بر گرفته است، به نام خلیج فارس و دریای عمان نامیده می شود. نام «دریای پارس» از روزگار هخامنشیان بر روی خلیج فارس گذارده شده است. در کتیبه ای از داریوش بزرگ شاهنشاه هخامنشی در تنگه ی سوئز، (در مصر که در دو هزار و چهارصد سال پیش جزو قلمرو پادشاهی او بوده) یافته اند، نام این خلیج «دریایی که از پارس آید» یاد شده است. در زمان ساسانیان نیز این خلیج را دریای پارس می نامیده اند.

در کتاب های قدیم ، که در دانش جغرافیا نوشته شده نام این دریا «پرسیکوس سینوس» یا «سینوس پرسیکوس» یعنی خلیج پارس آمده است.[2] در حدودالعالم قدیم ترین کتاب جغرافیا به زبان فاسی که هزار سال پیش تألیف گردیده، ذکر این دریا چنین آمده است:

«خلیج پارس از حد پارس برگیرد، با پهنای اندک تا به حدود سند.»[3]

چون قسمتی از اقیانوس بزرگی که در جنوب غربی آسیا قرار گرفته، به مناسبت رنگ سرخ خاک کرانه های آن، سرخ رنگ است و به «دریای سرخ» موسوم گشته، قسمت دیگری از اقیانوس هند را که از خلیج فارس آغاز می شود و به کرانه های هندوستان پایان می یابد (دریای سبز) نامیده اند؛ و این سبز دریا، در کرانه های کشورما دارای آبی روشن و درخشنده و فیروزه گون است و در پیرامون جزیره ها، با امواج نقره فامی که دارد، در زیر نور خورشید، بسیار دیدنی و دلکش می نماید.

به هنگام شب، خلیج فارس زیبایی خاصی دارد، تلاطم دریا و برخورد امواج که از آنها نور می جهد،  با روشنی مهتابی رنگ ماهیان پرنده، که شبانگاه به جست و خیز برمی خیزند و هزاران هزار، به حرکت و بازی و پرش می آیند، و از بدنشان پرتوی سفید رنگ ساطع می شود، پهنه ی این دریای نیلگون را مانند آسمان پر ستاره ای می آراید که در گوشه و کنارش آتش افروزی کرده باشند. همین منظره، بزرگ بن شهریار ناخدای رامهرمزی را که خود از مردم خوزستان بوده، بر آن داشت تا وصفی چنین دل انگیز از خلیج فارس در کتاب خود بیاورد.

خلیج فارس به تنهایی و بدون دریای عمان از دریاهای کوچک بشمار می رود که وسعت آن از232.850 کیلومتر مربع بیشتر نیست و در تقسیم بندی دریاها، در ردیف دریاهای کم عمق چون دریای بالتیک و دریای هودسن و دریای شمال در اروپا، قرار می گیرد.

ژرفای متوسط دریای عمان که دنباله ی خلیج فارس است و از تنگه ی هرمز به این نام نامیده می شود گاهی از سه هزار متر بیشتر است ولی چون وارد خلیج فارس شویم عمق آب کم می گردد.

از تنگه ی هرمز به بعد، در خلیج فارس، به ندرت، عمق آب به 90 تا 100 متر می رسد. در سمت شمال غربی، یعنی به طرف خوزستان عمق دریا اندک اندک کم می شود و تا 25 متر تنزل می یابد.

توده های مرجانی که مانند شهر های گمشده ای در اعماق آب های خلیج فارس به فراوانی و بیشتر به موازات ساحل یافت می شوند، از عمق آب می کاهند، بدانگونه که ژرفای آب به طور متوسط در دهانه ی شط العرب، در ساحل خوزستان، تا پنجاه میلی ساحل، 36 متر است.

خلیج فارس از لحاظ ساختمان طبیعی و تاریخ پیدایش، شباهتی با دریاهای دیگر ندارد و سراسر آن گویی صفحه ی ساحلی*ای است در امتداد جلگه های اطراف نجد ایران.

زمین شناسان می گویند اگر سطح آب این خلیج 20 متر پایین رود، وسعت آن نصف می گردد. سواحل شمالی خلیج فارس در طی اعصار تغییرات زیادی نموده و شاید هیچ دریایی به این سرعت تغییر شکل نداده باشد. آبرفتی که رودهای کارون  و شط العرب و دز و کرخه و جراحی به این دریا وارد می کنند دائماً کف خلیج را پر می نماید، زمانی ساحل دریا در حدود 400 کیلو متر فراتر از شمال ساحل امروزی بوده، و فرات و دجله و کارون هر یک خود جداگانه به دریا می ریخته اند، در حالی که امروز فرات و دجله با هم به دریا می ریزند.

می توانیم برای تصور پیدایش و خصوصیات طبیعی خلیج فارس، یک تابلوی خیالی ساده در ذهن خود رسم کنیم. برای ترسیم این تابلوی خیالی مثلاً چهل میلیون سال به عقب برمی گردیم، و در آغاز دوران سوم زمین شناسی قرار می گیریم. می بینیم، که در این دوران اقیانوس اطلس وسعت یافته، آمریکای جنوبی از آفریقا جدا گشته، استرالیا از قاره ی قطب جنوبی منفک گردیده و به طرف مشرق رهسپار شده و اقیانوس هند در شکافی بین هندوستان و آفریقا مقدمه پیدایش دریای عمان را فراهم آورده است. ده میلیون سال بعد، یعنی 30 میلیون سال پیش از این، در اواسط دوران سوم، شکاف عمان گسترش یافته و در دنباله ی این شکاف، خلیج باریکی که امروز خلیج فارسش می نامیم به وجود آمده است.

اگر نقشه ی آسیای جنوب غربی و آفریقای شرقی را بررسی کنیم، بین شبه جزیره ی عربستان و قاره ی آفریقا، دو چاله ی عمیق دریایی می بینیم که نام آندو(دریای سرخ) و(خلیج عدن) است.

اگر کُره ی زمین از فلز گداخته و نرم و کشش پذیری می بود و ما توانایی آن را می داشتیم که قطعات زمین را به میل خود جا به جا کنیم و با دست فشاری به شبه جزیره ی عربستان می دادیم و آن را به طرف جنوب غربی می راندیم، درست، شکاف های دریای سرخ، پیش آمدگی های  مقابل خود را در بر می گرفت و شبه جزیره ی قطر در سمت مغرب در حفره ی بین آب های بحرین قالب می شد و تنگه ی هرمز شبه جزیره ی عمان را پر می نمود و کوه های عمان در دنباله ی کوه های میناب و زندان قرار می گرفت.[4]

گرچه برای سهولت ادراک چگونگی  پیدایش خلیج فارس، این خلیج را در عالم خیال با فلات عربستان متصل کردیم، لیکن به این نکته باید توجه داشته باشیم که از نظر ساختمانی، جنس خاک شبه جزیره ی عربستان دنباله ی ساختمان مشرق آفریقا است، در حالی که ترکیب جنس خاک خلیج فارس، در منطقه ی ساختمانی نجد ایران واقع شده و امتداد و دنباله ی نجد ایران است که تا اعماق دریا کشیده شده است.

شبه جزیره ی عربستان توده ای است بسیار قدیمی، از آغاز دوران اول زمین شناسی معروف به دوره ی «کامبرین» و هیچ نمونه ای از رسوبات اطراف خلیج فارس که از دوران سوم زمین شناسی است در آن دیده نمی شود و هر چه از جلگه ی بین النهرین به طرف ایران پیشروی کنیم، زمین های جوان تری می بینیم، به طوری که از ساحل رود کارون و مشرق شوشتر، ناحیه ی مشخص و متمایز چین خورده ی نجد ایران با آثار دوران سوم زمین شناسی آشکار می گردد.

جلگه های خوزستان و بهبهان و برازجان و بوشهر تا زمانی نسبتاً نزدیک یعنی تا اواخر دوران سوم زمین شناسی زیر آب دریا پوشیده بوده اند، و در دوران چهارم سر از آب بدر آورده اند، بنا بر این قسمت شمال غربی خلیج فارس از قسمت جنوب شرقی آن بسیار جوان تر، و پیدایش آن به دوران ما نزدیک تر است.

اگر از دهانه ی خلیج فارس، در خوزستان، مثلاً از بندر خرمشهر بر کشتی ها ی کوچک بادی یا قایق های موتوری سوار شده به طرف بندر عباس برانیم، در طول چند روز سفر دریایی، به خوبی درمی یابیم، که در خط سیر این سفر که از کناره های ساحلی عبور می کند، گاه و بی گاه، از پست و بلندهای محسوس می گذریم و بالا و پایین رفتن کشتی را حس می کنیم، درست مانند آنکه اتومبیلی را در جاده ای کوهستانی به حرکت درآورده باشیم، نقاطی ژرف و پر آب و نقاطی کم ژرفا و کم آب احساس خواهیم کرد، اگر این سفر دریایی را از تنگه ی هرمز رو به ساحل مکران ادامه دهیم، در می یابیم که در دل آب های فیروزه گون بحر عمان نیز، به موازات ساحل، پست و بلندهایی وجود دارد که دنباله ی  چین خوردگی های سواحل شمالی خلیج فارس و ارتفاعات داخلی نجد ایران است. وجود طاقدیس ها و ناودیس های دریایی که مانند یک رشته تپه های مارپیچِی است، سبب تغییر عمق آب و گودی دریا در طول ساحل خلیج فارس و دریای عمان گشته است، و کشتی ما، گاهی در قله ی زمین بر آمده، و گاهی در دامنه های اراضی گود کف دریا سیر می کند.
این طاقدیس های زیر دریا را «ایوان های مروارید» نام داده اند و بیشتر آنها برآمدگی نمکی و مرجانی و آهکی است.
خلیج فارس در اطراف تنگه ی هرمز خصوصیات ساختمانی دیگری نیز دارد.

اهمیت خلیج فارس بیشتر به جهت ارتباط آن با اقیانوس هند است و اگر تنگه ی هرمز که وسیله ی ارتباط این دو قرار گرفته، نمی بود؛ خلیج فارس به صورت مردابی کم عمق درمی آمد و تبخیر آب، بر آب های رودخانه هایی که بر آن می ریزند، فزونی می گرفت و بدین گونه، پس از مدتی خشک می شد و مانند دریاچه ی هامون سیستان می گشت.

زمین شناسان گفته اند که در دوران اول زمین شناسی، قاره ای بنام «گُندُوانا» وجود داشته است که از برزیل به آفریقای جنوبی و ماداگاسکار از یک سو، و از عربستان و گوشه ای از جنوب ایران و هندوستان از سوی دیگر، به استرالیا و شاید قطب جنوب اتصال می یافته است؛ بنا بر این نظر، قاره ها به یکدیگر پیوسته بوده و بعدها به سبب حرکات مرکزی زمین از یکدیگر جدا گشته اند، و پس از جدایی قاره ها و شکست آنها، اقیانوس هند توسعه ی بیشتری پیدا کرده و با دریایی که در شمال آن قرار داشته و آن را «تِه تیس» نامیده اند، متصل شده است.

دریای «ته تیس» همان دریای قدیمی خشک شده ای است که سرزمین های آسیای صغیر و قفقاز و ایران و شمال هندوستان و پاکستان و جزایر مالزی را می پوشانیده است و پس از چین خوردگی های آلپ و البرز و هیمالیا، قطعه قطعه شده و امروز، بازمانده های آن دریای پهناور را به صورت دریای سیاه و دریای خزر ودریاچه ی اُرال می بینیم.

پس از متلاشی شدن قاره ی گندوانا و چین خوردگی عهد سوم، جنوب آسیا چندین مرتبه مورد تجاوز آب های اقیانوس هند قرار گرفته است، عربستان و هندوستان و مالایا به شکل شبه جزیره درآمده، جزیره ی سیلان از خاک هند جدا شده، دریای سرخ که ابتدا فقط با دریای مدیترانه پیوسته بود، بر اثر حرکات تند و شکننده ی مرکز زمین و امواج سهمگین و توفنده ی اقیانوس هند، ارتفاعات اولیه ی باب المندب را شسته و به اقیانوس هند راه یافته است.

خلیج فارس هم از این دگرگونی عظیم بر کنار نمانده و دنباله ی جلگه ی پست بین النهرین که در منتهی الیه شمالی آن واقع بوده، بر اثر تغییرات اقیانوس هند و آبرفت رودخانه های مجاور، به تدریج بالا آمده و پر شده و قسمت میانه ی آن بین کوه های زاگرس و فلات عربستان واقع گردیده است.

بنا به حساب های یک زمین شناس، معلوم شده است که در طی 60 سال، دلتایی به طول 3200 متر در مصب شط العرب، در دهانه ی خلیج فارس تشگیل گردیده، یعنی در هر سال بیشتر از 53 متر خاک در آب پیش رفته و گمان می رود که در طی سه هزار سال خلیج فارس 150 کیلومتر پیشرفتگی (خاک در آب) پیدا کرده باشد.

طول خلیج از مصب شط العرب تا ساحل عمان 805 کیلومتر و عرض آن گاه تا 288 کیلومتر می رسد. تنگ ترین معبر آن در تنگه ی هرمز دارای 46.69 کیلومتر پهنا است، آغاز آن نهر خین در شط العرب و پایان آن خلیج گواتر در دریای عمان است.

به سبب حوادث طبیعی و دگرگونی های شدیدی که در داخل و خارج دریای پارس در طول میلیون ها سال روی داده است، در کف دریا و در سطح جزیره ها و بر دشت ها و کوهای کرانه های این دریای کهن، بسیاری از مواد کانی ارزنده، به وفور و فراوانی اعجاب انگیزی انباشته شده است. گذشته از طبقات عادی ساختمانی زمین شناسی، در نزدیکی جزیره ی هرمز، طبقه ی ساختمانی زمین شناسی خاصی وجود دارد که زمین شناسان آن را «طبقه ی ساختمانی هرمز» نام داده اند.[5]

در تمام نواحی خلیج فارس و سواحل آن عوامل مساعدی جمع آمده و سبب شده است که منابع مهمی از نفت در ته دریا و در دل زمین های ساحل این خلیج یافت شود و این منطقه را یکی از پر ثروت ترین و غنی ترین مناطق نفتی جهان سازد، این عوامل عبارتند از : رسوب و ته نشینی آب دریا، مواد آلی که با گل های آهکی در اعماق دریا مدفون شده اند، و حرکات زمین، که باعث چین خوردگی پوسته ی زمین و ظهور طاقدیس ها و ناودیس های این منطقه گردیده است.

عوامل مذکور همراه با جانوران فراوان و ماهیانی که در این دریا از دیرباز وجود داشته و در دوران متمادی پس از مرگ تجزیه شده و رسوب کرده اند، پهنه ی ذخیره گاه نفتی این منطقه را آنچنان وسیع ساخته است که مانند آن را در سایر نقاط دنیا کمتر می توان دید، این ذخیره گاه های نفتی و طبقات سنگ های آن از موصل در کشور عراق تا کوه های زاگرس و بختیاری و سواحل فارس و مناطق زیر آب های دریا تا کویت و عربستان امتداد می یابد.

خلیج فارس و دریای عمان را بطور کلی می توان به پنج منطقه تقسیم نمود:

اول سواحل غربی شامل کشورهای عراق و کویت و سواحل عربستان، دوم سواحل شمالی یعنی کرانه های خوزستان و فارس و کرمان و مکران، سوم سواحل جنوبی یا منطقه ی شیخ نشین های خلیج فارس، چهارم جزایر خلیج فارس، پنجم زمین های کف دریا که سرشار از منابع نفتی است.

قسمت غربی جلگه ی بین النهرین، که کشور عراق امروز است از آبرفت رودخانه ی فرات تشکیل شده و رودخانه ی فرات از کوه های شمالی ترکیه سرچشمه گرفته، پس از آنکه شاخه هایی بدان ضمیمه شده، به طرف جنوب سرازیر گردیده است و تا سرزمین کویت آثار آبرفتی خود را باقی گذاشته است.

از قسمت شرقی جلگه ی بین النهرین رودخانه ی دجله، از کوه هاِی ترکیه سرچشمه گرفته و شاخه هایی از آب های ایران مانند رودهای زاب و دیاله بدان افزوده شده و قسمت جلگه ی آبرفتی شرقی بین النهرین و مرداب حورالعظیم عراق را تشکیل داده که با باطلاق هویزه در ایران پیوند دارد.

جلگه ی خوزستان از آب های کوهستان های بختیاری و لرستان و فارس آبیاری می شود که از شمال و مشرق به طرف جنوب غربی سرازیر می گردند.

رودخانه ی کرخه از کوه های لرستان سرازیر شده، از جلگه ی خوزستان گذشته و به باطلاق هویزه می ریزد. آب دِزْ از مشرق کوه های پیشکوه در حوالی خونسار و گلپایگان سرچشمه گرفته و به کارون می پیوندد و به جلگه ی خوزستان سرازیر می شود. رودهای جراحی و هندیجان از کوه های فارس که در مشرق خوزستان واقع است سرچشمه گرفته و قسمت شرقی خوزستان را آبیاری می کند. کارون که بزرگ ترین رودخانه ی جنوب ایران و قابل کشتی رانی است با آبرفت بارور و پر برکت خود از خوزستان گذشته و به خلیج فارس می ریزد، و همه ی آنها با هم، پی در پی، آبرفت های خود را در تک دریای پارس انباشته، دگرگونی طبیعی سرشاری بوجود می آورند.

کوه های فارس و کرمان دنباله ی کوه های زاگرس بوده و به موازات یکدیگر در خلیج فارس پیش می روند، جنس این کوه ها گچی و آهکی است و هر قدر به طرف ساحل نزدیک شویم، ارتفاع آنها کمتر می شود تا به خلیج فارس می رسد، ولی این ارتفاعات در ساحل خلیج فارس پایان نمی پذیرد بلکه در اعماق دریای پارس هم دنباله ی آنها کشیده شده، گاهی تا مسقط و سواحل شبه جزیره ی عربستان امتداد می یابد.

وجود معادن سرشار خاک سرخ در جزایر تنگه ی هرمز قدمت این اراضی را تا دوران اول  زمین شناسی ثابت می کند.

بطور کلی از نظر اقلیمی، سه ناحیه ی مشخص در شمال خلیج فارس دیده می شود: اول ناحیه ی سردسیر و مرتفع که در شمال فارس و کرمان و خوزستان قرار گرفته و در زمستان پوشیده از برف است و سرچشمه ی رودهایی است که قسمتی از آن به حوضه های داخلی این مناطق سرازیر می شوند و قسمتی دیگر به خلیج فارس می ریزند ، دوم ناحیه ی تنگستان با آب و هوای معتدل و خشک که دارای کوه هایی است با معابر تنگ و گردنه های سخت مانند کتل پیرزن و کتل دختر در راه شیراز به بوشهر، سوم ناحیه ی گرمسیر است که تمام سواحل خلیج فارس را در بر دارد و هرچه به طرف مشرق برویم گرمی هوا افزایش می یابد، بطوری که درجه ی حرارت هوا در بندرعباس و جزایر هرمز و اطراف آن نزدیک به درجه حرارت هوا در مناطق استوایی است.

بسیاری از اراضی کرانه های خلیج فارس که از آب کافی بهره دارند، به سبب آفتاب نیروبخش این سرزمین و خاک مستعد و پر برکت آن، حاصلخیز و برای کشاورزی مناسب هستند. مانند جلگه ی میناب که در آن انواع درختان میوه، خرما و مرکبات و موز به عمل می آید و زمین های پست آن برای مزارع برنج بسیار مساعد است و رود میناب این ناحیه را آبیاری می کند. استعداد کشاورزی جلگه ی خوزستان شگفت انگیز است و سواحل فارس و کرمان، هر جا که از حیث آب در مضیقه نباشد، فلاحتی و بارور است.

اکنون که به پایان این فصل می رسیم، این پرسش پیش می آید که با همه ی باروری زمین و فراوانی آب و وسعت خاک چرا جلگه ی خوزستان چنانکه باید پر محصول نیست و چرا استفاده از آن همه منابع سرشار طبیعی در این قسمت از خاک وطن ما که به راستی شگفت انگیز است دشوار گردیده؟ شاید بتوان گفت که چون خوزستان در مجاورت فلات عربستان و صحاری خشک و سوزان آن واقع شده است، و چون عربستان مرکز گرمای طاقت فرسا و محل ایجاد بادهای مهلک سام است، دنباله ی بادهای سام، به سرزمین خوزستان و نواحی جنوب غربی ایران وزیدن می گیرد، و بر اثر آن رطوبتی را که به هنگام از شمال غرب وارد ایران و جلگه ی خوزستان می شود تبخیر می کند و مانع ریزش باران و سبب آب شدن برف کوه ها می گردد، به علاوه توفان های شن و خاک که از مراکز بیابان های عربستان برمی خیزد، چون بلایی آسمانی بر جلگه ی بارور خوزستان فرومی ریزد و استعداد و وضع مناسب کشاورزی را در آن منطقه تا حدی تضعیف می کند.


پانوشت ها:

* به فرانسه plateau continental و به انگلیسی continental shelf

1. نگاه کنید به کتاب «عجائب الهند برّه و بحره و جزائره» چاپ لیدن 1886 صفحه ی 48.
2. Sinuse Persicus و Persicus Sinus نگاه کنید به کتاب:

A History of ancient Geography, vol. 2, map of the World, P. 578

3. «حدودالعالم من المشرق الی المغرب» چاپ لنینگراد نسخه ی عکسی باهتمام بارتولد و چاپ تهران باهتمام دکتر منوچهر ستوده 1340 هـ.ش و طبع تهران باهتمام سید جلال الدین تهرانی.

4. نگاه کنید به سخنرانی دکتر احمد مستوفی در سمینار خلیج فارس (کتاب سمینار خلیج فارس چاپ 1342 جلد نخستین).

5. نگاه کنید به سخنرانی دکتر مسعود کیهان در سمینار خلیج فارس (کتاب سمینار خلیج فارس چاپ 1342 جلد نخستین).


بن نوشت:

خلیج فارس - احمد اقتداری، تهران فروردین 1345

 

 

 

بر گرفته از اریابوم

Gunner بازدید : 489 دوشنبه 07 اسفند 1391 نظرات (0)

جدول نام روزهای هفته در ایران باستان

و مقایسه ی آن با روزهای هفته ی اروپا و آمریکای امروز

نام کنونی

نام ایرانی

نام سُغدی1

ستاره وابسته

نام انگلیسی

مانک

یکشنبه

يوشمبت2

مهرشید روز

خورشید

Sunday

روز خورشید

دوشنبه

دوشمبت

 مه­شید روز

ماه

Monday

روز ماه

 سه­شنبه

سه‌شمبت

بهرام­شید روز

مریخ ، ایزد جنگ

Tuesday

روز ایزد جنگ

چهارشنبه

چرشمبت

 تیرشید روز

عطارد

Wednesday

روز عطارد

 پنج­شنبه

پنج‌شمبت

برجیس­شید روز

مشتری ، ایزد آذرخش

Thursday

روز ایزد آذرخش

آدینه

شش‌شمبت

ناهیدشید روز

زهره ، ستاره شادی آور3

Friday

روز ستاره­ی شادی آور

شنبه

شمبت

کیوان­شید روز4

زحل

Saturday

روز زحل


1. ورارودان و آسيای ميانه
2. روز تعطیل
3. ستاره شادی آور و پذیرایی
4. یا جیان شید روز

sootara بازدید : 277 دوشنبه 18 دی 1391 نظرات (0)

 

اين قلعه با توجه به نوع معماري مربوط به دوره اسماعيليه بوده ولي با توجه به حفاريهاي علمي انجام گرفته در لايه پايين آثار دوره اشكاني كشف گرديده لذا مي توان زير بناي اوليه اين قلعه را مربوط به دوره اشكاني دانست كه در ساليان متمادي براي استفاده مورد مرمت قرار گرفته است

این بنا در مکانی به ارتفاع 80 متر مشرف به رودخانه پلرود است. درازای بنای قطعه حدوداً50 متر و پهنای آن 40 متر است و ضخامت دیوارها نیز بیشتر از یک متر می باشد. نوع مصالح به کار رفته در این بنا سنگ بوده و ملات آن نیز ساروج می باشد و  سوراخ های موجود در قسمت داخلی دیوارهای جنوبی نشانگر تیرریزی های چوبی و طبقاتی بودن آن می دهد. در قسمت شرقی وجود سکوهایی از سنگ که احتمال می رود پله بوده نشانگر ورودی قلعه می باشد.

تعداد صفحات : 44

درباره ما
سایت فرهنگی تاریخی ایران آناهیتا نوشتاری در باره ایران باستان،تاریخ ایران،مشاهیر ایران(کورش داریوش...)،داستان های تاریخی،دانلود کتاب و فیلم های مرتبط،آیین ایرانی و مسائل مختلف فرهنگی...در این تارنما دیده می شود. به کوروش به آرش به جمشید قسم به نـقـش و نـگار تخت جمشید قسـم ایــــران همی قلب و خون مـن اســــت گـــرفــتـــه زجــان در وجـــود مــن اســت بـــخــوانـیــم ایــن جـــمـلـه در گــوش بــــاد چـــو ایــــــران مـــبــــاشــد تــن مـــن مــبــاد الو
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    پیشنهادها
    آمار سایت
  • کل مطالب : 347
  • کل نظرات : 27
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 50
  • آی پی امروز : 80
  • آی پی دیروز : 56
  • بازدید امروز : 97
  • باردید دیروز : 74
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 310
  • بازدید ماه : 223
  • بازدید سال : 9,378
  • بازدید کلی : 480,010
  • کدهای اختصاصی